[1] چون منافقان- آنها كه دل و زبانشان يكى نيست- نزد تو آيند، گويند: گواهى مىدهيم كه هر آينه تو فرستاده خدايى. و خدا مىداند كه تو فرستاده اويى، و خدا گواهى مىدهد كه همانا منافقان دروغگويند.
[2] سوگندهاى [دروغ] خود را سپرى گرفتهاند، پس از راه خدا روى گرداندهاند- يا مردم را از راه خدا بازداشتهاند-. همانا بد است آنچه مىكردند- نفاق ورزى-.
[3] اين [نفاق و بدكاريشان] بدان سبب است كه ايمان آوردند- به ظاهر- سپس كافر شدند- در نهان-، پس بر دلهاشان مُهر نهاده شد از اين رو [حق را] در نمىيابند.
[4] و چون آنان را ببينى پيكرهاشان تو را به شگفت آرد، و اگر سخن گويند گفتارشان را بشنوى- از بس چربزبانند-، [و حال آنكه] گويى چوبهايىاند به ديوار تكيه نهاده- بىايمان و مردگانى بىروحاند-. هر بانگى را بر [زيان و هلاك] خود پندارند. اينان دشمناند پس از آنها بر حذر باش. خدا بكشدشان- يا لعنت بر آنها باد- به كجا و چگونه [از حق] گردانيده مىشوند؟!
[5] و چون به آنها گفته شود: بياييد تا پيامبر خدا برايتان آمرزش بخواهد، سرهاى خويش را بپيچانند و آنان را بينى كه [از حق] روى مىگردانند در حالى كه گردنكشاند.
[6] بر آنها يكسان است چه برايشان آمرزش بخواهى يا آمرزش نخواهى هرگز خدا نيامرزدشان. همانا خدا مردم بدكار را راه ننمايد.
[7] اينان همان كسانند كه مىگويند: بر آنان كه نزد پيامبر خدايند هزينه مكنيد- به آنها چيزى ندهيد- تا [از نزد وى] پراكنده شوند و حال آنكه خداى راست گنجينههاى آسمانها و زمين، و ليكن منافقان درنمىيابند.
[8] گويند: چون به مدينه بازگرديم، آن كه عزيزتر است آن را كه خوارتر است از آنجا بيرون مىكند، و حال آنكه خداى راست عزّت- بزرگى و ارجمندى- و پيامبر او و مؤمنان راست، و ليكن منافقان نمىدانند.
[9] اى كسانى كه ايمان آوردهايد، مالها و فرزندانتان شما را از يادكرد خدا سرگرم نكنند و هر كه چنان كند- به سبب مال و فرزندان از طاعت خدا بازماند- ايشانند زيانكاران.
[10] و از آنچه شما را روزى كردهايم انفاق كنيد پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرا رسد پس گويد: پروردگارا، چرا مرا تا سرآمدى نزديك بازپس نداشتى- مرگ مرا اندكى به تأخير نيفكندى- تا صدقه دهم و از نيكان و شايستگان باشم؟
[11] و هرگز خدا كسى را چون سرآمدش رسيده باشد بازپس ندارد، و خدا بدانچه مىكنيد آگاه است.