Mostafa Khorramdel, Surah 24: The Light (An-Noor)

Surahs

[1] (این) سوره‌ی مهمّی است که ما آن را وحی کرده‌ایم و (احکام) آن را واجب نموده‌ایم و آیه‌های واضحی (و دلائل روشنی که دالّ بر قدرت و یگانگی یزدان، و آسمانی بودن قرآنند) در آن فرو فرستاده‌ایم، تا این که پند گیرید. [[«سُورَةٌ»: (نگا: بقره / 23). خبر مبتدای محذوف است و تنوین آن برای تفخیم است. «فَرَضْنَا»: احکام آن را قاطعانه واجب کرده‌ایم. «آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ»: دلائل واضح و روشن. آیه‌های روشن. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»: تا این که از آنها پند گیرید و آنها را یادآور شوید و بدانها عمل کنید.]]

[2] (از جمله‌ی احکام سوره، یکی این است که) هر یک از زن و مرد زناکار (مؤمن، بالغ، حرّ، و ازدواج ناکرده) را صد تازیانه بزنید و در (اجرای قوانین) دین خدا رأفت (و رحمت کاذب) نسبت بدیشان نداشته باشید، اگر به روز قیامت ایمان دارید، و باید گروهی از مؤمنان بر (اجرای حکم ناظر، و به هنگام زدن تازیانه‌ها و) عذاب ایشان حاضر باشند. [[«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی»: مراد دختر زناکار و پسر زناکار است. چرا که زن زناکار و مرد زناکار برابر سنّت رسول، رجم و سنگسار می‌گردند. «إِجْلِدُوا»: تازیانه بزنید. مراد زدن به وسیله چیزی است که جِلد، یعنی پوست بدن را درد و الم برساند، بدون این که باعث شکستگی استخوان و یا پاره شدن گوشت بدن گردد. تازیانه هم باید به همه اندامهای لخت بدن بجز رأس و وجه و فرج زده شود. «لا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ»: مراد این است که حدود خدا را به سبب مقام مردمان، شفاعت و میانجیگری دیگران، لومه این و آن، وسوسه شیطان، و غیره تعطیل و رها نسازید و از آن هم نکاهید. «طائِفَةٌ»: دسته. گروه. بعضی چهار نفر و بالاتر، و برخی ده نفر و بیشتر دانسته‌اند. یادآوری 1: زنا به وسیله یکی از این سه چیز ثابت می‌شود: الف) اقرار به زنا. ب) آبستن شدن زن بی‌شوهر. ج) شهادت چهار نفر که گواهی دهند که بدون هیچ گونه شکّ و شبهه‌ای، زناکاران را در حال عمل جماع دیده‌اند و آلات تناسلی آنان را داخل یکدیگر مشاهده نموده‌اند (نگا: تفسیرالمراغی). یادآوری 2: آیه مورد بحث، حکم آیه‌های 15 و 16 سوره نساء را در صد تازیانه محدود و معیّن کرده است. یادآوری 3: عبارت: «أَلشَّیْخُ وَ الشَّیْخَة إِذا زَنَیَا فَاجْلِدُوهُما ألْبَتَّةَ، نَکالاً مِنَ اللهِ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ»! که برخی آن را آیه رجم نام داده و جزو قرآن منسوخ‌التلاوه بشمار آورده‌اند، نه از زمره آیات الهی و نه از جمله احادیث نبوی است (نگا، تفسیر عبدالکریم خطیب، جلد 17 و 18، صفحات 1212 - 1217). یادآوری 4: مسأله تغریب، یعنی تبعید یک ساله زناکار هم که در بحث زنا مطرح است، بعضی آن را حدیثی منسوخ، و برخی آن را سخنی نادرست بشمار آورده‌اند، گروهی هم آن را افزون بر صد تازیانه به صلاح دید حاکم یا قاضی واگذار کرده‌اند.]]

[3] مرد زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا، و توبه‌کردن از آلوده دامانی) حق ندارد جز با زن زناکار (فاحشه‌ای که از عمل زشت فاحشه‌گری دست نکشیده و از آلوده دامانی توبه نکرده باشد) و یا با زن مشرک (و کافری که هنوز بر شرک و کفر ماندگار باشد) ازدواج کند، همان گونه هم زن زناکار (پیش از دست کشیدن از کار پلشت زنا و توبه از آلوده دامانی) حق ندارد جز با مرد زناپیشه (ی ماندگار بر زناکاری و توبه ناکرده از آلوده دامانی) و یا با مرد مشرک (و کافری که هنوز شرک و کفر را رها نکرده باشد) ازدواج کند. چرا که چنین (ازدواجی) بر مؤمنان حرام شده است. [[«لا یَنکِحُ»: ازدواج نمی‌کند. نباید ازدواج بکند. برخی نکاح را در اینجا مجاز از وطأ و جماع دانسته‌اند. «حُرِّمَ»: تحریم شده است. بعضی تحریم را در اینجا ناسزاوار و ناشایست معنی کرده‌اند. «ذلِکَ»: نکاح زناکاران. زنا. یادآوری: آیه فوق در حقیقت دارای دو معنی‌است که چکیده آنها عبارت است‌از: الف) مرد زناکار جز با زن زناکار و یا مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار و یا مشرک ازدواج نمی‌کند. چنین ازدواجی برای مؤمنان حرام است. ب) مرد زناکار جز با زن زناکار یا مشرک، و زن زناکار جز با مرد زناکار یا مشرک زنا نمی‌کند، و زنا بر مؤمنان حرام شده است (و هرگز به چنین کار زشت و پستی دست نمی‌یازند). ضمناً باید توجّه داشت که عطف (مشرکان) بر (زانیان) در واقع برای بیان اهمّیّت مطالب است. یعنی گناه (زنا) همطراز گناه (شرک) است. چرا که برابر برخی از روایات، شخص زناکار در لحظاتی که مرتکب این عمل می‌شود، مؤمن نمی‌باشد!]]

[4] کسانی که به زنان پاکدامن نسبت زنا می‌دهند، سپس چهار گواه (بر ادّعای خود، حاضر) نمی‌آورند، بدیشان هشتاد تازیانه بزنید، و هرگز گواهی دادن آنان را (در طول عمر بر هیچ کاری) نپذیرید، و چنین کسانی فاسق (و متمرّد از فرمان خدا) هستند. [[«الْمُحْصَناتِ»: زنان پاکدامن. تهمت‌زدن به هر کسی - اعم از مردان و زنان پاکدامن یا عادی - دارای همین حکم است. لیکن به خاطر اهمّیّت بیشتر تنها (المحصَناتِ) ذکر شده است.]]

[5] مگر کسانی که (قبل از حدّ) توبه کنند، (و پشیمانی خود را اظهار نمایند و دیگر تهمت نزنند، که خداوند از ایشان صرف نظر می‌فرماید)، چرا که خداوند آمرزگار و مهربان است. [[«إِلاّ الَّذِینَ ...»: بعضی این استثناء را مربوط به جمیع کلام، و بعضی آن را به دو جمله «لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً» و «أُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» می‌دانند، و بسیاری آن را تنها به جمله اخیر، یعنی «أُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» باز می‌گردانند. نتیجه‌اش این است که به وسیله توبه، هم حدّ از آنان ساقط و هم شهادت آنان در آینده مقبول است، و هم حکم فسق در تمام زمینه‌ها و احکام اسلامی از ایشان دور و مطرود است (نگا: زادالّمسیر). بعضی با توجّه به لفظ (أَبَداً) حدّ و فسق را در پرتو توبه ساقط می‌دانند، ولی شهادت را مردود می‌شمارند.]]

[6] کسانی که همسران خود را متّهم (به عمل منافی عفّت) می‌کنند، و جز خودشان گواهانی ندارند (که بر صدق اتّهامشان گواهی دهند، از آنان خواسته می‌شود که برای این که هشتاد تازیانه نخورند و عقوبت نبینند) هر یک از ایشان باید چهار مرتبه خدای را به شهادت بطلبد که (در این نسبت زنا که به همسرم دادم) راستگو هستم. [[«أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللهِ»: چهار بار به خدا سوگند می‌خورد و خدا را به گواهی می‌گیرد.]]

[7] در پنجمین مرتبه (باید بگوید:) نفرین خدا بر او باد اگر دروغگو باشد! [[«لَعْنَتَ اللهِ»: نفرین خدا. مراد طرد از رحمت خدا و مستحقّ خشم خدا بودن است، نَعُوذُ بِاللهِ! اگر زن سخن شوهر خود را پذیرفت رجم می‌گردد. در غیر این صورت او به دفاع از خود به طریق مذکور در آیات 8 و 9 زبان به سخن می‌گشاید.]]

[8] اگر زن چهار بار خدا را به شهادت بطلبد (و سوگند بخورد) که شوهرش (در اتّهامی که بدو می‌زند) دروغگو است (چنین شهادتی) عذاب (رجم) را از او دفع می‌نماید. [[«یَدْرَأُ»: دفع می‌کند. برطرف می‌کند. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «أَن تَشْهَدَ ...»: حرف (أَنْ) وصله آن، در موضع رفع است و فاعل فعل (یَدْرَأُ) است. تقدیر چنین است: یَدْرَأُ عَنْهَا الْعَذابَ شَهَادَتُهَا. «الْعَذابَ»: مراد رجم است.]]

[9] و در مرتبه پنجم (باید بگوید که:) نفرین خدا بر او باد اگر شوهرش راست بگوید! (در این که من مرتکب زنا شده باشم). [[«الْخَامِسَةَ»: عطف بر (أَرْبَعُ) است. «أَنَّ غَضَبَ»: حرف جرّی مقدّر است و تقدیر چنین‌است: بِأَنَّ غَضَبَ. یادآوری: آیات 6 تا 9 برنامه قاعده «لِعَان» در فقه اسلامی است، و چهار حکم قطعی برای این نوع شوهر و همسر در پی خواهد داشت: الف) شوهر و همسر بدون هیچ گونه مراسم طلاق، فوراً از هم جدا می‌گردند و مهریّه به زن داده می‌شود. ب) برای همیشه بر یکدیگر حرام و حق ازدواج مجدّد را نخواهند داشت. ج) حد قذف از مرد و زن برداشته می‌شود. با این توضیح که اگر مرد از اجرای برنامه لعان سر باز زند تازیانه می‌خورد، و اگر زن خودداری کند، رجم می‌شود. د) اگر زن در این ماجرا آبستن و فرزندی بزاید، متعلّق به شوهر نخواهد بود و بلکه منتسب به همسر می‌گردد (نگا: تفسیر عبدالکریم خطیب، تفسیر نمونه).]]

[10] اگر بزرگواری و مرحمت خدا شامل حال شما نمی‌شد، و او بس توبه‌پذیر (از بندگان خود) و حکیم (در افعال خویش) نبود (دچار رنج زیاد می‌شدید، و با احکام و حدود الهی آشنا نمی‌گشتید). [[«لَوْلا ...»: جواب (لَوْلا) محذوف و چه بسا تقدیر چنین باشد: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ، وَ رَحْمَتُهُ بِکُمْ، وَ أَنَّهُ تَوَّابٌ حَکیمٌ، لَوْ لا هذا لَعَنِتُّمْ وَ لَمَا عَرَفْتُمْ هذِهِ الْحُدُودَ، وَ تِلْکَ الأحْکامَ الَّتی بَیَّنَهَا اللهُ لَکُمْ، و ...]]

[11] کسانی که این تهمت بزرگ را (درباره‌ی عائشه، امّ‌المؤمنین) پرداخته و سرهم کرده‌اند، گروهی از خود شما هستند، امّا گمان مبرید که این حادثه برایتان بد است، بلکه این مسأله برایتان خوب است (و خیر شما در آن است. چرا که: منافقان کوردل از مؤمنان مخلص جدا، و کرامت بیگناهان را پیدا، و عظمت رنجدیدگان را هویدا می‌کند، برخی از مسلمانان ساده‌لوح را به خود می‌آورد. آنانی که دست به چنین گناهی زده‌اند، هر یک به اندازه‌ی شرکت در این اتّهام، سهم خود را از مسؤولیّت و مجازات آن خواهد داشت و) هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است گرفتار می‌آید، و کسی که (سردسته‌ی آنان در این توطئه بوده و) بخش عظیمی از آن را به عهده داشته است، عذاب بزرگ و مجازات سنگینی دارد. [[«الإِفْکِ»: تهمت بزرگ. دروغ شاخدار (فرقان / 4). اشاره به تهمت عظیمی است که منافقان به امّ‌المؤمنین عائشه صدیقه، همسر پاک رسول خدا زدند، و نسبت زنا با یکی از اصحاب جلیل‌القدر به نام «صفوان بن معطّل» بدو دادند! چکیده داستان بدین قرار است که: در هر غزوه‌ای رسول خدا زنی را به قید قرعه از میان امهات‌المؤمنین با خود می‌برد. در غزوه بنی‌مصطلق قرعه به نام عائشه افتاد. در برگشت از غزوه، شب هنگام در مکانی، مختصر استراحتی کردند. عائشه صدیقه از کجاوه بیرون می‌آید و برای قضای حاجت از لشکرگاه دور می‌شود. وقتی که به کجاوه برمی‌گردد متوجّه می‌شود گردن‌بند او پاره شده است. به دنبال آن به محلّ قضای حاجت برمی‌گردد و برای یافتن گردن‌بند مدّتی معطّل می‌شود. بعد از برگشت می‌بیند لشکریان حرکت کرده‌اند. به امید این که طولی نمی‌کشد مسؤولان کجاوه متوجّه نبودن او در کجاوه می‌شوند، در جای خود به انتظار می‌نشیند، ولی تا صبح خبری از کسی نمی‌شود. عادت هم بر این بوده است که کسی از لشکریان موظّف بوده که در منزلگاه اتراق شبانه بماند و بعد از روشن شدن هوا، آنجا را نگاه کند و اسباب و اثاثیّه بجا مانده را جمع و به صاحبانش مستردّ دارد. عهده‌دار این وظیفه این بار صحابی مذکور بوده است. سحرگاهان متوجّه یک سیاهی در منزلگاه می‌شود. وقتی که نزدیک می‌گردد، چشمش به امّ المؤمنین می‌افتد. إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إلَیْهِ راجِعُونَ گویان شتر خود را می‌خواباند و مادر مؤمنان و عزیزه پیغمبر اسلام بر شتر سوار می‌گردد، و خویشتن را در راه به رسول خدا و اصحاب می‌رسانند. این منظره سبب می‌شود که گروهی به شایعه‌پردازی مشغول شوند. این شایعه توسّط سردسته منافقان «عبدالّله بن ابی بن سلول» در شهر مدینه می‌پیچد. این وضع همچنان ادامه پیدا می‌کند و پس از یک ماه و اندی آیات برائت نازل می‌گردد و به هر یک از تهمت‌زنندگان حد قذف، یعنی هشتاد تازیانه زده می‌شود. «عُصْبَةٌ»: گروه. دسته (نگا: یوسف / 8 و 14) «الَّذِی تَوَلّی»: کسی‌که رهبری کرد. کسی که انجام داد. مرادعبدالّله پسر ابیّ پسر سلول است. «کِبْرَهُ»: بیشتر آن را.]]

[12] چرا هنگامی که این تهمت را می‌شنیدید، نمی‌بایست مردان و زنان مؤمن نسبت به خود گمان نیک بودن (و پاکدامنی و پاکی) را نیندیشند و نگویند: این تهمت بزرگ آشکار و روشنی است؟ [[«بِأَنفُسِهِمْ»: نسبت به خود. این تعبیر اشاره به این است که مؤمنان همه اعضاء یک پیکرند و همگان به منزله نفس واحدند که اگر اتّهامی متوجّه یکی از آنها بشود، انگار متوجّه همه شده است (نگا: حجرات / 11).]]

[13] چرا نمی‌بایست آنان (موظّف شوند) چهار شاهد را حاضر بیاورند تا بر سخن ایشان گواهی دهند؟ اگر چنین گواهانی را حاضر نمی‌آوردند، آنان برابر حکم خدا دروغگو (و مستحقّ تازیانه خوردن) بودند. [[«عِندَاللهِ»: در پیش خدا. برابر قانون و حکم خدا. «لَوْلا»: در این آیه و آیه بالاتر مفید ترغیب و تشویق به انجام کار مابعد خود است که در آیه پیشین: «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْراً» و در این آیه «جَآءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَآءَ»: می‌باشد.]]

[14] اگر تفضّل و مرحمت خدا در دنیا (با عدم تعجیل عقوبت) و در آخرت (با مغفرت) شامل حال شما نمی‌شد، هر آینه به سبب خوض و فرو رفتنتان در کار تهمت، عذاب سخت و بزرگی گریبانگیرتان می‌گردید. [[«أَفَضْتُمْ فِیهِ»: در آن خوض کردید و غوطه‌ور شدید. بدان پرداختید و در آن فرو رفتید (نگا: یونس / 61). از مصدر افاضه و از ماده (فیض).]]

[15] (عذاب گریبانگیرتان می‌شد) در آن زمانی که به استقبال این شایعه می‌رفتید و آن را از زبان یکدیگر می‌قاپیدید، و با دهان چیزی پخش می‌کردید که علم و اطّلاعی از آن نداشتید، و گمان می‌بردید این، مسأله‌ی ساده و کوچکی است، در حالی که در پیش خدا بزرگ بوده (و مجازات سختی به دنبال دارد). [[«إذْ»: ظرف (لَمَسَّکُمْ) است. «تَلَقَّوْنَهُ»: آن را دریافت می‌کردید و پذیره‌اش می‌رفتید. تائی از اوّل فعل حذف شده است. «تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ»: با زبانتان به پخش شایعه و روایت آن برای مردم می‌پرداختید. «هَیِّناً»: ساده و ناچیز. یعنی انتظار عذاب و مجازات در برابر آن را نداشتید، و یا عذاب و عقاب آن را کم و ناچیز می‌دانستید. یعنی: در پذیرش شایعه مطالبه دلیل نمی‌کردید، و در پخش شایعه تکیه بر دلیل نداشتید، و آن را سرسری می‌گرفتید.]]

[16] چرا نمی‌بایستی وقتی که آن را می‌شنیدید، می‌گفتید: ما را نسزد که زبان بدین تهمت بگشائیم، سبحان‌الله! این بهتان بزرگی است! [[«مَا یَکُونُ لَنَا»: ما را نسزد. شایسته ما نیست. سخنی است گنده‌تر از دهان ما. «سُبْحَانَکَ»: سخنی است بس غریب و نامعقول! عربها وقتی که چیزی را ببینند یا بشنوند و از آن تعجّب کنند، جملاتی همچون: سُبْحَانَ‌اللهِ. لآ إِلهَ إِلاّ اللهُ. بر زبان می‌رانند. «بُهْتانٌ»: باطل و دروغی که شنونده را مبهوت و مدهوش کند (نگا: نساء / 112 و 156).]]

[17] خداوند نصیحتتان می‌کند، این که اگر مؤمنید، نکند هرگز چنین کاری را تکرار کنید (و خویشتن را آلوده‌ی چنین معصیتی سازید. چرا که ایمان راستین با تهمت دروغین سر سازگاری ندارد). [[«یَعِظُکُمْ»: پندتان می‌دهد. شما را باز می‌دارد. «أَن تَعُودُوا»: از این که برگردید و دیگربار به تکرار گناه دست یازید. در اصل چنین است: کَراهَةَ أَن تَعُودُوا. فِی أَن تَعُودُوا. «أَبَداً»: مراد این است که مادام‌العمر. تا زنده‌اید.]]

[18] خداوند آیات (احکام واضح و روشن خود) را برای شما بیان می‌دارد، و خدا بس آگاه (است و از نیازهای شما و عوامل بدی و خوبی زندگیتان باخبر است) و حکیم است (و به مقتضای حکمتش احکام و قوانین را برایتان وضع می‌کند).

[19] بی‌گمان کسانی که دوست می‌دارند گناهان بزرگی (همچون زنا) در میان مؤمنان پخش گردد، ایشان در دنیا و آخرت، شکنجه و عذاب دردناکی دارند. خداوند می‌داند (عواقب شوم و آثار مرگبار اشاعه‌ی فحشاء را) و شما نمی‌دانید (ابعاد مختلف پخش گناهان و پلشتیها را). [[«الْفَاحِشَةُ»: (نگا: نساء / 15، انعام / 151).]]

[20] اگر فضل و رحمت الهی شامل حال شما نمی‌شد، و اگر خداوند (نسبت به شما) مهر و محبّت نمی‌داشت، (آن چنان مجازات بزرگ و کمرشکنی در برابر تهمت زنا به امّ‌المؤمنین برایتان در دنیا تعیین می‌کرد که زندگیتان را تباه می‌کرد). [[«لَوْ لا ...»: جواب (لَوْ لا) محذوف است و تقدیر چنین است: لَعَاقَبَکُمْ فِیمَا قُلْتُمْ لِعَائِشَةَ. لَعَجَّلَ عُقُوبَتَکُمْ فِی‌الدُّنْیَا بِالْمَعْصِیَةِ. لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ. «وَإِنَّ اللهَ رَؤُوفٌ رَّحیمٌ»: عطف بر جمله (فَضْلُ اللهِ ...) است.]]

[21] ای مؤمنان! گام به گام شیطان، راه نروید و به دنبال او راه نیفتید، چون هرکس گام به گام شیطان راه برود و دنبال او راه بیفتد (مرتکب پلشتیها و زشتیها می‌گردد). چرا که شیطان تنها به زشتیها و پلشتیها (فرا می‌خواند و) فرمان می‌راند. اگر تفضّل و مرحمت الهی شامل شما نمی‌شد هرگز فردی از شما (از کثافت گناه، با آب توبه) پاک نمی‌گردید، ولی خداوند هر که را بخواهد (از کثافات سیّئات، با توفیق در حسنات، و با پذیرش توبه از او) پاک می‌گرداند، و خدا شنوای (هر سخنی، و) آگاه (از هر عملی) است. [[«خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ»: (نگا: بقره / 168 و 208، انعام / 142). «مَن یَتَّبِعْ ...»: جواب شرط محذوف است و تقدیر چنین است: مَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ یُوقِعْهُ فِی السَّعیرِ (نگا: حجّ / 4) یا: مَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِرْتَکَبَ الْفَحْشَآءَ وَالْمُنکَرَ. «الْفَحْشَآءِ»: گناهان کبیره. پلشتیها (نگا: بقره / 169 و 268، نحل / 90). «الْمُنکَرِ»: معاصی قبیحه. زشتیها (نگا: آل‌عمران / 104، مائده / 79). «ما زکی»: از کثافات گناه پاک نمی‌شد. «مِنْ أحَدٍ»: حرف (مِنْ) زائد بوده و واژه (أَحَدٍ) فاعل است.]]

[22] کسانی که از شما اهل فضیلت و فراخی نعمتند، نباید سوگند بخورند این که بذل و بخشش خود را از نزدیکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا باز می‌گیرند (به علّت این که در ماجرای افک دست داشته و بدان دامن زده‌اند). باید عفو کنند و گذشت نمایند. مگر دوست نمی‌دارید که خداوند شما را بیامرزاد؟ (همان گونه که دوست دارید خدا از لغزشهایتان چشم‌پوشی فرماید، شما نیز اشتباهات دیگران را نادیده بگیرید و به این گونه کارهای خیر ادامه دهید)، و خدا آمرزگار و مهربان است (پس خویشتن را متأدّب و متّصف به آداب و اوصاف آفریدگارتان سازید). [[«لا یَأْتَلِ»: سوگند نخورد (نگا: بقره / 226) قصور و کوتاهی نکند (نگا: آل‌عمران / 118). در صورتی که به معنی قسم باشد، باید حرف (لا) پیش از (یُؤْتُوا) حذف و تقدیر چنین می‌شود: وَ لا یَأْتَلِ. أَن یُؤْتُوا. اگر هم نهی از کوتاهی و ترک احسان باشد، حرف (فی) محذوف و تقدیر چنین است: لا یُقَصِّرُوا فِی أَن یُؤْتُوا. «أُولُوا الْفَضْلِ»: صاحبان فضل و برتری. کسانی که از افزایش تقوا و صلاحیّت برخوردارند. «السَّعَة»: فراخی مال و ثروت. فزونی دارائی. «أَن یُؤْتُوا»: این که نبخشند. در این که ببخشند. «لِیَصْفَحُوا»: باید گذشت و چشم‌پوشی کنند (نگا: بقره / 109).]]

[23] کسانی که زنان پاکدامن بی‌خبر (از هرگونه آلودگی و) ایماندار را به زنا متّهم می‌سازند، در دنیا و آخرت از رحمت خدا دور و عذاب عظیمی‌دارند (اگر توبه نکنند). [[«الْمُحْصَنَاتِ»: زنان عفیفه و پاکدامن. «الْغَافِلاتِ»: زنان بی‌خبر از هرگونه آلودگی، پاکدل و سینه بی‌کینه، بی مکر و نیرنگ (نگا: کشّاف).]]

[24] (آنان عذاب عظیمی دارند) در آن روزی که علیه آنان زبان و دست و پای ایشان بر کارهائی که کرده‌اند گواهی می‌دهند. [[«أَلْسِنَتُهُمْ»: مراد از به گفتار آمدن زبان، با وجود این که برابر آیات دیگر مهر شده است (نگا: یس / 65)، به نطق آوردن زبان و همه اندامهای دیگر است، به گونه‌ای که تنها خدا می‌داند (نگا: فصّلت / 20 و 21).]]

[25] در آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بی‌کم‌وکاست بدیشان می‌دهد، و آگاه می‌گردند که خداوند حق آشکار است (و روز قیامت در حقّانیّت پروردگار شکّ و تردیدی برای سرسخت‌ترین لجوجان هم نمی‌ماند). [[«دِین»: جزاء (نگا: فاتحه / 4، حجر / 35، شعراء / 82).]]

[26] زنان ناپاک، از آنِ مردان ناپاکند، و مردان ناپاک، از آنِ زنان ناپاکند، و زنان پاک، متعلّق به مردان پاکند، و مردان پاک، متعلّق به زنان پاکند. (پس چگونه تهمت می‌زنید به عائشه‌ی عفیفه‌ی رزین، همسر محمّد امین، فرستاده‌ی ربّ‌العالمین؟!) آنان از نسبتهای ناموسی ناروائی که بدانان داده می‌شود مبرّا و منزّه هستند، (و به همین دلیل) ایشان از مغفرت الهی برخوردارند و دارای روزی ارزشمندند (که بهشت جاویدان و نعمتهای غیرقابل تصوّر آن است). [[«الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ، وَ ...»: مراد نوریان مر نوریان را طالبند، ناریان مر ناریان را جاذبند، و ... «مُبَرَّؤُونَ»: پاکان و بیگناهان. «لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»: (نگا: انفال / 4 و 74). یادآوری: هیچ یک از همسران پیامبران به طور قطع انحراف و آلودگی جنسی نداشته‌اند، و منظور از خیانت در داستان نوح و لوط، جاسوسی کردن به نفع کفّار است؛ نه خیانت ناموسی (نگا: تفسیر نمونه، جلد 14، صفحه 425، و تفسیرالمیزان عربی، جلد 15، صفحه 102).]]

[27] ای مؤمنان! وارد خانه‌هائی نشوید که متعلّق به شما نیست، مگر بعد از اجازه گرفتن (با زنگ زدن یا در کوبیدن و کارهائی جز اینها) و سلام کردن بر ساکنان آن. این کار برای شما بهتر است (از ورود بدون اجازه و سلام). امید است شما (این دو چیز را به هنگام رفتن به منازل دیگران رعایت و آنها را) در مدّ نظر داشته باشید. [[«حَتّی تَسْتَأْنِسُوا»: تا خواستار انس و الفت می‌شوید. مراد اجازه گرفتن مؤدّبانه و دوستانه است. شیوه و وسیله اجازه خواستن هم برابر عرف محلّ متفاوت است. «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»: برخی گفته‌اند تعلیل محذوفی است چون: اُرْشدّتمْ إِلی ذلِکَ. قیلَ لَکُمْ هذا.]]

[28] اگر کسی را در خانه‌ها نیافتید (که به شما اجازه دهد) بدانجاها داخل نشوید تا (کسی پیدا می‌آید و) به شما اجازه داده می‌شود. اگر هم به شما (اجازه داده نشد و) گفتند: برگردید، پس برگردید (و اصرار نکنید). این (کار رجوع، زیبنده‌تر به حالتان و) پاکتر برایتان می‌باشد. خدا بس آگاه از کارهائی است که می‌کنید (پس با رهنمودهای او مخالفت نورزید). [[«أَزْکی»: پاکتر. زیبنده‌تر. شایسته‌تر (نگا: بقره / 232).]]

[29] گناهی بر شما نیست که (بدون اجازه) وارد خانه‌های غیرمسکونی (چون مسجدها و دکّانها و مهمانخانه‌ها و هتلها و گرمابه‌ها) شوید. چرا که (اماکن عامّه هستند و برای گروه مخصوصی بنا نشده‌اند و) شما حق استفاده از آنها را دارید. خدا می‌داند آنچه را که آشکار می‌سازید و آنچه را که پنهان می‌دارید (و کارهای ظاهر و باطن ش��ا در برابر علم او یکسان و نمایان است). [[«غَیْرَ مَسْکُونَةٍ»: مراد منازل متروکه و اماکن عامّه است. «مَتَاعٌ»: بهره‌مندی. حق استفاده. مصدر میمی و به معنی استمتاع است (نگا: المصحف المیسّر، و روح‌المعانی). کالا و امتعه.]]

[30] (ای پیغمبر!) به مردان مؤمن بگو: (آنان موظّفند که از نگاه به عورت و محلّ زینت نامحرمان) چشمان خود را فرو گیرند، و عورتهای خویشتن را (با پوشاندن و دوری از پیوند نامشروع) مصون دارند. این برای ایشان زیبنده‌تر و محترمانه‌تر است. بی‌گمان خداوند از آنچه انجام می‌دهند آگاه است (و سزا و جزای رفتارشان را می‌دهد). [[«یَغُضُّوا»: فرو گیرند. برگیرند. پائین اندازند. مراد دوری از چشم‌چرانی و نظربازی است. مجزوم و جواب (قُلْ) است. «مِنْ»: حرف تبعیضیّه است و بیانگر این واقعیّت است که هنگام روبرو شدن با زن نامحرم، مؤمن باید نگاه خود را کم و کوتاه کند. نه به طور کلّی چشمان خود را بربندد، و نه بدو خیره بنگرد. «فُرُوجَهُمْ»: مراد حفظ قُبُل و دُبُر از زنا و لِواط است، و پوشاندن آنها با لباسهائی که نازک بدن‌نما نبوده و به گونه‌ای چسب بدن نباشد که اندامهای برجسته را نشان دهد.]]

[31] و به زنان مؤمنه بگو: چشمان خود را (از نامحرمان) فرو گیرند (و چشم‌چرانی نکنند) و عورتهای خویشتن را (با پوشاندن و دوری از رابطه‌ی نامشروع) مصون دارند و زینت خویش را (همچون سر، سینه، بازو، ساق، گردن، خلخال، گردن‌بند، بازوبند) نمایان نسازند، مگر آن مقدار (از جمال خلقت، همچون چهره و پنجه‌ی دستها) و آن چیزها (از زینت‌آلات، همچون لباس و انگشتری و سرمه و خضاب) که (طبیعةً) پیدا می‌گردد، و چارقد و روسریهای خود را بر یقه‌ها و گریبانهایشان آویزان کنند (تا گردن و سینه و اندامهائی که احتمالاً از لابلای چاک پیراهن نمایان می‌شود، در معرض دید مردم قرار نگیرد) و زینت (اندام یا ابزار) خود را نمودار نسازند مگر برای شوهرانشان، پدرانشان، پدران شوهرانشان، پسرانشان، پسران شوهرانشان، برادرانشان، پسران برادرانشان، پسران خواهرانشان، زنان (همکیش) خودشان، کنیزانشان، دنباله روانی که نیاز جنسی در آنان نیست (از قبیل: افراد مخنّث، ابلهان، پیران فرتوت، اشخاص فلج)، و کودکانی که هنوز بر عورت زنان آگاهی پیدا نکرده‌اند (و چیزی از امور جنسی نمی‌دانند)، و پاهای خود را (به هنگام راه رفتن به زمین) نزنند تا زینتی که پنهانش می‌دارند (جلب توجّه کند و صدای خلخال پاهایشان به گوش مردم برسد و) دانسته شود. ای مؤمنان! همگی به سوی خدا برگردید (و از مخالفتهائی که در برابر فرمان خدا داشته‌اید توبه کنید) تا رستگار شوید. [[«لایُبْدِینَ»: نمایان نسازند. پدیدار نکنند. «زِینَتَهُنَّ»: زینت زنان دو قسمت است: الف) خِلقتی و سرشتی که اندام او است ب) زیورآلات و وسائل آرایش. از اندامهای بدن زن جز پنجه دستها و صورت، همه باید پوشیده شود. از زیورآلات و وسائل آرایش آنچه متعلّق به پنجه دستها و صورت است می‌تواند پیدا باشد، و جز زینت‌آلات و وسائل آرایش این دو عضو، بقیّه نباید نمایان گردد. با توجّه بدین نکته که هنگام استعمال و بودن آنها بر اعضاء ممنوع است؛ نه به تنهائی و جدای از اندامها. «خُمُر»: جمع خِمار، روسری. چارقد. «جُیُوب»: جمع جَیْب، گریبان. یقه. قسمت بالای سینه. «نِسَآئِهِنَّ»: مراد زنان مؤمنه خدمتگزار یا همدم و دوست بانوان است. امّا زنان کافره، مورد اختلاف بوده، برخی ایشان را همچون مردان نامحرم و بیگانه می‌دانند. «مَا مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ»: مراد کنیزان و بردگان زن است. امّا بندگان و بردگان مرد، محلّ اختلاف است. جمهور معتقد به منع هستند (نگا: المصحف‌المیسّر). «الإِرْبَة»: رغبت و اشتهاء. حاجت و نیاز. «غَیْرِ أُولی الإِرْبَة»: افرادی که قدرت زناشوئی ندارند و میل جنسی در آنان فرو مرده است. «الطِّفْلِ»: اطفال. واژه (طِفل) بر یکی و بیشتر دلالت می‌نماید. در اینجا معنی جمع دارد. «لَمْ یَظْهَرُوا عَلی عَوْراتِ النِّسَآءِ»: مراد بچّه‌هائی است که هنوز از امور جنسی بی‌خبرند، و احساس زناشوئی به دلشان راه پیدا نکرده است و عورت و غیر عورت در نظرشان یکی است. «لَمْ یَظْهَرُوا»: آگاهی نیافته‌اند. توانائی پیدا نکرده‌اند (نگا: توبه / 8، کهف / 20).]]

[32] مردان و زنان مجرّد خود را و غلامان و کنیزان شایسته‌ی (ازدواج) خویش را (با تهیّه‌ی نفقه و پرداخت مهریّه) به ازدواج یکدیگر درآورید (و به فقر و تنگدستی ایشان ننگرید و نگران آینده‌ی آنان نباشید. چرا که) اگر فقیر و تنگدست باشند (و ازدواجشان برای حفظ عفّت و دوری از گناه انجام گیرد) خداوند آنان را در پرتو فضل خود دارا و بی‌نیاز می‌گرداند. بی‌گمان خداوند دارای نعمت فراخ (بوده و) آگاه (از نیّات همگان) است. [[«أَنکِحُوا»: مردان را همسر، و زنان را شوهر دهید. مراد سهل و ساده و بی‌ریا و تکلّف گرفتن ازدواج و پرداخت مخارج آن و تهیّه مهریّه و نفقه است. «الأَیَامی»: جمع أیِّم، مردان و زنان بیوه. در اینجا مراد مردان و زنان مجرّد است اعم از پسر و دختر و بیوه. «الصَّالِحِینَ»: شایستگان. مراد کسانی است که می‌توانند ازدواج کنند و به وظائف زناشوئی اقدام نمایند. اهل تقوا و صلاح. «عِبَاد»: غلامان. «إِمَآء»: جمع أَمَة، کنیزان. «مِنکُمْ»: از خودتان. مراد مردان و زنان و غلامان و کنیزان مسلمان است؛ نه غیر مسلمان. چرا که ازدواج با کفّار صحیح نیست (بقره / 221).]]

[33] آنان که امکانات ازدواج را ندارند (و قادر به پرداخت مهریّه و نفقه نمی‌باشند) باید در راه عفّت و پاکدامنی تلاش کنند، تا خداوند از فضل و لطف خود ایشان را دارا کند (و وسیله‌ی رفع نیازشان را فراهم سازد). کسانی که از بردگانتان خواستار (آزادی خود با) عقد قرارداد شدند، با ایشان عقد قرارداد ببندید اگر خیر (و صلاحیّت بر پای خود ایستادن در زندگی آزاد و امانت در پرداخت اقساط بازخرید) در ایشان سراغ دیدید، (در راه آزادی کمکشان کنید) و از مال و ثروت خدا که خدا به شما داده است بدیشان بدهید. همچنین کنیزان خود را (با جلوگیری از ازدواج ایشان) وادار به زنا نکنید، اگر آنان خواستند (با ازدواج با مردان دلخواه خود، شخصیّت مستقلّی بهم رسانند و همچون آزادگان تشکیل خانواده دهند و) عفیف و پاکدامن باشند. (ای مؤمنان! با جلوگیری از ازدواج، کار کنیزان را به خودفروشی نکشانید) تا بدین وسیله خواهان مال و دارائی زودگذر دنیا بوده (و بگوئید ازدواج آنان با دیگران باعث کم‌کاری ایشان و کاستی رونق و کاهش بهایشان می‌گردد). هرکس ایشان را (با منع ازدواج) وادار (به زنا و خودفروشی) کند، اگر از واداشتن آنان توبه کند (و راه ازدواج کنیزان و رفاه حال ایشان را به وسیله‌ی موافقت با ازدواج فراهم سازد) خدا آمرزگار و مهربان است (و او را می‌بخشد و مورد لطف و محبّت قرار می‌دهد). [[«لِیَسْتَعْفِفْ»: باید با سعی و رنج خواستار پاکدامنی شود. مثلاً با روزه گرفتن، سرگرم مطالعه و ورزش شدن، پرداختن به اعمال مفید طاقت‌فرسا، دوری از اماکن پر رفت و آمد زنان، و راههای حلال دیگر، خویشتن را از بند شهوت موقّتاً برهاند و منتظر لطف خدا بماند. «نِکاحاً»: امکانات ازدواج. مخارج ازدواج. اسم آلت است، یعنی چیزی که به وسیله آن ازدواج رو به راه می‌شود. مانند (رکاب) که وسیله سوار شدن بر اسب است (نگا: تفسیر قاسمی). «الْکِتَاب»: مکاتبه. عقد کتابت. قرارداد و سند آزادی. «خَیْراً»: مراد قدرت بر کسب و کار و صلاحیّت زندگی مستقلّ، و صداقت و امانت در پرداخت اقساط بهای خود است. «مَالِ اللهِ ...»: مراد پرداخت بهای آنان از محلّ زکات بیت‌المال (نگا: توبه / 60)، یا صدقه و بخشش صاحب برده و دیگر مؤمنان است. «فَتَیَاتِکُمْ»: فَتَیات، جمع فَتاة، مراد کنیزان است. «الْبِغَآءِ»: زنا. می‌تواند مراد سبب آن باشد که جلوگیری از ازدواج است و آیه برابر این نظریّه معنی شده است. «تَحَصُّناً»: تعفّف. پاکدامنی. «عَرَضَ الْحَیَاةِ»: (نگا: نساء / 94). یادآوری: معنی آیه به طریقی که بیان شد، تنها نظریّه عبدالکریم خطیب در «التفسیر القرآنی للقرآن» است. بقیّه تفاسیر مورد استفاده، آیه را تا اوّل «وَلا تُکْرِهُوا ...»: به همان شکل معنی، و از آن به بعد نظرشان بدین گونه است: کنیزان خود را به خاطر فراچنگ آوردن کالای زودگذر دنیا وادار به زنا و خودفروشی نکنید، اگر آنان خواستند پاک و پاکدامن بمانند، و هرکس آنان را بر این کار وادارد (سپس پشیمان گردد) خداوند آمرزگار و مهربان است (و از او درمی‌گذرد و مشمول مرحمت خود قرار می‌دهد). فقط برخی از مفسّران مغفرت و مرحمت را شامل صاحبان بردگان، و گروهی شامل کنیزان وادار شده به زنا، و دسته‌ای هم شامل مالک و مملوک دانسته‌اند.]]

[34] (در این سوره) آیه‌های روشن و بیانگر (احکام الهی)، و سرگذشت مهمّی همچون سرگذشت پیشینیان، و اندرز بزرگی جهت پرهیزگاران، برایتان فرو فرستاده‌ایم (تا به مقرّرات دینی خود آشنا، و از این سرگذشت بیدار و هوشیار، و از این اندرز پرحکمت درس زندگی بیاموزید). [[«مُبَیِّنَاتٍ»: به صورت لازم، یعنی صفت مشبّهه، و به صورت متعدّی، یعنی اسم فاعل به کار رفته است. واضح. توضیح دهنده (نگا: نور / 46، طلاق / 11). «مَثَلاً»: نمونه. مثلی از امثال. در اینجا مراد سرگذشت تهمت زدن به عائشه است که خدا او را همچون مریم و یوسف تبرئه فرمود (نگا: نساء / 156، مریم / 28، یوسف / 25). «مَوْعِظَةً»: اندرز بزرگی که این داستان در لابلای خود دارد. یادآوری: چه بسا مراد از (آیاتٍ) همه آیه‌های سوره‌های دیگر، و (مَثَلاً) به معنی مثلی از امثال، و (مَوْعِظَةً) به معنی پندی از پندها باشد و هدف تنها آیه‌های این سوره و فقط مسأله افک نباشد.]]

[35] خدا روشنگر آسمانها و زمین است (و او است که جهان را با نور فیزیکی ستارگان تابان، و با نور معنوی وحی و هدایت و معرفت درخشان، و با شواهد و آثار موجود در مخلوقات فروزان کرده است). نور خدا، به چلچراغی می‌ماند که در آن چراغی باشد و آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حباب درخشانی که انگار ستاره‌ی فروزان است، و این چراغ (با روغنی) افروخته شود (که) از درخت پربرکت زیتونی (به دست آید) که نه شرقی و نه غربی است (بلکه تک درختی است در سرزمین باز و بلندی که از هر سو آفتاب بدان می‌تابد. به گونه‌ای روغنش پالوده و خالص است) انگار روغن آن بدون تماس با آتش دارد شعله‌ور می‌شود. نوری است بر فراز نوری! (نور چلچراغ و نور حباب و نور روغن زیتون، همه‌جا را نورباران کرده‌اند. به همین منوال هم نور تشریعی وحی و نور تکوینی هدایت و نور عقلانی معرفت پرده‌های شکّ و شبهه را از جلو دیدگان همگان به کنار زده، و جمال ایزد ذوالجلال را بر در و دیوار وجود به تجلّی انداخته‌اند. امّا این چشم بینا و دل آگاه است که می‌تواند ببیند و دریابد). خدا هر که را بخواهد به نور خود رهنمود می‌کند (و شمعک نور خرد را به چلچراغ نور اَحَد می‌رساند و سراپا فروزانش می‌گرداند). خداوند برای مردمان مثلها می‌زند (تا معقول را در قالب محسوس بنمایاند و دور از دائره‌ی دریافت خرد را - تا آنجا که ممکن است، با کمک وحی و در پرتو دانش - به خرد نزدیک نماید) و خداوند آگاه از هر چیزی است (و می‌داند چگونه مخلوق را با معبود آشنا گرداند). [[«أَللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ»: این جمله را سه‌گونه می‌توان معنی کرد: الف) خدا روشنگر هستی است. چرا که خداوند با پرتو لطف خود جهان را از نیستی به هستی آورده است و آن را پدیدار کرده است. هر یک از مخلوقات را در پرتو نور هدایت تکوینی و تشریعی و خرد خدادادی به راه و روش و کار و وظیفه خود آگاه و آشنا فرموده است. پیوسته هم جهان و جهانیان را در پرتو نور خود می‌پاید و مراقبت می‌نماید. ب) خدا نور هستی است. مگر نه این است که. نور، خود ظاهر و ظاهر کننده اشیاء است؟ همه چیز در پرتو نور دیده می‌شود و نور رمز بقاء است؟ همه هستی نور است؟ به همین منوال خدا برای چشمهای بینا و دلهای آگاه، آشکار است، و او هستی را پدیدار کرده است و همه چیز هستی بر وجود پایدار او دلالت دارد. بدون وجود خدا دنیا لحظه‌ای برجای نمی‌ماند. همه انوار هستی از نور او مایه می‌گیرد و به نور پاک او منتهی می‌گردد. ج) خدا هدایت دهنده هستی است. او است که جهان را می‌گرداند. و انسان را با وحی و عقل و دانش رهنمود، و حیوان را با غریزه رهبری، و زمین را و زمان را و همه چیز جهان را به گونه‌ای به وظیفه خویش آشنا و در مسیر خود هدایت فرموده است، و سراسر جهان را نظم و نظام بخشیده و همه ذرّات زمین و کرات آسمان را همچون حلقه‌های زنجیر به هم پیوند داده است. «مِشْکَاةٍ»: چراغدان. قندیل. چلچراغ. «مِصْبَاحٌ»: چراغ. فتیله. «زُجْاجَةٍ»: شیشه. حباب چراغ. لامپ. «دُرِّیٌّ»: فروزان چون درّ. «لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ»: این درخت نه در قسمت شرقی باغ است و نه در قسمت غربی. ولی اصل این است که این درخت، درخت معمولی نیست. چرا که متعلّق به مکانی و محدود به جهتی نمی‌باشد. تنها ضرب‌المثل است و بس. «زَیْتُهَا»: روغن آن. روغن شگفتی است که از جنس این روغنهای معروف نیست. خود به خود تابان و درخشان و سوزان است! لذا نه نور خدا نور معمولی، و نه چلچراغ هستی چلچراغ معمولی، و نه روغن آن که هدایت وحی (نگا: نساء / 174) و سرشت (نگا: بقره / 148) و دانش (نگا: انعام / 122، نور / 40) است روغن معمولی است. ابوالاعلی مودودی؛ معتقد است که در این مثال، خداوند خود را به (مصباح) و جهان را به (مِشکاة) تشبیه فرموده است و مرادش از (زُجاجَة) پرده‌ای است که خداوند خویشتن را در فراسوی آن از چشم خلائق پنهان کرده است. ولی این پرده نه تنها نهان نمی‌دارد، بلکه بر شدّت ظهور نیز می‌افزاید (نگا: تفسیر سوره نور، صفحه 198).]]

[36] (اگر در جستجوی این نور پرفروغ هستید، آن را بجوئید) در خانه‌هائی که خداوند اجازه داده است برافراشته شوند و در آنها نام خدا برده شود (و با ذکر و یاد او، و با تلاوت آیات قرآنی، و بررسی احکام آسمانی آباد شود. خانه‌های مسجد نامی که) در آنها سحرگاهان و شامگاهان به تقدیس و تنزیه یزدان می‌پردازند. [[«فِی بُیُوتٍ»: مراد از (بیوت) مساجد است و جار و مجرور می‌تواند متعلّق به فعل محذوفی باشد و تقدیر چنین است: إِذا أَرَدْتُمْ إِلْتِمَاسَ هذَا النُّورِ فَالْتَمِسُوهُ فی بُیُوتٍ (نگا: تفسیر عبدالکریم خطیب). یا این که: هذِهِ الْمِشْکَاة، یا: هذَا الْمِصْبَاحُ، یا: هذِهِ الشَّجَرةُ الْمُبَارَکَةُ فِی بُیُوتٍ. بعضی هم این جار و مجرور را متعلّق به فعل (یُسَبِّحُ) می‌دانند. در این صورت (فیها) برای تأکید بوده و زائد است. «یُسَبِّحُ»: (نگا: بقره / 30). فاعل آن (رِجالٌ) در آیه بعدی است. «بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»: (نگا: رعد / 15).]]

[37] مردانی که بازرگانی و معامله‌ای، آنان را از یاد خدا و خواندن نماز و دادن زکات غافل نمی‌سازد. از روزی می‌ترسند که دلها و چشمها در آن دگرگون و پریشان می‌گردد. [[«تَتَقَلَّبُ»: به حیرت و اضطراب می‌افتد (نگا: احزاب / 10، غافر / 18).]]

[38] تا این که خداوند برابر بهترین کارهایشان پاداششان را بدهد و از فضل خود بر پاداششان بیفزاید، چرا که خداوند هرکس را که خود بخواهد بی‌حساب از مواهب خویش بهره‌مند می‌سازد. [[«لِیَجْزِیَهُمْ ...»: تا پاداششان دهد. لام آن متعلّق به (یُسَبِّحُ) یا (لا تُلْهِیهِمْ) یا به محذوفی که سوق کلام بر آن دلالت دارد. یعنی آنچه بیان شد انجام می‌دهند، تا این که خدا پاداششان دهد. لام عاقبت است، یعنی تا سرانجام خدا پاداش کارهای نیک ایشان را عطاء فرماید. «أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا»: (نگا: توبه / 121، نحل / 96).]]

[39] کافران اعمالشان به سرابی می‌ماند که در بیابان بی‌آب و علفی شخص تشنه‌ای آن را آب پندارد. امّا هنگامی که به سراغ آن رود، اصلاً چیزی نیابد، مگر خدا را که (او را بمیراند و) به حساب او برسد و سزای (عمل) وی را به تمام و کمال بدهد. خداوند در حسابرسی سریع است (و محاسبه‌ی بنده‌ای او را از محاسبه‌ی بنده‌ی دیگر باز نمی‌دارد). [[«قِیعَةٍ»: (قِیعَة) و (قاع) به معنی بیابان بی آب و علف است. کویر. فلات. «الظَّمْآنُ»: تشنه. «جَآءَهُ»: به مکانی بیاید که سراب را در آنجا آب می‌دید. «شَیْئاً»: اصلاً. چیزی. «وَجَدَ اللهَ عِندَهُ»: خدا را در نزد سراب بیابد. خدا را در کنار خود حاضر بیابد. در هر صورت مراد این است که اجل مقدّر خدا در می‌رسد و خدا به حسابش می‌رسد. هدف از خود مثل هم، این است که کافران در دنیا به دنبال جهان سرابگون در تک و پویند و سرانجام چیزی نمی‌جویند، و در آخرت نیز اعمال نیکی هم اگر داشته باشند بیفایده بوده و رنجشان برباد است، و عذاب سرمدی خدا برایشان آماده است (نگا: آل‌عمران / 177، فرقان / 23).]]

[40] یا (اعمال آنان) بسان تاریکیهائی در دریای ژرف موّاجی است که امواج عظیمی آن را فرا گرفته باشد و بر فراز آن امواج عظیم، امواج عظیم دیگری قرار گرفته باشد (و موجهای کوه پیکر بر یکدیگر دوند و به بالای همدیگر روند) و بر فراز امواج (خوفناک دریا) ابرهای تیره خیمه زده باشند. تاریکیها یکی بر فراز دیگری جای گرفته (و آن چنان ظلمتی و وحشتی پدید آمده باشد که مسافر دریا) هرگاه دست خود را به در آورد (و بدان بنگرد، به سبب تاریکی وحشتزای بیرون و هراس دل از جای کنده‌ی درون) ممکن نیست که آن را ببیند. (آری! نور حقیقی در زندگی انسانها فقط نور ایمان است و بدون آن فضای حیات تاریک و ظلمانی است. نور ایمان هم تنها از سوی خدا عطاء می‌گردد) و کسی که خدا نوری بهره‌ی او نکرده باشد، او نوری ندارد (تا وی را به راه راست رهنمود کند و بر راستای راه بدارد). [[«ظُلُماتٍ»: این آیه شریفه اشاره به طوفانهای دریائی دارد. در دریاهای پرآب و اقیانوسهای فراخ، هنگامی که طوفانها در می‌گیرد امواج خوفناکی با درازا و پهنا و بلندای گوناگون به راه می‌افتد. به گونه‌ای که چینها بالای چینها روان و طبقه‌ها فوق طبقه‌ها دوان می‌گردد و گردبادهای دریائی جلو نور خورشید را می‌گیرد. طوفانها هم به نوبه خود ابرهای انباشته و ستبری را ایجاد می‌نماید و تاریکی هوا بر تاریکی آبها می‌افزاید و بالاخره ظلمت تا بدانجا حکمفرما می‌گردد که با وجود سلامت چشمها رؤیت اشیاء ناممکن می‌شود (نگا: المنتخب). کسی که گرفتار چنین محیطی شود کی از آن رها و به سوی نجات راه پیدا می‌کند؟ کافران و منافقان محروم از نور خدا هم در تاریکیهای کفر و شرک و معاصی گرفتارند. دلهایشان دستخوش امواج حیرت بوده، و ابرهای شکّ بر دلهایشان خیمه زده، و در نتیجه با ظلمات عقیده غلط و کردار بد و گفتار نادرست، راهی گور تاریک و دشت محشر تاریک و دوزخ تاریک می‌گردند و بالاخره در دنیا و آخرت در ظلمات بسر می‌برند. «لُجِّیٍّ»: منسوب به (لُجَّة)، دارای آب زیاد با عمق بسیار و سطح موّاج.]]

[41] (ای پیغمبر!) مگر نمی‌دانی که همه‌ی کسانی و همه‌ی چیزهائی که در آسمانها و زمین بسر می‌برند، و جملگی پرندگان در حالی که (در هوا) بال گسترده‌اند، سرگرم تسبیح (خدا و فرمانبر اوامر) او هستند؟! همگی به نماز و تسبیح خود آشنایند (و برابر فرمان تکوینی یا تشریعی، و یا الهام الهی، به وظیفه‌ی خویش در زندگی آگاهند، و به زبان قال یا حال بیانگر عظمت و جبروت پروردگار و نمایانگر قدرت و حکمت آفریدگارند)، و خدا دقیقاً آگاه از کارهائی است که انجام می‌دهند. [[«أَلَمْ تَرَ»: مگر نمی‌بینی؟ مراد از دیدن در اینجا، مشاهده کردن با دیده بیرون یا بینش درون است (نگا: بقره / 243 و 246 و 258، آل‌عمران / 23، نساء / 44 و 49 و 51 و 60 و 77). «مَنْ»: کسانی که. چیزهائی که. «صَآفَّاتٍ»: بال گسترندگان. بالها صاف نگاه دارندگان. حال است. «صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ»: نماز و تسبیح خود. دعا و نیایش و تسبیح و تنزیه پدیدآورنده خود (نگا: رعد / 13 و 15، اسراء / 44، حجّ / 18، انبیاء / 79). «الطَّیْرُ»: پرندگان. ذکر (الطَّیْرُ) بعد از (مَنْ) ذکر خاصّ بعد از عام است و اشاره به ویژگیهای شگرفی است که در خلقت پرندگان نهفته است. از آنجا که این آفریده‌ها برخلاف قانون جاذبه به هوا بلند می‌شوند و برِآسا به این سو و آن سو می‌دوند، و آگاهیهای دقیق و عجیبی از مسائل هواشناسی و وضع جغرافیائی زمین به هنگام مسافرت و مهاجرت از قاره‌ای به قاره‌ای و حتّی از قطبی به قطب دیگر زمین دارند، و از دستگاههای هدایت‌کننده مرموز و راهیاب در دل شبهای تار و برفراز خشکیها و آبهای بسیار برخوردارند، و به خاطر ویژگیهای دیگر، قرآن روی پرندگان تکیه فرموده است.]]

[42] مالکیّت آسمانها و زمین (و فرماندهی مجموعه‌ی جهان هستی) از آن خداوند است، و بازگشت (همگان در روز قیامت برای حساب و کتاب و سزا و جزا) به سوی یزدان است. [[«مُلْک»: (نگا: آل‌عمران / 189، مائده / 17 و 18 و 40 و 120). «الْمَصیرُ»: (نگا: بقره / 285، آل‌عمران / 28، مائده / 18).]]

[43] مگر نمی‌دانی که خداوند ابرها را آهسته (به سوی هم) می‌راند، سپس آنها را گرد می‌آورد، بعد آنها را متراکم و انباشته می‌سازد، آن گاه می‌بینی که باران از لابلای آنها بیرون می‌ریزد، و نیز خدا از آسمان، از ابرهای کوه مانند آن، تگرگهای بزرگی را فرو می‌آورد، و هرکس را بخواهد با آن زیان می‌رساند، و هرکس را بخواهد از زیان آن به دور می‌دارد. درخشش برق (حاصل از اصطکاک) ابرها (آن اندازه نیرومند است) نزدیک است چشمها را (خیره و) از میان بردارد. (هر یک از این پدیده‌ها دلیل بر قدرت خدا و موجب ایمان به آفریدگار آنها است). [[«یُزْجِی»: آهسته و آرام سوق می‌دهد و می‌راند (نگا: إسراء / 66). «سَحَاباً»: ابرها. این واژه از لحاظ لفظ مفرد، و از نظر معنی جمع است (نگا: اعراف / 57، نور / 40). «یَؤَلِّفُ»: گرد می‌آورد و به هم متّصل می‌گرداند. «رُکَامّا»: متراکم. انباشته (نگا: انفال / 37، طور / 44). «الْوَدْقُ»: باران. «السَّمَآءِ»: مراد ابر آسمان است. «مِن جِبَالٍ»: مراد ابرهای کوه پیکر است. کسی می‌تواند شباهت کوهها و ابرها را درک کند که با هواپیما بر فراز توده‌های عظیم ابرها پرواز نماید و قله‌ها و دره‌ها و پستیها و بلندیهای ابرها را بنگرد و منظره ناهمواریها را از بالا مشاهده نماید. (مِنْ جِبالٍ) بدل از (مِنَ السَّمَآءِ) است. «بَرَدٍ»: تگرگ. نکره آمدن آن اشاره به بزرگی دارد و حرف (مِنْ) پیش از آن تبعیضیّه است. «سَنَا»: درخشندگی. پرتو. اینجا اشاره به رعد و برقهای شدیدی است که گاهی در یک دقیقه چهل بار آذرخش در می‌گیرد و چه بسا کشتیبانان و خلبانان را - به ویژه در مناطق گرمسیر - دچار مشکلات و سوانحی می‌سازد (نگا: تفسیرالمنتخب).]]

[44] خدا شب و روز را (با کوتاه و دراز کردن، و گرم و سرد نمودن، و یکی را ظاهر و دیگری را محو ساختن، و دیگر حوادث و فعل و انفعالها) دگرگون می‌نماید. واقعاً در این (کار تغییر احوال) عبرت بزرگی برای کسانی است که چشم داشته باشند (و بنگرند و بیندیشند و نتائج گشت‌وگذار و تغییر تدریجی شب و روز که سرچشمه‌ی پیدایش فصول چهارگانه و عامل اصلی حیات موجودات زنده است در مدّ نظر دارند). [[«یُقَلِّبُ»: دگرگون می‌سازد. زیر و رو می‌گرداند. تغییر می‌دهد. می‌برد و می‌آورد. «أُولی الأبْصَارِ»: دارندگان چشم. مراد خردمندان و اندیشمندانی است که در فراسوی دوربین دیده‌ها، خردها می‌گمارند و همه‌چیز را با دقّت زیر نظر می‌دارند.]]

[45] خداوند هر جنبنده‌ای را از آب آفریده است (ولی با این که اصل همه‌ی آنها آب است، دارای انواع گوناگون و استعدادهای مختلف و طرز زندگی متفاوت شگفت‌انگیزی هستند) گروهی از آنها بر شکم خود راه می‌روند (همچون: ماهیها و خزندگان) و گروهی از آنها بر روی دو پا راه می‌روند (مانند: انسانها و پرندگان) و دسته‌ای بر روی چهار پا راه می‌روند (از قبیل: چهارپایان. تازه جنبندگان و جانداران، منحصر به اینها نیستند و بلکه چهره‌های بسیار متنوّع و اشکال مختلف دیگر دارند، و) خدا هرچه را بخواهد می‌آفریند. قطعاً او بر هر چیزی توانا است. [[«کُلَّ دَآبَّةٍ»: هر جنبنده‌ای. همه جنبندگان. «مِن مَّآءٍ»: از آب ویژه‌ای که منی است، یا از آب معمولی. تنکیر (مَآءٍ) در اینجا بیانگر افراد نوعی یا افراد شخصی، یا هر دو است. و تعریف آن در سوره انبیاء آیه 30 که می‌فرماید: (وَ جَعَلْنا مِنَ الْمَآءِ کلّ شَیْءٍ حَیٍّ) بیانگر جنس است (نگا: تفسیر آلوسی). منظور از خلقت موجودات زنده از آب این است که خداوند دانا و توانا، نخستین جوانه حیات را در اعماق یا سواحل دریاها پدیدار فرموده است؛ یا این که مراد از چنین آبی منی است، و اگر هم برخی از جانداران از راه تقسیم سلولها به وجود می‌آیند؛ نه از راه نطفه منی، از قبیل: تک سلولیها، حکم بالا جنبه نوعی دارد؛ نه عمومی. و یا این که مراد این است که آب ماده اصلی موجودات زنده است و قسمت عمده جسم آنها آب بوده و بدون آن قادر به ادامه حیات خود نمی‌باشند. «یَخْلُقُ اللهُ مَا یَشَآءُ»: این بخش از آیه، بیانگر این واقعیّت است که جانداران منحصر به سه گروه خزندگان و دوپایان و چهارپایان نبوده و بلکه حیواناتی وجود دارد که به گونه دیگری و دارای پاهای بیشتری، و یا ساختار و شیوه حیات شگفت‌تری می‌باشند.]]

[46] ما (از طریق وحی) آیه‌های روشن و روشنگری را فرو فرستاده‌ایم (که هم خود واضح بوده و هم بیانگر احکام دینی و امثال زندگی و اسرار کونی می‌باشند) و خداوند هرکه را بخواهد (در پرتو تلاش شخص و توفیق الهی) به راه راست رهنمود می‌کند. [[«مُبَیِّنَاتٍ»: روشن. روشنگر (نگا: نور / 34).]]

[47] (از جمله کسانی که خدا توفیق هدایت قرینشان نفرموده است، منافقانی هستند که پرتو ایمان به دلهایشان نتابیده است، ولی دم از ایمان می‌زنند) و می‌گویند: به خدا و پیغمبر ایمان داریم و (از اوامرشان) اطاعت می‌کنیم، امّا پس از این ادّعاء، گروهی از ایشان (از شرکت در اعمال خیر همچون جهاد، و از حکم قضاوت شرعی) رویگردان می‌شوند، و آنان در حقیقت مؤمن نیستند. [[«وَ مَآ أُولئِکَ ...»: مشارالیه کسانی است که (آمَنَّا وَ أَطَعْنَا) می‌گویند. «بِالْمُؤْمِنینَ»: معرفه آمدن (مُؤْمِنینَ) اشاره بدان دارد که اینان مؤمنان زبانی بوده؛ نه مؤمنان راستین و مخلصی که تو می‌شناسی و قرآن معرّفی فرموده است: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا. (نگا: حجرات / 15).]]

[48] هنگامی که ایشان به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده می‌شوند تا (پیغمبر، برابر چیزی که خدا نازل فرموده است) در میانشان داوری کند، بعضی از آنان (نفاقشان ظاهر می‌شود و از قضاوت او) رویگردان می‌گردند. (زیرا که می‌دانند حق به جانب ایشان نیست و پیغمبر هم دادگرانه عمل می‌فرماید، و حق را به صاحب حق می‌دهد). [[«دُعُوا»: دعوت شدند. فرا خواهنده شدند. «إلَی اللهِ»: مراد به سوی قرآن خدا است. «لِیَحْکُمَ»: تا داوری کند. مرجع ضمیر (رسول) است. جائز است که ضمیر به مدعوّ الیه مفهوم از کلام، یعنی (الله) و (رسول) برگردد. در هر صورت پیغمبر قاضی بوده و اطاعت از او، اطاعت از خدا است (نگا: نساء / 80). «مُعرِضُونَ»: رویگردانان از حکم پیغمبر.]]

[49] ولی اگر حق داشته باشند (چون می‌دانند داوری به نفع‌آنان خواهد بود) با نهایت تسلیم به سوی او می‌آیند. [[«مُذْعِنینَ»: اذعان کنندگان. گردن نهادگان. با فروتنی و شتاب پذیرای حکم شوندگان. حال است.]]

[50] آیا در دلهایشان بیماری (کفر) است؟ یا (در حقّانیّت قرآن) شکّ و تردید دارند؟ یا می‌ترسند خدا و پیغمبرش بر آنان ستم کنند؟ (بلی! ایشان دچار بیماری کفر و گرفتار شکّ بوده و از داوری پیغمبر که برابر احکام الهی است هراسناک می‌باشند. خوب می‌دانند که خدا و رسول ستمگر نبوده و حق کسی را حیف و میل نمی‌کنند) بلکه خودشان ستمگرند. [[«أَفِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ ...»: استفهام جنبه مبالغه در نکوهش و توبیخ را دارد. «إرْتَابُوا»: دچار شکّ و گمان شده‌اند. «یَحِیفَ»: ستم کند. به سوی یکی از دو طرف دعاوی گرایش نماید.]]

[51] مؤمنان هنگامی که به سوی خدا و پیغمبرش فرا خوانده شوند تا میان آنان داوری کند، سخنشان تنها این است که می‌گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم! و رستگاران واقعی ایشانند. [[«إِنَّمَا کَانَ قَوْلَ ...»: واژه (إِنَّما) برای حصر است. یعنی مؤمنان تنها یک سخن دارند که پذیرش و اطاعت است. واژه (قَوْلَ) خبر مقدّم (کانَ)، و اسم آن (أَن یَقُولُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا) است.]]

[52] و هرکس از خدا و پیغمبرش پیروی کند و از خدا بترسد و از (مخالفت فرمان) او بپرهیزد، این چنین کسانی (به رضایت و محبّت خدا و نعیم بهشت و خیر مطلق دست یافتگان و) به مقصود خود رسیدگانند. [[«یَتَّقْهِ»: اصل این فعل (یَتَّقِهِ) است و برای تخفیف قاف را ساکن کرده‌اند زیرا دو کسره پشت سر هم ثقیل می‌باشد. «الْفَآئِزُونَ»: (نگا: توبه / 20، مؤمنون / 111).]]

[53] آنان مؤکّدانه سوگندهای مغلّظه یاد می‌کنند که اگر بدیشان دستور دهی (جان بر کف به سوی میدان جهاد) بیرون می‌روند (و از خانه و کاشانه و اموال و اولاد خود در می‌گذرند). بگو: سوگند یاد نکنید. اطاعت شناخته شده‌ای است (که شما دارید. هرگز قول به فعل در نیامده است. گفتار چیزی نیست، کردار نشان دهید) چرا که قطعاً خدا از آنچه می‌کنید آگاه است. [[«جَهْدَ أَیْمانِهِمْ»: نهایت تأکید و مبالغه در سوگندهایشان دارند (نگا: مائده / 53، انعام / 109، نحل / 38). «لَیَخْرُجَنَّ»: بی‌گمان از خانه و کاشانه و اموال و اولاد خود می‌گذرند. جان بر کف به سوی پهنه کارزار می‌روند. «طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ»: اطاعت شما شناخته شده است. یعنی عالِم بی‌عمل بوده و قول را به فعل تبدیل نمی‌کنید (نگا: نساء / 81، توبه / 8). با توجّه بدین معنی (طَاعَةٌ) مبتدا و (مَعْرُوفَةٌ) خبر آن است، یا این که (طَاعَةٌ) خبر مبتدای محذوف است و تقدیر چنین است: طَاعَتُکُمْ طَاعَةٌ. آنچه از شما خواسته می‌شود اطاعت معلوم و مشخّصی است که اطاعت صادقانه و خالصانه است. در این صورت (طَاعَةٌ) خبر مبتدای محذوف بوده و تقدیر چنین می‌شود: «أَلْمَطْلُوبُ مِنکُمْ طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ».]]

[54] بگو: از خدا و از پیغمبر اطاعت کنید (اطاعت صادقانه‌ای که اعمالتان بیانگر آن باشد). اگر سرپیچی کردید و روی‌گردان شدید، بر او (که محمّد و پیغمبر خدا است) انجام چیزی واجب است که بر دوش وی نهاده شده است (و آن تبلیغ رسالت است و از عهده‌اش هم برآمده است و کار خود را کرده است) و بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوش شما نهاده شده است (که اطاعت صادقانه و عبادات مخلصانه است) امّا اگر از او اطاعت کنید هدایت خواهید یافت (و به خیر و سعادت جهان نائل می‌گردید. در هر حال) بر پیغمبر چیزی جز ابلاغ روشن و تبلیغ آشکار نیست (و به وظیفه‌ی خود هم عمل کرده است). [[«تَوَلَّوْا»: پشت کردید. روی گردان شدید. در اصل (تَتَوَلَّوْا) می‌باشد. «حُمِّلَ»: بر دوش او نهاده شده است. مسؤول و موظّف شده است «الْبَلاغُ»: ابلاغ رسالت. تبلیغ قوانین دین (نگا: آل‌عمران / 20، مائده / 92 و 99).]]

[55] خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین (پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت ایشان) در زمین خواهد کرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه که پیشینیان (دادگر و مؤمن ملّتهای گذشته) را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است). همچنین آئین (اسلام نام) ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیّت و آرامش مبدّل می‌سازد، (آن چنان که بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند. بعد از این (وعده‌ی راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره‌ی ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند). [[«الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ ...»: مراد مؤمنان صدر اسلام به طور خاصّ، و همه مؤمنان متّصف به دو صفت ایمان و عمل صالح به طور عام، در تمام ازمنه و امکنه است. «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ»: قطعاً ایشان را جانشین و جایگزین دیگران می‌سازیم و حکومت و ریاست را به دست آنان می‌سپاریم. مراد این است که در هر عصر و زمان پایه‌های ایمان و عمل صالح در میان مسلمانان مستحکم شود، آنان صاحب حکومتی ریشه‌دار و پرنفوذ خواهند شد. «الأرْضِ»: مراد از آن تمام روی زمین نیست، بلکه تسمیه جزء به اسم کلّ است. برخی ارض را شامل سراسر کره زمین دانسته‌اند و در انتظار روزی و روزگاری هستند که حکومت جهانی در دست مسلمین خواهد بود - إن شَآءَ اللهُ -. «الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ»: مراد همه ملّتهای پیشین است که دارای ایمان و عمل صالح بوده‌اند و در روی زمین حکومت پیدا کرده‌اند (نگا: اعراف / 137، یونس / 14، قصص / 5 و 6). «لَیُمَکِّنَنَّ»: پابرجا و مستقرّ می‌دارد. «دِینَهُمْ»: دین مورد نظر، آئین اسلام است. «مِن بَعْدِ خَوْفِهِمْ»: به دنبال خوف و هراس مسلمانان در اوائل عهد رسول است (نگا: انفال / 26). «کَفَرَ»: کفر ورزید. کفران نعمتِ خلافت کرد. «بَعْدَ ذلِکَ»: بعد از آگاهی از این وعده. بعد از حصول آنچه وعده داده می‌شود. «الْفَاسِقُونَ»: مرتدّان. خارج شوندگان از طاعت خدا. سرکشان از فرمان یزدان. افراد کاملاً فاسق و سر به کفر و طغیان نهاده.]]

[56] نماز را (در وقت معیّن و با خشوع و خضوع لازم) بخوانید، و زکات را (به مستحقّان آن) بپردازید، و از پیغمبر اطاعت کنید، تا این که (از سوی خدا) به شما رحم شود (و مشمول رضایت و عنایت او گردید). [[«لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»: تا به شما رحم شود. به امید رحمت و عنایت خدا به خود.]]

[57] ��مان مبر که کافران درمانده کنندگان (خدا) در زمین باشند (و بتوانند از چنگال مجازات الهی فرار کنند و از قلمرو قدرتش بیرون روند. نه تنها در این جهان از مجازات خدا مصون نیستند) بلکه در آخرت جایگاهشان دوزخ است و چه بد جایگاهی است! [[«مُعْجِزِینَ»: درمانده‌کنندگان. گاهی انسان در تعقیب کسی است و او از دستش فرار می‌کند و هرچه کوشش می‌نماید به او دسترسی پیدا نمی‌نماید و از قلمرو قدرتش بیرون می‌رود، و این امر او را ناتوان می‌سازد، امّا خدا کسی نیست که بتوان از قلمرو قدرت او بیرون رفت و وی را درمانده کرد و از دست کیفرش خود را به دور داشت. (مُعْجِزین) مفعول دوم است. «مَأْوَاهُمْ»: مکانی که سرانجام کافران در آن منزل می‌گزینند.]]

[58] ای کسانی که ایمان آورده‌اید! باید بردگان شما و همچنین کودکانتان که به حدّ بلوغ نرسیده‌اند (ولی مسائل جنسی و عورت و غیر آن را تمییز و تشخیص می‌دهند، به هنگام ورود به اطاقهای خواب مردان و همسران) در سه وقت اجازه بگیرند: پیش از نماز صبح، و در نیمروز هنگامی که لباسهای (معمولی) خود را در می‌آورید، و بعد از نماز عشاء. (این اوقات) سه وقت (ویژه‌ی خلوت و آشکار شدن) عورت شما است. بعد از این سه وقت بر شما و آنان گناهی نیست بدون اجازه وارد شوند. (آنان خدمتکاران و کوچکان شما هستند و مشکل است هر بار در سایر اوقات اجازه بگیرند). ایشان دور و بر شما در رفت و آمدند و شما نیز دور و بر ایشان در رفت و آمدید (و با صفا و صمیمیّت خانوادگی به یکدیگر خدمت می‌نمائید). این گونه (صریح و روشن) خداوند آیه‌ها را برای شما توضیح و تبیین می‌کند (تا خویشتن را در پرتو احکام قرآنی، متأدّب به اخلاق اسلامی کنید) و خداوند بس آگاه و کاربجا است. [[«الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ»: مراد بردگان و خدمتکاران است (نگا: زادالمسیر، المنتخب). «الَّذِینَ»: از راه تغلیب مراد پسران و دختران است. «لَمْ یَبْلُغُوا»: نرسیده‌اند. «الْحُلُمَ»: احتلام. مراد زمان بلوغ است. «مَرَّاتٍ»: دَفَعات. مراد اوقات اجازه گرفتن است. «الظَّهِیرَةِ»: وقت ظهر. هنگام گرمای نیمروز. «عَوْراتٍ»: جمع عورت، شرمگاه. مراد اوقاتی است که معمولاً میان زن و شوهر خلوت می‌گردد، و ستر عورت مراعات نمی‌شود. «بَعْدَهُنَّ»: غیر از آن سه وقت. «طَوَّافُونَ»: جمع طَوَّاف، صیغه مبالغه است و به معنی بسیار گردندگان است، ولی مراد رفت و آمد و داخل شدن و بیرون رفتن و دور و بر یکدیگر پلکیدن برای خدمت و معاشرت و مخالطت است. خبر مبتدای محذوف بوده و تقدیر چنین است: هُمْ طَوَّافُونَ. «بَعْضُکُمْ»: مبتدا است و خبر آن جار و مجرور (عَلی بَعْضٍ) است که مُتعلّق آن محذوف و تقدیر چنین است: بَعْضُکُمْ طَائِفٌ عَلی بَعْضٍ. جمله (بَعْضُکُمْ عَلی بَعْضٍ) بدل از جمله (طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ) است.]]

[59] هنگامی که کودکان شما به سن بلوغ رسیدند (در همه‌ی اوقات برای ورود به مکانی که پدر و مادر در آنجا استراحت می‌کنند، و یا منزل اختصاصیی که آنان در آنجا بسر می‌برند) باید اجازه بگیرند، همان گونه که اشخاصی که پیش از آنان بوده‌اند (هنگامی که به سنّ بلوغ رسیده و اینک مردان و زنان بزرگ‌سال بشمارند) اجازه گرفته‌اند. خداوند این چنین (روشن و ساده) آیات (احکام شریعت) خود را توضیح داده و تبیین می‌کند (تا متأدّب به آداب اسلامی شوید). و خداوند بس آگاه (از احوال آفریده‌های خود و) دارای حکمت است (در قانونگذاری برای بندگانش). [[«الَّذِینَ مِنْ ...». مراد مردان و زنان، یعنی افراد بزرگ‌سال است.]]

[60] زنان از کار افتاده‌ای که (به سنّ و سال نازائی رسیده‌اند و بر اثر سالخوردگی جاذبه‌ی جنسی را کاملاً از دست داده‌اند و) میل به ازدواج (با مردان، و مردان نیز رغبت به ازدواج با آنان را) ندارند، اگر لباسهای (حفظ حجاب مذکور در سوره‌ی نور آیه‌ی 31، و سوره‌ی احزاب آیه‌ی 59) خود را از تن به در آورند (و با جامه‌های معمولی با دیگران معاشرت کنند) گناهی بر آنان نیست (چرا که به علّت فرتوت بودن و کهنسال شدن، همچون دختران نابالغ گشته‌اند) در صورتی که (هدف آنان خودآرائی و نمایش وسائل آرایش در برابر مردم نبوده و به بهانه‌ی برداشتن لباس حجاب) زینت را نشان ندهند. (با همه‌ی این احوال، چون پیران سرمشق جوانان هستند) اگر عفّت را رعایت کنند (و خویشتن را بپوشانند) برای ایشان بهتر است، و خداوند شنوا و دانا است (و لذا آنچه را می‌گویند می‌شنود، و آنچه را در دل دارند و در سر می‌پرورانند می‌داند). [[«الْقَوَاعِدُ»: جمع قاعد. زنان پیر و فرتوتی که از حیض باز ایستاده‌اند و نازا شده و میل زناشوئی و جاذبه جنسی را کاملاً از دست داده باشند. «لا یَرْجُونَ نِکاحاً»: امیدی به ازدواج ندارند، چرا که دیگر بدانان رغبتی نیست و آتش دلدادگی و دلباختگی خودشان در دلشان فرو مرده است. «أَن یَضَعْنَ ثِیابَهُنَّ»: این که لباسهای خود را زمین بگذارند. مراد (خِمار) و (جَلابیب) مذکور در سوره نور آیه 31، و سوره احزاب آیه 59 است که روسری و چارقد و مقنعه و جامه‌های رویین می‌باشد. «غَیْرَ»: حال است. «مُتَبرِّجاتٍ»: خارج‌شوندگان از حشمت. زنان آرایش کرده و زینت و زیبائی خود را نشان دهنده. «یَسْتَعْفِفْنَ»: عفّت پیشه کنند. مراد حفظ حجاب برابر سوره نور آیه 31، و سوره احزاب آیه 59 است.]]

[61] بر (اشخاص صاحب عذر چون) کور و لنگ و بیمار، و بر خود شما (تندرستان) گناهی نیست که در خانه‌های (فرزندان) خودتان، یا خانه‌های پدران، مادران، برادران، خواهران، عموها، عمّه‌ها، دائیها، و خاله‌های خود، یا خانه‌هائی که کلیدهای آنها در اختیار شما است (و نگاهبانی و مواظبت آنها به شما واگذار شده است) و یا خانه‌های دوستانتان غذا بخورید. همچنین بر شما گناهی نیست که به طور دسته‌جمعی و یا جداگانه خوراک تناول نمائید. هر وقت داخل خانه‌ای شدید بر همدیگر سلام کنید، سلام پربرکت (و لبریز از خیر و ثواب فراوان، و تقویت‌کننده‌ی پیوند موجود میان دلهای مردمان، و درود) پاکی که به فرمان خدا مقرّر است (و موجب صفا و صمیمیّت می‌گردد). این گونه (کافی و وافی و واضح) خداوند آیه‌ها (ی احکام محکمه و شرائع مبرمه‌ی خود) را برایتان توضیح می‌دهد و تبیین می‌کند تا این که (بیندیشید و در پرتو خرد، احکام و مواعظ مندرج در آیات را) بفهمید (و بدانها عمل کنید). [[«حَرَجٌ»: گناه (نگا: توبه / 91، احزاب / 38). «بُیُوتِکُمْ»: خانه‌های خود. مراد خانه فرزندان است. چرا که به فرموده پیغمبر، فراچنگ آورده اولاد فرا چنگ آورده پدر بشمار است: الف) اِنَّ أَطْیَبَ ما یَأْکُلُ الْمَرْءُ مِنْ کَسْبِهِ، وَ إِنَّ وَلَدَهُ مِنْ کَسْبِهِ. ب) أَنْتَ وَ مالُکَ لأبِیکَ. (نگا: تفسیر آلوسی). «لَیْسَ عَلی الأعْمی ...»: طبق برخی از روایات، اهل مدینه پیش از آن که اسلام را پذیرا شوند، افراد نابینا و شل و بیمار را از حضور بر سر سفره غذا منع می‌کردند و با آنان هم‌غذا نمی‌شدند. اسلام این عمل را نکوهش فرمود. «مَفَاتِحَ»: جمع مِفْتَح، کلیدها (نگا: انعام / 59). «مَا مَلَکْتُم مَّفَاتِحَهُ»: خانه‌هائی که کلیدهای آنها در اختیار شما است. مراد خانه‌هائی است که نگاهبانی و مواظبت آنها به شما واگذار شده و شما را مراقب و متصرّف در آنها نموده‌اند. «أَن تَأْکُلُوا جِمیعاً أَوْ اَشْتَاتاً»: این که گروهی یا تنها غذا بخورید. برخی از اعراب مانند قبیله کنانه، و جمعی از مسلمانان در آغاز اسلام از غذا خوردن تنهائی، ابا داشتند، قرآن بدانان تعلیم می‌دهد که غذا خوردن به صورت جمعی و فردی هر دو مجاز است. «فَسَلِّمُوا عَلی أَنفُسِکُمْ»: بر خودتان سلام کنید. مراد از «خودتان»، «همدیگر» است (نگا: بقره / 54) و در اصل منظور ساکنان منازل است، اعم از بیگانگان یا خویشان و اهل خانواده. از قبیل: پدر و مادر و برادر و خواهر و همسر و پسر و دختر (نگا: آل‌عمران / 61). اگر هم به هنگام ورود به خانه‌ای، کسی در آنجا نباشد، باید بر خویشتن سلام کرد و گفت: أَلسَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلی عِبَادِ اللهِ الصَّالِحینَ. «مِنْ عِندِاللهِ»: از سوی خدا مقرّر است و برنامه اسلامی است. «تَحِیَّةً»: درود و سلام. مفعول مطلق است برای (سَلِّمُوا) از غیر لفظ خود، همچون قَعَدْتُ جُلُوساً. «طَیِّبَةً»: پاک. مایه خوشحالی و سرور.]]

[62] مؤمنان واقعی کسانی هستند که به خدا و پیغمبرش ایمان دارند و هنگامی که در کار مهمّی (چون جهاد) با او باشند، بدون اجازه‌ی وی (به جائی) نمی‌روند (و تک و تنها رهایش نمی‌کنند). کسانی که از تو اجازه می‌گیرند آنان واقعاً به خدا و پیغمبرش ایمان دارند. پس هرگاه از تو برای انجام بعضی از کارهای خود اجازه خواستند، به هرکس از ایشان که می‌خواهی (و صلاح می‌بینی) اجازه بده، و از خدا برای آنان آمرزش بخواه. بی‌گمان خدا بخشایشگر و مهربان است (و با مغفرت و رحمت خود، اجازه خواستن و به دنبال مصالح خویش رفتن ایشان را که نوعی قصور در چنین اوقات بشمار است می‌بخشد). [[«أَمْرٍ جَامِعٍ»: کار مهمّی که مردمان برای مشورت و یا شرکت در آن گرد می‌آیند، از قبیل جهاد و جمعه و جماعت و عیدین. «إسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللهَ»: مراد طلب بخشش قصور آنان در تشخیص مهمّ و مهمّتر است.]]

[63] (ای مؤمنان!) دعوت پیغمبر را در میان خویش (برای اجتماع و شرکت در کارهای مهمّ) همسان دعوت برخی از برخی از خود بشمار نیاورید (چرا که فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است). خداوند آگاه از کسانی است که در میان شما خویشتن را می‌دزدند و پشت سر دیگران خود را پنهان می‌دارند (تا پیغمبر آنان را نبیند و از انصراف و گریز ایشان نپرسد و کاری بدانان حوالت نکند). آنان که با فرمان او مخالفت می‌کنند، باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که می‌ورزند) گریبانگیرشان گردد، یا این که عذاب دردناکی دچارشان شود (اعم از قحطی و زلزله و دیگر مصائب دنیوی، و دوزخ و دیگر شکنجه‌های اخروی). [[«دُعَآءَ»: دعوت. فراخواندن برای کار مهمّی. «یَتَسَلَّلُونَ»: خود را می‌دزدند. خویشتن را کنار می‌کشند و پشت دیوار و پشت سر مردم خویش را پنهان می‌سازند. آهسته و پنهانی راه خود را در پیش می‌گیرند. «لِوَاذاً»: پناه بردن. یکی در پشت دیگری خویشتن را قائم کردن. مصدر باب مفاعله است و حال بوده و به معنی (مُلاوِذینَ) است.]]

[64] هان! (ای مردمان!) آنچه در آسمانها و زمین است متعلّق به خدا است. او آگاه است از آنچه شما (هم اینک) بر آن هستید (و چه نوع عقیده و هدف و روشی دارید) و آگاه است از آن روزی که انسانها در آن به سوی او بازمی‌گردند، و ایشان را از اعمالی که انجام داده‌اند آگاه می‌سازد (و جزا و سزا و پاداش و پادافره کردار و رفتار و گفتارشان را می‌دهد) و خداوند از هر چیزی آگاه است (و احوال و اوضاع و موافقت و مخالفت و اخلاص و نفاق کسی بر او پنهان نمی‌ماند). [[«قَدْ یَعْلَمُ»: حتماً می‌داند. حرف (قَدْ) در اینجا برای تحقیق است (نگا: تفسیر آلوسی). «یَوْمَ»: مفعول به و عطف بر (ما) است، و یا عطف بر (أَلآنَ) مقدّر است و تقدیر چنین است: مَآ أَنتُمْ عَلَیهِ الآنَ وَ یَوْمَ. و یا این که ظرف است و معنی چنین می‌شود: خداوند آگاه است از آنچه شما بر آن هستید، و در روزی که انسانها ��ه سوی او باز می‌گردند، ایشان را از آنچه کرده‌اند باخبر می‌سازد. یادآوری: در این آیه سه بار بر روی علم خدا نسبت به اعمال انسانها تکیه شده است، تا ما متوجّه باشیم که خدا به طور دائم مراقب ما است و چیزی از اعمال پنهان و آشکار ما بر او مخفی نمی‌ماند.]]

Previous

Next

Powered by Al Quran Cloud