💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.khorramdel › 11 captured on 2024-08-25 at 01:45:44. Gemini links have been rewritten to link to archived content
⬅️ Previous capture (2024-03-21)
-=-=-=-=-=-=-
[1] الف. لام. را. (این قرآن) کتاب بزرگواری است که آیههای آن (توسّط خدا) منظّم و محکم گردیده است (و لذا تناقض و خلل و نسخی بدان راه ندارد) و نیز آیات آن از سوی خداوند (جهان) شرح و بیان شده است که هم حکیم است و هم آگاه (و کارهایش از روی کاردانی و فرزانگی انجام میپذیرد). [[«الر»: الف. لام. را (نگا: بقره / 1). «أُحْکِمَتْ»: محکم و استوار و متقن و منظّم گردیده است. «ثُمَّ»: علاوه از آن. سپس. با توجّه به معنی اوّل بیانگر ترتیب اخباری، و با توجّه به معنی دوم، بیانگر ترتیب زمانی است. «فُصِّلَت»: شرح و بیان شده است. تدریجاً سوره سوره و آیه آیه برحسب وقائع و مصالح نازل شده است (نگا: إسراء / 106، فرقان / 32). همچون گردنبند، درّ و گوهرهای دلائل توحید، احکام، مواعظ، قصص، صفات حق تعالی، و وعد و وعیدها در آن به رشته کشیده شده است و با الفاظ زیبا و معانی والا آراسته و پیراسته گشته است. «مِن لَّدُنْ»: از جانب. از سوی.]]
[2] (ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نپرستید. بیگمان من از سوی خدا بیم دهنده (ی کافران به عذاب دوزخ) و مژدهدهنده (ی مؤمنان به نعمت بهشت) هستم. [[«أَلاّ»: این که نه. تا این که نه. «أَلاّ تَعْبُدُوا»: مفعول به فعل مقدّر (قُلْ) در اوّل آن است. معنی بالا با توجّه بدین نکته است. امّا این جمله میتواند علّت دو فعل (اُحْکِمَتْ ... فصّلت) در آیه قبلی باشد که معنی چنین میشود: تحکیم و تفصیل آیات، به زبان حال. یعنی به زبان برهان و استدلال، شما را فریاد میدارند که جز خدا را نپرستید.]]
[3] و این که از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او برگردید که خداوند (به سبب استغفار صادقانه و توبهی مخلصانه) شما را تا دم مرگ به طرز نیکوئی (از مواهب زندگی این جهان) بهرهمند میسازد، و (در آخرت برابر عدل و داد خود) به هر صاحب فضیلت و احسانی (پاداش) فضیلت و احسانش را میدهد. اگر هم پشت بکنید (و از ایمان به یزدان و طاعت و عبادت خداوند رحمن روی بگردانید، بر رسولان پیام باشد و بس) من بر شما از عذاب روز بزرگی (که روز قیامت است) بیمناکم. [[«مَتاعاً»: بهرهمند ساختن. مفعول مطلق از غیر لفظ فعل است، از قبیل (أَنبَتَکُم مِّنَ الأرْضِ نَبَاتاً) یا به معنی کالا و مفعولٌبه است (نگا: نوح / 10، 11، 12). «أَجَلٍ مُّسَمّیً»: پایان عمر با فرا رسیدن مرگ. پایان عمر جهان. «ذِی فَضْلٍ»: محسن. نیکوکار. «فَضْلَهُ»: پاداش احسان و نیکوکاریش. مرجع ضمیر (هُ) میتواند خدا باشد، یعنی خداوند از فضل خود بدو میدهد. «تَوَلَّوْا»: پشت بکنید و روی بگردانید. اصل آن (تَتَوَلَّوْا) است.]]
[4] برگشت شما به سوی خدا است، و خدا بر هر چیزی توانا است. (او است که به شما زندگی میبخشد و شما را میمیراند و دوباره جان به پیکرتان میدواند و برای حساب و کتاب در قیامت جمعتان میگرداند و به دوزخ یا بهشتتان میرساند). [[«مَرْجِع»: مصدر میمی و به معنی رجوع است.]]
[5] هان! (برخی از) آنان، کینه و دشمنی (پیغمبر و مؤمنان) را به دل میگیرند و سعی میکنند تا آن را از خدا پنهان دارند! هان! آنان هنگامی که با جامهها خویشتن را میپوشانند (و رازها به همدیگر میگویند و نیرنگها میجویند تا با آشکار شدن کارشان رسوا نشوند) خداوند از آنچه نهان میدارند و از آنچه آشکار میسازند (به طور یکسان) باخبر و آگاه است. چرا که او آگاه از رازهای سینهها است. [[«یَثْنُونَ»: خم میکنند و پیچ میدهند. در هم میپیچند و پنهان میدارند. از ماده (ثنی). «یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ»: سینههایشان را میپیچانند و خمیده و دولایش میگردانند. مراد پنهان داشتن کارها و مخفی کردن رازها است. «یَسْتَغْشُونَ»: حجاب و پرده میگردانند. «یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ»: با جامههایشان خویشتن را میپوشانند (نگا: نوح / 7). «ذَاتِ الصُّدُورِ»: (نگا: مائده / 7).]]
[6] هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر این که روزیِ آن، بر عهده خدا است (و خدا روزی مناسب هر یک را در بحر و برّ میرساند) و محلّ زیست (دوران حیات) و محلّ دفن (پس از ممات) او را میداند. همهی اینها در کتاب روشنی (به نام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است. [[«دَآبَّةٍ»: جانور. جنبنده. شاملانسان هم میگردد (نگا: بقره / 164). «مُسْتَقَرّ»: قرارگاه. محلّ زیست. «مُسْتَوْدَع»: آرامگاه. محلّ دفن. «کِتَابٍ مُّبِینٍ»: نوشته آشکار. کتاب روشن. مراد لوح محفوظ است (نگا: انعام / 59).]]
[7] خدا آن کسی است که آسمانها و زمین را در شش دوره بیافرید و (پیش از آن، جهان هستی جز موادّ مذاب گازی شکل گسترده در گسترهی گیتی نبود، و این جهان هستی و پای) تخت قدرت خدا بر (این مادهی عظیم به ظاهر) آب، قرار داشت. (این آفرینش سترگ و شگفت را بدین خاطر ساخت) تا شما را بیازماید (و معلوم شود) که چه کسانی از شما کارهای نیکو میکنند (و چه افرادی از شما کارهای بد میکنند). اگر به آنان بگوئی شما بعد از مرگ برانگیخته میشوید (و زندگی دوباره پیدا میکنید) کافران (از روی شگفت) میگویند (چیزی را میگوئی باورکردنی نیست و واقعیّت ندارد؛ بلکه) این یک جادوگری آشکاری است (که خردها را به بازیچه میگیرد). [[«سِتَّةِ أیَّامٍ»: شش دوره (نگا: اعراف / 54، یونس / 3). «عَرْش»: قوام کار. تخت سلطنت که مراد تصرّف و قدرت است. موجود ناشناختهای که فراتر از درک و علم انسانها است (نگا: اعراف / 54، توبه / 129، یونس / 3). مجموعه جهان هستی، چرا که تخت قدرت یزدان محیط بر همه جهان است. «الْمَآءِ»: آب. شاید مراد موادّ مذاب و آبگونهای باشد که در آغاز جهان، به صورت گازهای فوق العاده فشرده در پهنه کائنات پراکنده بوده است (نگا: انبیاء / 30، فصّلت / 11). «مَبْعُوثُونَ»: برانگیختگان. زندهشدگان. «سِحْر»: جادو. در اینجا مراد سخن عاری از حقیقت و گفتار بیاساس، و به تعبیر دیگر، حُقّه و کلک است.]]
[8] اگر عذاب را تا مدّت زمان محدودی (که پایان عمر جهان و آغاز قیامت است) به تأخیر اندازیم، (از روی استهزاء) میگویند: چه چیز مانع آن (از رسیدن به ما الآن) شده است؟ (اگر وعدهی خدا راست است، عذاب را همین الآن بر سر ما بیاورد و ما را مهلت ندهد). هان! روزی عذاب به سراغ آنان میآید و دیگر از ایشان دور نمیگردد (و دست از سرشان برنمیدارد) وچیزی را که در (دنیا) مسخره میکردند، از هر سو دربرشان میگیرد. [[«أُمَّةٍ»: مدّتی از زمان (نگا: یوسف / 45). «مَعْدُودَةٍ»: اندک. کم (نگا: یوسف / 20). «یَحْبِسُهُ»: آن را باز میدارد و به تأخیر میاندازد. «یَوْمَ»: روزی. مراد قیامت است. «مَصْرُوف»: برگردانده. دفع شده. «حَاقَ بِهِمْ»: آنان را فرو گرفت. ایشان را احاطه کرد.]]
[9] و اگر از سوی خود به انسان نعمتی بچشانیم (و مثلاً روزی فراوان و صحّت و امنیّت برسانیم و بنا به حکمتی) سپس آن را از او بگیریم و بستانیم، بسیار ناامید (از برگشت دوبارهی این نعمت به خود) و ناسپاس (در برابر سایر نعمتهای دیگر) میشود. [[«أَذَقْنَا»: چشاندیم. «رَحْمَةً»: احسان. نعمت که از رحمت سرچشمه میگیرد. «نَزَعْنَا»: سلب کردیم. به در آوردیم. بازپس گرفتیم. «یَؤُوسٌ»: بسیار ناامید و مأیوس. «کَفُورٌ»: بسیار ناشکر و ناسپاس.]]
[10] و اگر بعد از ناخوشی و زیان و ضرری که به انسان رسیده است، خوشی و نعمت و منفعتی بدو برسانیم، میگوید: بدیها و سختیها از من به دور شدهاند (و مشکلات و ناراحتیها دیگر هرگز برنمیگردند. دوباره دچار سُرور و غرور بیجا میگردد و) بسی شادان (از متاع دنیا) و نازان (بر دیگران) میشود. [[«نَعْمَآءَ»: نعمت. «ضَرَّآءَ»: شدّت. ناخوشی. «مَسَّتْهُ»: بدو رسیده است. دامنگیرش شده است. «السَّیِّئَات»: بدیها. مصائب و بلایا. «فَرِحٌ»: شادمان. «فَخُورٌ»: بسیار فخرفروش (نگا: نساء / 36).]]
[11] مگر کسانی که (به هنگام شدائد) شکیبائی کنند، و (در وقت خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و مستمندی) کارهای شایسته و بایسته انجام دهند، بیگمان آنان بخشایش (یزدان شامل گناهانشان میگردد) و پاداش بزرگی (در برابر اعمال صالحه) دارند. [[«إلاَّ الَّذِینَ ...»: عیبهای مذکور را تنها کسانی ندارند که ...]]
[12] (ای پیغمبر! برای خوشنودی مشرکان تلاش مکن. آنان نمیخواهند ایمان بیاورند. اگر برای ارضاء آنان بکوشی) چه بسا تو برخی از چیزهائی را که به تو وحی میشود (از قبیل آیاتی که دربارهی نکوهش معبودهای دروغین ایشان است) فروگذاری و از (تبلیغ) آن (به مشرکان) دلتنگ و ناراحت شوی؟ زیرا که نکند (آن را تکذیب کنند و مانند همیشه) بگویند: چرا گنجی رایگان بدو ارمغان نمیگردد، یا این که با او فرشتهای نمیآید (تا صحّت نبوّت وی را به ما اعلام نماید. ای پیغمبر!) تو تنها بیمدهنده (ی کافران و مژدهرسان مؤمنان) هستی (و وظیفهی تو تبلیغ کلام آسمانی است وبس) و خداوند مطّلع و مراقب هرچیزی است (و از احوال تو و احوال ایشان آگاه است و اعمال همگان را میپاید). [[«لَعَلَّ»: در اینجا برای استفهام انکاری است و معنی نهی دارد (نگا: کهف / 6، شعراء / 3). «ضَآئِقٌ»: دلتنگ. غمگین. «أَن یَقُولُوا»: از ترس این که نگویند که. تا نگویند که. «کَنزٌ»: گنج. مراد مشرکان، گنج بادآورده و رایگانی است که دالّ بر صدق نبوّت پیغمبر باشد (نگا: فرقان / 8). «نَذِیرٌ»: بیمدهنده (نگا: رعد / 7، نازعات / 45). «وَکِیلٌ»: مطّلع. مراقب. پیغمبر از آنجا که انسان بوده است، تبلیغ مطالبی برای او مشکل و ناراحتکننده بوده است، ولی کوچکترین تعلّلی در کار تبلیغ نداشته است. البتّه اگر یاری و مددالهی نبود، دچار چنین لغزشی میشد (نگا: اسراء / 74).]]
[13] بلکه (مشرکان پا از درخواست گنج رایگان و نزول فرشتگان بالاتر میگذارند و) میگویند: (محمّد خودش قرآن را تألیف کرده است و) آن را به دروغ به خدا نسبت میدهد! بگو: (اگر این قرآن را انسانی چون من نوشته است) شما (هم) ده سورهی دروغین همانند آن را (بنویسید و برای ما) بیاورید و غیر از خدا هرکس را که میتوانید دعوت کنید (و به یاری خود بطلبید) اگر (در ادّعای خویش) راستگوئید. [[«اَمْ»: یا. بلکه. «مِثْلِهِ»: مانند آن. مِثْل صفت اوّل (سُوَرٍ) است و با موصوف خود میتواند مطابقت بکند یا نکند (نگا: مؤمنون / 47، اعراف / 194). «مُفْتَرَیَاتٍ»: به هم بافتهها. ساختههای دروغین. صفت دوم (سُوَرٍ) است. «مِن دُونِ اللهِ»: سوای خدا. جار و مجرور متعلّق به فعل (أُدْعُوا) است.]]
[14] پس (ای مشرکان!) اگر (کسانی را که برای یاری در این کار دعوت میکنید) پاسخ شما را ندادند (و استدعای شما را نپذیرفتند، چرا که از انجام آن ناتوانند) بدانید که این قرآن با آگاهی الله و وحی خدا نازل شده است (و از علم الهی سرچشمه گرفته است) و معبودی جز خدا نیست (و نزول این آیاتِ معجز، دلیلی و نشانی بر این حقیقت است). پس آیا اسلام را میپذیرید و فرمانبردار خدا میگردید؟ (باید که تسلیم شوید اگر طالب حقّ میباشید). [[«فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ ...»: مرجع ضمیر (و) در این فعل به (مَنْ) در آیه قبلی، یعنی مدعوّین مشرکان جهت یاری ایشان برمیگردد، و ضمیر (کُمْ) به خود مشرکان مخاطب، امّا اگر مرجع (و)، مشرکان مخاطب، و مرجع (کُمْ)، پیغمبر و مؤمنان باشد، معنی چنین میشود: اگر مشرکان دعوت شما مسلمانان را اجابت نکردند و حاضر نشدند لااقل ده سوره همانند این سورهها را بیاورند، شما مؤمنان بدانید که این ضعف و ناتوانی نشانه آن است که این آیات از علم الهی سرچشمه گرفته است، و ... (نگا: قصص / 50). «أُنزِلَ بِعِلْمِ اللهِ»: نازل شده است با دانش خدا نه با دانش محمّد یا دیگران (نگا: نساء / 166، هود / 49).]]
[15] کسانی که (تنها) خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند (و جز خوردن و نوشیدن و اموال و اولاد را طالب نبوده و چشمداشتی به آخرت نداشته باشند، برابر سنّت موجود در پیکرهی هستی، پاداش دسترنج و) اعمالشان را در این جهان بدون هیچ گونه کم و کاستی به تمام و کمال میدهیم (چرا که مدار این جهان بر اعمال استوار است؛ نه بر نیّات و مقاصد، و بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست) وحقی از آنان در آن ضایع نمیگردد. [[«مَن کَانَ یُرِیدُ ...»: (نگا: اسراء / 18، شوری / 20). «زینَتَها»: (نگا: آلعمران / 14). «لا یُبْخَسُونَ»: حقّی از آنان ضایع نمیگردد و نتیجه اعمالشان نقصان نمیبیند.]]
[16] آنان کسانیند که در آخرت جز آتش دوزخ بهره و سهمی ندارند، و آنچه در دنیا انجام میدهند، ضایع و هدر میرود (و بیاجر و پاداش میشود) و کارهایشان پوچ و بیسود میگردد (هرچند که اعمالشان به ظاهر انسانی و مردمی و عبادی باشد). [[«حَبِطَ»: هدر رفت. پوچ و بیثمر شد (نگا: بقره / 217، آلعمران / 22).]]
[17] آیا کسی که دلیل و برهان روشنی (به نام فطرت و عقل سلیم) از سوی پروردگار خود دارد (و با نور آن به آفاق و انفس مینگرد و به وجود آفریدگار جهان پی میبرد) و گواهی از جانب خدا (به نام قرآن) به دنْبال آن میآید (و بر صدق دریافت عقل او از جهان، شهادت میدهد و برداشت وی را تصدیق مینماید) و قبل از قرآن (هم جملگی کتابهای آسمانی، این راه را تأیید کردهاند و در این مسیر رفتهاند، از آن جمله تورات، یعنی) کتاب موسی که رهبر و رحمت بوده است، (آیا چنین کسانی با افرادی برابرند که با چشم خرد به ملکوت جهان نمینگرند، و به کتابهای آسمانی و پیغمبران الهی گوش دل فرا نمیدهند، و جز به فکر دنیا نبوده و گمراه بسر میبرند و گمراه میمیرند؟). آنان (که دربارهی کائنات میاندیشند و با چراغ عقل پروردگار خود را مییابند و تاریخ انبیاء و گذشتگان را پیش چشم میدارند) بیگمان به قرآن ایمان میآورند (چرا که آن را با دید جهانبین و بینش حقّگرای خویش همگام و همنوا میبینند). هرکس از گروهها (و طوائف گمراه که دشمن حق و حقیقت و ادیان و انبیاء خدایند) به قرآن ایمان نیاورد، میعادگاه او آتش است (و جملگی گمراهان گریزان از نور قرآن، در آتش سوزان دوزخ گرد میآیند و چه بد جایگاهی است! ای پیغمبر!) دربارهی قرآن شکّ و گمانی به خود راه مده. قرآن حق است و از سوی پروردگارت آمده است، ولی بیشتر مردم (حق را نمیپذیرند و به چیزی که باید ایمان داشت) ایمان نمیآورند. [[«بَیِّنَةٍ»: دلیل و برهان روشن. بیانگر حق و باطل و جداسازنده آن دو از یکدیگر. در اینجا مراد فطرت خداجو و عقل سلیم است. «یَتْلُوهُ»: به دنبال آن میآید. «شَاهِدٌ»: گواه. مراد قرآن است. «مِنْهُ»: مرجع ضمیر (هُ) واژه (رَبّ) است. «مِن قَبْلِهِ»: پیش از قرآن. مرجع (هِ) واژه (شاهِدٌ) است. «إِمَاماً»: مقتدی. راهنما. حال (کِتابُ) است. «اُوْلئِکَ»: آنان. مراد افراد برحق و با ایمان است. مفرد آمدن (مَنْ) در آغاز آیه، و جمع آمدن (أولئِکَ) در وسط آن، با توجّه به لفظ و معنی موصول است. «بِهِ»: به قرآن. «الأحْزَابِ»: جمع حِزْب، گروهها و دستهها. در اینجا مراد همه طوائف و قبائل و کسانی است که کفر و ضلال آنان را به هم مربوط میسازد و در یک صف قرار میدهد. «مَوْعِد»: وعدهگاه. مراد جایگاه و قرارگاه است. «مِرْیَةٍ»: شکّ و تردید.]]
[18] چه کسی ستمگرتر از کسی است که به خدا دروغ بندد؟! (کسانی که به خدا دروغ میبندند و چیزهائی را بدو نسبت میدهند که از او نیست، در قیامت به گونهی خاصّی) آنان به پروردگارشان عرضه میگردند (و در دادگاه عدل الهی بهسان میشوند) و گواهان (حاضر در آنجا، اعم از پیغمبران و فرشتگان و غیره بر آنان گواهی میدهند و) میگویند: اینان بر پروردگار خود دروغ بستهاند (و لذا زشتترین گناه و رسواکنندهترین ستم را مرتکب شدهاند). هان! نفرین خدا بر ستمگران باد! [[«الأشْهَادُ»: جمع شَهید یا شاهِد، مثل أشْراف و شَریف، و أَصْحاب و صاحِب، گواهان. مراد پیغمبران (نگا: نساء / 41) و مؤمنان (نگا: بقره / 143) و فرشتگان (نبأ / 38) و اعضاء بدن (نگا: نور / 24) است. «أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظَّالِمِینَ»: هان! نفرین خدا بر ستمکاران باد. بدانید که نفرین خدا ستمکاران را دربر میگیرد.]]
[19] آن ستمکارانی که (مردمان را) از راه خدا باز میداشتند، و (بر راستای خداشناسی سدها و مانعها ایجاد میکردند، و در دلهای مردمان شکّها و گمانها میانداختند تا آنان را منحرف سازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشان دهند، و آنانی که به آخرت کفر میورزیدند (و به جهان دیگر ایمان نداشتند). [[«الَّذِینَ»: صفت واژه (الظَّالِمِینَ) در آیه قبلی است. «یَبْغُونَهَا عِوَجاً»: آن را کج میخواهند. یعنی همیشه در صدد آن هستند که جاده مستقیم الهی را کج نشان دهند و نادرست جلوه بنمایند.]]
[20] (این کافران) چنان نیستند که آنان بتوانند (خدا را از عذاب رساندن به خود) در دنیا ناتوان و درمانده سازند (و از قلمرو قدرت او خارج شوند. اگر خدا بخواهد ایشان را گرفتار عذاب و بلائی کند) آنان بجز خدا یاور و فریادرسی ندارند (که ایشان را از عذاب و بلای آسمانی برهاند. در آخرت هم به سبب عصیان و طغیانشان) عذابشان چندین برابر میگردد (و پیوسته افزونتر و افزونتر میشود. چرا که در دنیا) آنان نمیتوانستند (نشانههای خداشناسیِ پخش در آفاق و انفس را) بشنوندو ببینند. [[«الأرْض»: زمین. مراد دنیا است. «أَوْلِیَآءَ»: یاران و مددکاران. آلهه و معبودان. «مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ ...»: تاب شنیدن حق و چشم دیدن نشانههای دالّ بر وجود آفریدگار، و توان پیروی از قرآن را نداشتهاند، و در حقیقت از گوش و چشم خود سود نبردهاند.]]
[21] آنان کسانیند که خویشتن را زیانبار میکنند و هستی خود را میبازند، و معبودهائی را که به دروغ به هم میبافند و میسازند، گم و ناپدید میگردند (و دروغگوئیها و یاوهسرائیهایشان از بین میرود و بیفائده و بیسود میشود). [[«خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ»: خود را زیانبار کرده و وجود خویش را باختهاند. به خویشتن زیان رساندهاند. «مَا»: مراد معبودهای دروغین و اکاذیب و دعاوی باطل است که در قیامت کاری از دست معبودها ساخته نیست، و در جهانِ حقائق، اباطیل بیثمر است.]]
[22] مسلّماً آنان زیانبارترین (مردمان) هستند (چرا که سعادت خود را باختهاند، و باقی را به فانی، و نعمت را به نقمت، و جنان را به نیران دادهاند). [[«لا جَرَمَ»: حَقّاً. مسلّماً.]]
[23] بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند و به خدای خویش آرمیدهاند (و کرنشش بردهاند و تسلیم فرمانش شدهاند) آنان بهشتیانند و در آنجا جاودانه میمانند. [[«أَخْبَتُوا إِلَی رَبِّهِمْ»: در برابر خدای خود فروتنی و کرنش میکنند. به عدالت و قضاوت خدای خود اطمینان دارند (نگا: حجّ / 34 و 54).]]
[24] حال این دو گروه (یعنی مؤمنان و کافران) همانند حال کور و کر، یا بینا و شنوا است. آیا حال و مآل این دو گروه یکی است؟ آیا یادآور و پندپذیر نمیگردید؟ [[«الْفَرِیقَیْنِ»: دو گروه. دو دسته. مراد این است که همان گونه که شخص کور و کر با شخص بینا و شنوا در پیداکردن راه و تشخیص آن از چاه، یکی نیست، پویندگان راه یزدان، و روندگان راه شیطان هم برابر و یکسان نیستند. «مَثَلاً»: حال و وضع. تمییز یا حال فاعل است و یا این که صفت مصدر محذوف (إِسْتِواءً) است.]]
[25] (همان گونه که تو را به پیش قومت فرستادیم و گروهی به دشمنانگی و سرکشی پرداختند) نوح را (هم) به پیش قومش فرستادیم (و او بدیشان گفت:) من بیمدهندهی (شما از عذاب خدا و) بیانگر (راه نجات) برای شما میباشم. [[«مُبِینٌ»: آشکار. بیانکننده.]]
[26] (همچنین بدیشان گفت:) جز الله (، یعنی خدای واحد یکتا) را نپرستید. بیگمان من از عذاب روز پر رنج (قیامت) بر شما میترسم. [[«أَلاّ تَعْبُدُوا ...»: مقول قول نوح است. «أَلِیمٍ»: دارای درد و رنج.]]
[27] اشراف کافر قوم او (بدو پاسخ دادند و) گفتند: تو را جز انسانی همچون خود نمیبینیم (و لذا به پیغمبری تو باور نداریم). ما میبینیم که کسی جز افراد فرومایه و کوتاهفکر و سادهلوح ما (به تو نگرویده و) از تو پیروی نکرده است. (شما ای پیروان نوح! نه نوح و نه) شما را برتر از خود نمیبینیم و بلکه دروغگویانتان میدانیم. [[«أَرَاذِل»: جمع أَرْذَل، اشخاص بسیار کوچک و فرومایه و «بَادِیَ الرَّأْیِ»: سطحی نگر و کوتاهفکر. ساده لوح و ظاهربین. با توجّه بدین معانی، واژه (بادِیَ) از ماده (بَدْو) است. امّا به معنی: در نگاه اوّل. سهل و ساده. بدون تفکّر و اندیشه زیاد. از ماده (بَدْء) است.]]
[28] ای قوم من! به من بگوئید، اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم (که علم ضروری من برگرفته از دانش و بینش پیغمبری است) و خداوند از سوی خود رحمتی به من عطاء فرموده باشد (که نبوّت است) و این رحمت الهی (به سبب توجّه شما به مادیات و غفلت از معنویات) بر شما پنهان مانده باشد، آیا ما میتوانیم شما را به پذیرش آن واداریم، درحالی که شما دوستش نمیدارید و منکر آن میباشید؟ (دین را با اجبار که نمیشود به دیگران تحمیل و تزریق کرد). [[«أَرَأَیْتُمْ»: مرا خبر دهید (نگا: انعام / 40، یونس / 50). «بیّنه»: نور بصیرت. حجّت و برهان (نگا: هود 17). «رَحْمَةً»: مراد نبوّت است. «عُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ»: بر شما مخفی و پنهان شده باشد. «أَنُلْزِمُکُمُوهَا»: آیا به پذیرش آن، شما را مجبور کنیم، و با اکراه آن را به شما بقبولانیم؟. ضمائر (کُمْ) و (ها) مفعول اوّل و دوم (نُلْزِمُ) است. حرف (و) میان این ضمائر، برگشت به اصل و تکمله (کُمْ) است.]]
[29] ای قوم من! من در برابر آن، (یعنی تبلیغ رسالت پروردگارم) از شما (پول و مزد و ثروت و) مالی نمیخواهم، چرا که مزد من جز بر عهدهی خدا نیست (و پاداش خود را تنها از او میخواهم و بس). و من کسانی را که ایمان آوردهاند (از مجلس و همدمی خود به خاطر شما) نمیرانم. آنان (در روز قیامت) خدای خود را ملاقات میکنند (و اگر آنان را برانم در آن وقت از من شکایت میکنند). و امّا من شما را گروه نادانی میدانم (چرا که معیار ارزش انسانها را در مال و جاه میدانید؛ نه در پیروی از حق و انجام کار نیک). [[«عَلیْهِ»: بر آن. در برابر آن. مرجع ضمیر (ه) تبلیغ مفهوم از آیات قبلی است (نگا: هود / 51). «طَارِد»: طردکننده. دورکننده.]]
[30] ای قوم من! اگر من مؤمنان (فقیر و به گمان شما حقیر) را از پیش خود برانم، چه کسی مرا (از دست انتقام خدا میرهاند و) در برابر (مجازات شدید) الله یاری میدهد؟ (هیچ کسی). آیا یادآور نمیشوید (و نمیاندیشید که آنان خدائی دارند و انتقام ایشان را میگیرد؟). [[«مَن یَنصُرُنِی مِنَ اللهِ؟»: چه کسی مرا از عقاب خدا مصون و محفوظ میکند؟]]
[31] من به شما نمیگویم که گنجینههای (رزق و روزی) خدا در دست من است (و هرگونه که بخواهم در آن تصرّف میکنم و کسانی را که از من پیروی کنند، ثروتمند میسازم) و به شما نمیگویم که من غیب میدانم (و آگاه از علم خدا میباشم و از چیزهائی باخبرم که دیگران از آنها بیخبرند) و من نمیگویم که من فرشتهام. و من (هرگز برای خوشایند شما) نمیگویم آنان که در نظر شما خوار میآیند، خداوند هیچ گونه خوبی و نیکی بهرهی ایشان نمیسازد (و اجر و پاداش فراوان و قابل توجّهی بدانان عطاء نمیکند. من جز ایمان و صداقت از آنان نمیبینم و من مأمور به ظاهرم) و خدا از چیزهائی که در اندرون دارند آگاهتر (از هر کسی) است. (اگر آنچه شما دوست دارید بگویم و بکنم،) در این صورت من از زمرهی ستمکاران (به خود و به دیگران) خواهم بود. [[«وَ لآ أَعْلَمُ الْغَیْبَ»: عطف بر (عِندِی خَزآئِنُ اللهِ) است و تکرار (لا) برای تأکید نفی است. «تَزْدَرِی»: حقیر میبینند. خوار و پست میبینند. از باب افتعال و از ماده (زری) است. «خَیْراً»: خوبی. نیکی. مراد خوشبختی دنیا و آخرت است که در برابر داشتن ایمان به مؤمنان وعده داده شده است (نگا: یونس / 63 و 64، زمر / 10، نور / 55).]]
[32] گفتند: ای نوح! با ما جرّو بحث کردی (تا به تو ایمان بیاوریم) و جرّو بحث را به درازا کشاندی (تا آنجا که ما را خسته کردی. جانمان از این همه گفتار به لب رسیده است و دیگر تاب تحمّل شنیدن سخنانت را نداریم). اگر راست میگوئی (که تو پیغمبری و اگر به تو ایمان نیاوریم، عذاب خدا گریبانگیرمان میگردد) آنچه را که ما را از آن میترسانی، به ما برسان (و هیچ درنگ مکن. حرف بس است، عذاب کو؟). [[«قَدْ جَادَلْتَنَا»: با ما بسی مجادله و جرّ و بحث کردی. با ما ستیزه و پرخاش نمودی.]]
[33] گفت: (رساندن عذاب در دست خدا است؛ نه در دست من) این خدا است که آن را به شما میرساند اگر بخواهد (و حکمتش اقتضاء کند)، و شما نمیتوانید (خدا را) درمانده کنید (و از نزول عذاب او جلوگیری نمائید و یا از آن بگریزید و خویشتن را برهانید). [[«یَأْتِیکُم بِهِ»: آن را به شما میرساند.]]
[34] هرگاه خدا بخواهد شما را (به خاطر فساد درون و گناهان فراوان) گمراه و هلاک کند، هرچند که بخواهم شما را اندرز دهم، اندرز من سودی به شما نمیرساند (و پندهایم در شما نمیگیرد). خدا پروردگار شما است و به سوی او برگردانده میشوید (و به مجازات خود میرسید). [[«نُصْحِی»: پند من. اندرز من. خلوص و خیرخواهی من. «یُغْوِیَکُمْ»: شما را گمراه کند. در اینجا مراد از گمراهی، نتیجه و اثر گمراهی است که عذاب و هلاک است.]]
[35] آیا مشرکان میگویند که (محمّد) این (قرآن) را از پیش خود ساخته است و آن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟ بگو: اگر آن را از پیش خود ساخته باشم و به دروغ به خدا نسبت داده باشم، (جرم بزرگی مرتکب شدهام و سزای) بزهکاری من بر گردن من است (و مجازات آن را خواهم دید. ولی اگر من راستگو باشم، شما گناهکارید) و من از (آثار) بزهکاری شما (بر کنار و) سالم میباشم (و به گناه شما نمیسوزم). [[«أَمْ»: یا این که. آیا. «إِفْتَرَاهُ»: آن را از پیش خود ساخته است و به دروغ به خدا نسبت داده است. فاعل (إِفْتَری) میتواند پیغمبر اسلام باشد، و این آیه به عنوان یک جمله معترضه ذکر شده باشد، و میتواند نوح باشد و قوم او گفته باشند که وی این قصص و اخبار را از پیش خود میگوید. «إِجْرام»: گناهکردن. مجرم به معنی گناهکار، از این واژه است. «بَرِیءٌ»: برکنار. به دور (نگا: یونس / 41). متنفّر و بیزار (نگا: انعام / 19)]]
[36] به نوح وحی شد که جز آنان که (تا کنون) ایمان آوردهاند، هیچ کس دیگری از قوم تو ایمان نخواهد آورد. بنابراین از کارهائی که میکنند غمگین مباش. (ما هرچه زودتر سزای اذیّت و آزار و تهمت و تکذیب ایشان را در کف دستشان خواهیم گذاشت). [[«لا تَبْتَئِسْ»: محزون مشو. غمگین مباش.]]
[37] و (به نوح وحی شد که) کشتی را تحت نظارت ما و برابر تعلیم وحی ما بساز (و بدان که تو و مؤمنان همراه تو از مراقبت و محافظت ما برخوردارید و محفوظ از ظالمان، و مصون از اشتباه در کار ساختن کشتی میباشید. از این پس به مشرکان رحم مکن) و با من دربارهی (گذشت از) ستمگران گفتگو منما (که آنان محکوم به عذابند و) مسلّماً ایشان غرق خواهند شد. [[«بِأَعْیُنِنَا»: تحت رعایت و نظارت ما (نگا: طه / 39، طور / 48). «بِوَحْیِنَا»: با راهنمائیها و تعلیمات وحی ما. «مُغْرَقُونَ»: غرقشدگان. در آب خفهشدگان.]]
[38] نوح دستاندر کار ساختن کشتی شد. هر زمان که گروهی از اشراف قوم او از کنار وی میگذشتند، او را مسخره میکردند (و میخندیدند و میگفتند: دیوانه شده است. به سرش زده است. پیغمبری را ترک گفته است و نجّاری را پیشه کرده است! نوح هم بدیشان پاسخ میداد و) میگفت: اگر شما ما را مسخره میکنید، ما هم همان گونه شما را مسخره میکنیم. (امروز از بیخبری شما از پیام آسمانی میخندیم و فردا به سبب شکنجه و عذابی که گریبانگیرتان میگردد به تمسخرتان مینشینیم). [[«کُلَّمَا»: هر زمان که. هر وقت که. «سَخِرُوا مِنْهُ»: مسخرهاش میکردند.]]
[39] هرچه زودتر خواهید دانست که عذاب خوارکننده و رسواکننده (در دنیا) بهرهی چه کسی، و شکنجهی جاودان (در آخرت) گریبانگیر کدام یک از مردمان میگردد. [[«یُخْزیهِ»: رسوایش میسازد. خوارش میکند. «مُقِیم»: جاودان. همیشگی و ناگسستنی.]]
[40] (نوح به کار خود مشغول بود و کافران هم به تمسخر خود ادامه دادند) تا آن گاه که فرمان ما (مبنی بر هلاک کافران) در رسید و آب از زمین جوشیدن گرفت (و خشم ما به غایت رسید. به نوح) گفتیم: سوار کشتی کن از هر صنفی نر و مادهای را، و خاندان خود را، مگر کسانی را که فرمان هلاک آنان قبلاً صادر شده است (که همسر و یکی از پسران تو است)، و کسانی را (در آن بنشان) که ایمان آوردهاند. و جز افراد اندکی بدو ایمان نیاورده بودند. [[«حَتَّی»: غایت است برای (یَصْنَعُ) و کلام میان این دو واژه، حال ضمیر مستتر (هُوَ) در فعل مذکور است. «فَارَ»: فوران کرد. جوشیدن گرفت. «التَّنُّورُ»: سطح زمین (نگا: قمر / 12). چشمهساران. تنور پخت و پز نان. که جوشیدن آب از آن بیانگر دگرگونی و پیدایش حادثهای نوظهور بود. «فَارَ التَّنُّورُ»: کنایه از آب زیاد و همچنین شدّت خشم خدا است. همان گونه که میگویند: (حَمیَ الْوَطیسُ): تنور گرم شد، که مراد گرمی معرکه و کارزار است. «اثْنَیْنِ»: دوتا. مراد نر و ماده است. مفعول (إِحْمِلْ) است. «سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ»: درباره او قبلاً سخن رفت که (إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ) است (نگا: هود / 37). این فرمان شامل کافران به طور عام و شامل همسر نوح (واعِلَة) و پسرش (کَنْعان) به طور خاصّ است.]]
[41] (نوح خطاب به خاندان و بستگان باایمان خود و سائر مؤمنان) گفت: سوار کشتی شوید (و نترسید) که حرکت و توقّف آن با یاری خدا و حفظ و عنایت الله است (و به هنگام ورود به کشتی و حرکت آن، و در وقت لنگر انداختن و خروج از آن، نام خدا را بر زبان رانید و از حضرت باری یاری بطلبید، و از او آمرزش گناهان خود را بخواهید و بدانید که) بیگمان پروردگار من بسیار آمرزنده و بس مهربان است. [[«بِسْمِ اللهِ»: به نام خدا. با یاری و نگهداری و قوّت و قدرت خدا. «مَجْری»: حرکت. زمان حرکت. مسیر حرکت. مصدر میمی و اسم زمان و مکان است. «مُرْسی»: لنگر انداختن. زمان ایستادن. لنگرگاه. مصدر میمی و اسم زمان و مکان است و از ماده (رسو) میباشد. «بِسْمِ اللهِ مَجْریها وَ مُرْساها»: این جمله میتواند متّصل به (إِرْکَبُوا) و حال از ضمیر (و) بوده و تقدیر چنین باشد: مُسَمّینَ اللهَ. یا این که: قائِلینَ بِسْمِ الله وَقْتَ إِجْرائِها وَ وَقْتَ إرْسائِها. و همچنین میتواند کلام جداگانهای باشد و مژدهای از سوی پروردگار به حفظ و حراست کشتی در همه احوال بشمار آید.]]
[42] (مؤمنان سوار کشتی شدند و) کشتی با سرنشینانش (سینهی) امواج کوه پیکر را میشکافت و (همچنان) به پیش میرفت. (مهر پدری در میان این امواجی که از سر و دوش هم بالا میرفتند و روی هم میغلطیدند، موج گرفت) و نوح پسرش را که در کناری (جدا از پدر) قرار گرفته بود فریاد زد که فرزند دلبندم با ما سوار شو و با کافران مباش، (اگر به سوی خدا برگردی نجات مییابی، والّا با جملگی بیدینان هلاک میگردی). [[«تَجْرِی بِهِمْ»: کشتی سرنشینانش را در میان امواجی چون کوه، حرکت میداد. «فِی مَعْزِلٍ». در کناری. در گوشهای. «مَعْزِلٍ». جای جداگانه. مکانی دور افتاده. اسم مکان از عزلت است.]]
[43] (پسر لجوج و مغرور نوح) گفت: به کوه بزرگی میروم و مأوی میگزینم که مرا از سیلاب محفوظ میدارد (و از غرقاب مصون.) نوح گفت: امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا (مبنی بر غرق و هلاکشدن کافران) پناه نخواهد داد مگر کسی را که مشمول رحمت خدا گردد و بس. (در همین هنگام موجی برخاست و او را در کام خود فرو برد) و موج میان پدر و پسر جدائی انداخت و پسر در میان غرقشدگان جای گرفت (و خیال خام، او را از راه آب دنیا، به آتش آخرت انداخت). [[«سَآوِی»: پناه خواهم برد. منزل و مأوی خواهم ساخت. «عاصِمَ»: بازدارنده و حفظکننده. این واژه میتواند به معنی ذیعصمت، یعنی محفوظ و مصون باشد، و معنی چنین شود: امروز هیچ کسی از مرگ نجات پیدا نمیکند مگر آن کسی که مشمول رحمت خدا گردد. «حَالَ بَیْنَهُمَا»: میان آن دو حائل شد و میان آن دو جدائی انداخت (نگا: انفال / 24، سبأ / 54).]]
[44] (بعد از هلاک کافران) گفته شد که: ای زمین! آب خود را فرو خور، و ای آسمان! از باریدن بایست، و (آن گاه به دستور خدا) آبها از میان برده شده و فرمان اجرا گردید و کار به انجام رسید، و کشتی بر کوه جودی پهلو گرفت (و در این وقت بود که) گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران! [[«إبْلَعِی»: فرو خور. قورت بده. «أَقْلِعِی»: از بارش و ریزش بایست. بند بیا. أَقْلَعَ عَنْ کَذا: کَفَّ عَنْهُ وَ تَرَکَهُ. «غِیضَ»: از میان برده شد. فعل (غاضَ) به صورت لازم و متعدّی استعمال میشود. در اینجا متعدّی و مجهول است. «قُضِیَ الأمْرُ»: فرمان اجرا گردید. کار پایان گرفت. «إِسْتَوَتْ»: استقرار یافت. «الْجُودِیِّ»: نام کوهی است که آن را کوه کارد و یا اکراد نزدیک موصل در شمال عراق، کوه ماسیس از سلسله جبال آرارات در ارمنستان، و کوهی در قلمرو قبیله طی در عربستان دانستهاند. «بُعْداً»: هلاک (نگا: هود / 60 و 68 و 95) مفعول مطلق فعل محذوفی است و اصل آن چنین است: بَعُدُوا بُعْداً. دورشدن از رحمت خدا.]]
[45] نوح پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا! پسرم (کنعان که امواج او را فرو بلعیده است) از خاندان من است و (تو هنگامی که به من دستور فرمودی، خاندان خود را سوار کشتی کنم، در اصل وعدهی حفظ خاندان مرا دادهای) و وعدهی تو راست است (و خلافی در آن نیست) و تو داورترین داوران و دادگرترین دادگرانی (و درددل مرا میدانی. پروردگارا! لطفی و مرحمتی). [[«وَ نَادَی نُوحٌ»: برخی حرف واو را برای ترتیب زمانی نمیدانند و این دعا و تضرّع را پیش از غرقشدن پسر نوح و به دنبال گفتگوی نوح با کنعان میدانند. برخی بعد از غرق شدن پسر نوح میدانند که نوح به سبب مهر پدری مردن فرزند را از یاد برده است. یا این که چون به قدرت مطلقه خدا ایمان داشته فرزند خود را از آستان او خواسته است. «أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ»: آگاهترین و دادگرترین و استوارترین کسانی که داوری و دادگری و فرمانروائی از ایشان انتظار میرود (نگا: مائده / 50، اعراف / 87).]]
[46] فرمود: ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست، چرا که او (به سبب رفتار زشت و کردار پلشتی که پیش گرفته است با تو فرسنگها فاصله دارد، و ذات او عین) عمل ناشایست است. بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی (که درست است یا نادرست) از من مخواه. من تو را نصیحت میکنم که از نادانان نباشی (و ندانی که در مکتب آسمانی، پیوند بر اساس عقیده است؛ نه گوشت و خون). [[«إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ»: او، کار ناشایست است. یعنی او تا آنجا در کفر و الحاد و فسق و فجور فرو رفته است که انگار وجودش مجسّمه شرّ و فساد است.]]
[47] نوح گفت: پروردگارا! از این که چیزی را (از این به بعد) از تو بخواهم که بدان آگاه نباشم، خویشتن را در پناه تو میدارم (و عاجزانه از آستانت میخواهم که مرا از چنین لغزشهائی به دور داری). اگر بر من نبخشائی و به من رحم ننمائی از زیانکاران خواهم بود. [[«أَعُوذُ بِکَ»: به تو پناه میآورم و خویشتن را در پناه تو میدارم. «إِلاّ»: مرکب از (إِنْ) و (لا) است.]]
[48] (پس از آن که طوفان همه جا را ویران کرد، به زبان وحی به نوح) گفته شد: ای نوح! از کشتی پیاده شو (و بدان که تو و همراهانت) از امنیّت ما برخوردارید و (از قحطیها و بیماریها و سایر بلاها) سالم و برکنارید و (درهای) برکات خدا به روی تو و گروههای همراهت (گشوده) است (و نگران نباشید که محیط سالم و پربرکتی خواهید داشت و بعدها) ملّتها و گروههای دیگری (از نسل شما پدید میآیند که آنان) را از نعمتها و خوشیها برخوردار میکنیم (ولی ایشان در غرور و غفلت فرو میروند و) آن گاه عذاب دردناکی از سوی ما بدانان میرسد. [[«إِهْبِطْ»: فرود آی. پائین بیا. «بِسَلامٍ»: به سلامت. در امن و امان از بلاهای زمین و زمان. به دور از شُرورِ کافران و دشمنانگیهای ایشان. با درود و سلام ما بر تو. «بَرَکاتٍ»: خیرات. فزونی روزی و فراوانی نیازمندیهای زندگی. «أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَکَ»: مراد کسانی است که با نوح در کشتی بودهاند یا همه اشخاص و جاندارانی است که در کشتی بسر بردهاند (نگا: انعام / 38). «أُمَمٌ»: مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین میشود: مِنْهُمْ أُمَمٌ. مراد از (أُمَمٍ) قبلی کسانی است که حاضرند و یا از نسل آنان پدید میآیند و مشمول سلام خداوندی میگردند، و مراد از (أُمَمٌ) بعدی، کسانی است که در آینده از نسل آنان به وجود میآیند و سلام خداوندی شامل ایشان نمیشود.]]
[49] این (قصّه و داستانهای ملّتهای پیشینی که تو آنان را ندیدهای) جزو اخبار غیب است که آن را به تو (ای پیغمبر اسلام!) وحی میکنیم. نه تو و نه قوم تو پیش از این، آن را نمیدانستید. پس (در برابر اذیّت و آزار قوم خود) شکیبائی کن (همان گونه که پیغمبران پیشین در برابر اذیّت و آزار اقوام خود شکیبائی کردند، و بدان) که سرانجام (کار، برد با شکیبایان و) از آنِ پرهیزگاران است. [[«أَنبَآءِ»: جمع نَبَأ، اخبار.]]
[50] (ما به عنوان پیغمبر) هود را به سوی قوم عاد فرستادیم که از خودشان بود. (هود بدیشان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید. شما (که به خدایان متعدّدی معتقدید، در ادّعای خود) دروغگویانی بیش نیستید. [[«إِلَی عَادٍ»: جار و مجرور متعلّق به محذوفی است که معطوف بر (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا) در آیه 25 است. «أَخَاهُمْ هُوداً»: برادرشان هود را. مراد این است که هود فردی از افراد خودشان بود. واژه (أخ) مفعول فعل محذوف (أَرْسَلْنا) و واژه (هُوداً) عطف بیان است. «مُفْتَرُونَ»: افتراءکنندگان. کسانی که به دروغ انبازهائی به خدا نسبت میدهند.]]
[51] ای قوم من! در برابر (تبلیغ رسالت و بیان) آن، من از شما پاداشی درخواست نمیکنم. پاداش من تنها بر آن کسی است که مرا آفریده است. آیا نمیفهمید؟ (و نمیدانید که چه کسی خیرخواه و چه کسی بدخواه شما است، و چه چیز برای شما سودمند و چه چیز زیانمند است؟). [[«عَلَیْهِ»: بر آن. در برابر آن. مرجعِ ضمیر (ه) تبلیغ مفهوم از آیه قبلی است (نگا: هود / 29). «فَطَرَنِی»: مرا آفریده است. مرا بر فطرت سلیم آفریده است (نگا: روم / 30).]]
[52] ای قوم من! از پروردگارتان آمرزش (گناهان و لغزشهایتان) را بطلبید و به سوی او برگردید تا آسمان را بر شما ریزنده و بارنده کند (و باران و برکات آن را بر شما پیاپی و فراوان گرداند) و نیروئی بر نیرویتان (و عزّت و شکوهی بر عزّت و شکوهتان) بیفزاید. (ای قوم من! از حق و حقیقتْ) بزهکارانه روی برنتابید (و بر گناه مصمّم و مصرّ نشوید). [[«السَّمَآءَ»: هرچه بالای سر انسان باشد. آسمان. در اینجا مراد باران است. «مِدْراراً»: ریزنده. بارنده. حال سَماء است و صیغه مبالغه از ماده (دَرّ). «مُجْرِمینَ»: گناهکاران. مراد از جرم، کفر و عناد است. این واژه حال ضمیر (و) در فعل (لا تَتَوَلَّوْا) است.]]
[53] گفتند: ای هود! تو دلیلی برای ما نیاوردهای (که بر صحّت چیزی دلالت کند که ما را بدان میخوانی) و ما به خاطر سخن تو خدایان خود را رها نمیکنیم (و به ترک عبادت معبودهای خویش نمیگوئیم) و به تو ایمان نمیآوریم (و به پیغمبریت باور نمیداریم). [[«بَیِّنَة»: دلیل روشن و برهان آشکار.]]
[54] چیزی جز این نمیگوئیم که یکی از خدایان ما بلائی به تو رسانده است (و دیوانهات کرده است، بدان گاه که به بدگوئی آنها زبان گشودهای و ما را از عبادتشان برحذر داشتهای. این است که هذیان میگوئی و یاوهسرائی میکنی. هود در پاسخشان) گفت: من خدا را گواه میگیرم و شما هم گواهی دهید (بر گفتارم) که من از چیزهائی که (بجز خدا) میپرستید بیزار (و از بیماری شرک شما سالم) و برکنارم. [[«إِعْتَرَاکَ ... بِسُوءٍ»: بلائی بر سر تو آورده است. دیوانهات نموده است. «بَرِیءٌ»: بیزار. سالم. «مِمَّا تُشْرِکُونَ»: از چیزهائی که شریک خدایشان میدانید و برخی از پرستش را بدانها اختصاص میدهید. از شرک شما و انباز ورزیدنتان.]]
[55] بجز خدا (از هرچه میپرستید گریزان و بیزارم. حال که چنین است هرچه از دستتان ساخته است کوتاهی مکنید و) همگی به نیرنگ و چاره جوئیم بپردازید و مهلتم مدهید. (من نه از شما و نه از معبودهائی میترسم که گمان میبرید بلائی بر سرم آوردهاند). [[«کِیدُونِی»: چاره مرا بسازید و هر بلا و زیانی که میخواهید به من برسانید، برسانید. «لا تُنظِرُونِ»: مرا مهلت مدهید.]]
[56] من بر خدا تکیه کردهام که پروردگار من و پروردگار شما است. هیچ جنبندهای (اعم از انسان و غیرانسان) نیست مگر این که خدا بر او تسلّط دارد (و زمام اختیارش را در دست دارد. پس چرا باید از شما ترسید؟! بدانید که قدرت خدای من در طریق حق و عدل جاری میگردد، زیرا) بیگمان خدای من بر صراط مستقیم (که جادهی عدل و داد است) قرار دارد (و کاری برخلاف حکمت و صواب انجام نمیدهد). [[«آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا»: موی پیشانی او را در دست دارد. مراد این است که بر آن تسلّط کامل دارد و به هر سو که بخواهد میبرد و از هرچه بخواهد باز میدارد. «إِنَّ رَبِّی ...»: مراد این است که کارهای خدا بر طریق عدل ساری و در راه حق جاری میشود.]]
[57] اگر (از دعوت من) روی بگردانید (باکی نیست. زیرا بر رسولان پیام باشد و بس) و من رسالتی را که مأمور بدان بودم به شما رساندم. پروردگارم (شما را میمیراند و) کسان دیگری را به جای شما مینشاند و شما کمترین زیانی (با روگردانی از پرستش و دوری از عبادتش) بدو نمیرسانید. بیگمان پروردگار من مراقب و مواظب هر چیزی است (و کردار و رفتار شما از او پنهان نمیماند و بیسزا و جزا نمیگردد). [[«تَوَلَّوْا»: پشت بکنید. اعراض نمائید. «یَسْتَخْلِف»: جاینشین و جایگزین میسازد. «حَفِیظٌ»: مطّلع و آگاه. مراقب و مواظب (نگا: انعام / 104).]]
[58] هنگامی که فرمان ما (مبنی بر نابودی قوم عاد) در رسید، هود و مؤمنان همراه او را در پرتو مرحمت خود نجات دادیم و ایشان را از عذاب سخت و شدید رهانیدیم. [[«أَمْرُنَا»: فرمان ما مبنی بر عذاب. کار ما، که مراد عذاب است. «غَلِیظٍ»: بسیار سخت و شدید (نگا: حاقّه / 6 - 8).]]
[59] این هم قوم عاد بودند که آیههای (آفاق و انفُس) و دلائل پروردگارشان را انکار و تکفیر کردند و از فرمان (پیغمبر خدا هود و در اصل از فرمان همهی) پیغمبران خدا سرکشی نمودند و از دستور هر سرکش عناد پیشهای پیروی کردند. [[«تِلْکَ»: اشاره به قبیله است و مؤنّث ذکر شده است، و اعاده ضمیر مذکّر به عاد، در افعال (جَحَدُوا، عَصَوْا، إِتَّبَعُوا) با توجّه به لفظ قوم است. یا این که (تِلْکَ) اشاره به آثار باقیمانده عاد است. یعنی این آثار بر جایِ قوم عاد است و بنگرید که چه بر سرشان آمده است. «جَحَدُوا»: انکار کردند. تکفیر نمودند. «عَصَوْا رُسُلَهُ»: از فرمان پیغمبران خدا سرپیچی و سرکشی کردند. ذکر (رُسُل) به صورت جمع، بیانگر این واقعیّت است که سرکشی از فرمان پیغمبری از جمله هود، در اصل سرکشی از فرمان جملگی پیغمبران پیشین و پسین خدا است. زیرا که همه انبیاء مردمان را به توحید خواندهاند و هماهنگ و همگام، در مسیری حرکت کردهاند. «جَبَّارٍ»: سرکش و متمرّد. زورمند و قلدری که دیگران را با زور به کاری که نمیخواهند وادارد. «عَنِیدٍ»: طاغی و یاغی. دشمن حق و حقیقت.]]
[60] در این دنیا دچار نفرین (مردمان) و طرد (از رحمت یزدان) شدند (و از پس ایشان بدنامی و رسوائی ماند) و در روز قیامت نیز (همین طور به لعنت و طرد از رحمت گرفتار میشوند و منفور خدا و فرشتگان و مردمان میگردند). هان! (ای جهانیان! بدانید که قوم) عاد به خدای خود (ایمان نیاوردند و نسبت بدو) کافر شدند. هان! (ای مردمان! بدانید که) عاد، قوم هود (شایستهی طرد از رحمت خدا و درخور هلاک شدند، پس) نیست و نابود باد! [[«أُتْبِعُوا»: بدیشان رسید. گریبانگیرشان گردید. با لعن و نفرین دنبال گردیدند. «بُعْداً لِعَادٍ»: نابود باد عاد (نگا: هود / 44). «قَوْمِ هُودٍ»: (نگا: نجم / 50).]]
[61] به سوی قوم ثمود یکی از خودشان را (به عنوان پیغمبر) فرستادیم که صالح نام داشت. (به آنان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که معبودی جز او برای شما وجود ندارد (و کسی غیر او مستحقّ پرستیدن نمیباشد). او است که شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار نموده است (و نیروی بهرهوری و بهرهبرداری از آن را به شما عطاء و در شما پدید آورده است). پس، از او طلب آمرزش (گناهان خویش) را بنمائید و به سوی او برگردید (و با انجام عبادات و دوری از منکرات، مغفرت و مرحمت او را بخواهید و بدانید که اگر در این کار صادق باشید، خداوند شما را در مییابد و دعای شما را میپذیرد). بیگمان خداوند من (به بندگانش) نزدیک (است و استغفار و انگیزهی استغفارشان را میداند) و پذیرنده (ی دعای کسانی) است (که او را مخلصانه به زاری میخوانند و به یاریش میطلبند). [[«إِلَی ثَمُودَ»: عطف بر (إِلی عاد ...) در آیه 50 است. «أخاهُمْ»: (نگا: اعراف / 65، هود / 50). «أَنْشَأَکُم مِّنَ الأرْضِ»: شما را از زمین آفریده است. مراد این است که آدم و حوّاء را از خاک آفریده است که پدر و مادر نخستین شما هستند و شما هم از نسل آنان میباشید (نگا: طه / 55). «إِسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا»: توان آباد نمودن زمین را به شما داده است. از شما آبادکردن زمین را خواسته است. در زمین عمری به شما داده است و مدّت روزگاری بر جایتان داشته است. «ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ»: سپس هر وقت دچار لغزش و گناه شدید، توبه کنید و با انجام اعمال نیک به سوی خدا برگردید. «إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ»: پروردگار من قریب الرحمه است (نگا: اعراف / 56). پروردگار من نزدیک است و از همهچیز آگاه است (نگا: بقره / 186). «مُجِیبٌ»: پاسخدهنده. پذیرنده.]]
[62] گفتند: ای صالح! پیش از این مایهی امید ما بودی. آیا ما را از پرستش چیزهائی که پدرانمان میپرستیدند نهی میکنی؟ (و از عبادت بتانی باز میداری که نیاکان و همچنین خودمان به عبادت آنها عادت کرده و الفت گرفتهایم؟!) ما راجع بدانچه ما را بدان دعوت میکنی به شکّ و تردید عجیبی گرفتار آمدهایم! (مگر میشود که خدا را به یگانگی پرستید و بدون میانجیگری بتان و شفیعان به خدا تقرّب جست؟! این غیرممکن است). [[«مَرْجُوّاً»: محلّ امید. مایه امیدواری. «مُرِیبٍ»: به شکّ اندازنده. دلهرهانگیز.]]
[63] گفت: ای قوم من! به من بگوئید، اگر من (در دعوت شما به پرستش خدای یگانه)، از سوی خدا دلیل روشنی داشته باشم و او از جانب خود به من رحمت (نبوّت و رسالت) داده باشد، حال اگر از فرمان او سرکشی کنم، چه کسی مرا در برابر (خشم) خدا یاری میدهد و از عذاب او رستگار میسازد؟! شما که جز بر زیان و هلاک من نمیافزائید. [[«أَرَأَیْتُمْ»: مرا خبر دهید. «إِن کُنتُ عَلَی بَیِّنَةٍ»: اگر مؤیّد به حجّت واضح و برهان روشن باشم. «رَحْمَةً»: مراد نبوّت و رسالت است. «یَنصُرُنِی مِنَ اللهِ»: (نگا: هود / 30). «تَخْسِیرٍ»: هلاک کردن. زیان رسانیدن. «فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ»: اگر از شما پیروی کنم جز مایه زیان من نمیگردید. هرگاه شما را به هدایت خوانم، بر تکذیب خود میافزائید و مایه افزایش خسارت و زیانتان میگردد و بس. اگر از شما پیروی کنم جز مایه هلاک من نمیگردید.]]
[64] (صالح گفت:) ای قوم من! این شتر خدا است و برای شما معجزهای است (بر صدق نبوّت من. چرا که همچون شتران دیگر نیست و ویژگیهای خارقالعادهای دارد). پس آن را رها کنید تا در زمین (از مراتع و علفزارها) بخورد و اذیّت و آزاری بدان مرسانید که (اگر چنین کنید) هرچه زودتر به عذاب سختی گرفتار میآئید. [[«نَاقَةُ اللهِ»: شتر خدا. اضافه شتر به (الله) اضافه تشریفی است و بیانگر اکرام و احترام است. از قبیل: أَرْضُ اللهِ. بَیْتُ اللهِ. شَهْرُ اللهِ. «آیَةً»: معجزه. حجّت و برهان (نگا: اعراف / 73، شعراء / 155، قمر / 23 - 31).]]
[65] امّا آنان شتر را سر بریدند. صالح بدیشان گفت: در خانه و کاشانهی خود سه روز زندگی کنید (و بدانید که مهلت زندگانی شما به پایان رسیده است. پس از این سه روزهی حیات، عذاب خدا به سراغ شما متکبّران و سرکشان میآید و طومار عمرتان را در هم می نوردد). این وعدهای است که دروغ نخواهد بود. [[«عَقَرُوهَا»: آن را نحر کردند. آن را سر بریدند (نگا: اعراف / 77).]]
[66] هنگامی که فرمان ما (مبنی بر عذاب قوم ثمود) در رسید، صالح و مؤمنان همراه او را در پرتو لطف و مرحمت خود نجات دادیم (و از هلاک مصون و از عذاب محفوظ داشتیم) و از خواری و رسوائی آن روز (بد و هولناک) رهانیدیم. (ای پیغمبر!) پروردگار تو نیرومند و چیره است (و به قوّت و عزّت و نصرت او اطمینان داشته باش). [[«بِرَحْمَةٍ مِّنَّا»: با لطف و مرحمت مخصوص خود. «خِزْیِ»: خواری. رسوائی.]]
[67] صدای شدید (و وحشتناک صاعقه و امواج هراسناک زلزله)، افراد ستمکار (قوم ثمود) را در برگرفت و در خانه و کاشانهی خود خشکیدند و بر روی افتادند. [[«الصَّیْحَةُ»: صوت شدید. صدای مهیب (یس / 49 و 53). در جاهای دیگر قرآن، (صاعِقَة) و (رَجْفَة) به کار رفته است که همه لازم و ملزوم یکدیگرند (نگا: اعراف / 78، فصّلت / 13). «فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ»: (نگا: اعراف / 78 و 91).]]
[68] آن چنان که گوئی هرگز ساکن آن دیار نبودهاند (و در آبادانی آنجا نکوشیدهاند. ویران و خالی و بیصاحب!). هان! قوم ثمود آفریدگار خود را انکار کردند. هان! (ای مردمان!) نابود باد قوم ثمود (و از رحمت خدا مطرود..). [[«کَأَن لَّمْ یَغْنَوْا فِیهَا»: انگار در آنجا بسر نبردهاند و هرگز ساکن آن دیار نبودهاند (نگا: اعراف / 92، یونس / 24). «أَلا بُعْداً لِّثَمُودَ»: (نگا: هود / 44).]]
[69] فرستادگانِ (فرشتهی) ما همراه با مژدگانی، به پیش ابراهیم آمدند و بدو سلام کردند. ابراهیم جواب سلام ایشان را داد. آن گاه هرچه زودتر گوسالهی بریانی را برای ایشان آورد. [[«الْبُشْرَی»: بشارت. مژده. مراد مژده تولّد فرزندانی است که پرچم نبوّت را بر دوش میکشند. «عِجْلٍ»: گوساله. «حَنیذٍ»: بریان.]]
[70] هنگامی که دید آنان دست به سوی آن دراز نمیکنند (و لب به غذا نمیزنند، پیش خود فکر کرد که دوست نیستند و سر جنگ دارند، این است که نمیخواهند غذا بخورند) لذا از ایشان رمید و بدشان دید و هراسی از آنان به دل راه داد. گفتند: مترس. ما (فرشتگان خدائیم و) به سوی قوم لوط روانه شدهایم (تا آنان را هلاک کنیم). [[«رَأیا أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ»: دید که دستشان بدان نمیرسد. مراد این است که دست به طعام نمیزنند و از آن نمیخورند. حال چون فرشته بودند غذا نمیخوردند. یا این که به رسم عرب، قاصدانی که برای پیام بدی همچون اعلان جنگ آمده باشند، در منزلِ طرف غذا نمیخورند، این بود که غذا نمیخوردند. «أَوْجَسَ»: احساس کرد. به دل راه داد. «خِیفَةً»: خوف و هراس.]]
[71] همسر ابراهیم (ساره که در آنجا) ایستاده بود (از این خبر که آنان فرشتگان خدایند و برای نجات برادرزادهی شوهرش لوط و سایر مؤمنان از دست کفّار آمدهاند شادمان شد و) خندید، ما (توسّط همان فرشتگان) بدو مژدهی (تولّد) اسحاق (از او)، و به دنبال وی (تولّد) یعقوب (از فرزندش اسحاق) را دادیم. [[«ضَحِکَتْ»: خندید و مسرور گردید. شادمانی او از شنیدن (لا تَخَفْ إِنّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ) بود.]]
[72] گفت: ای وای! آیا من که پیرزنی هستم و این هم (ابراهیم) شوهرم که پیرمردی میباشد، فرزندی میزایم! این چیز شگفتی (و محالی) است (مگر ممکن است از ما دو نفر انسان فرتوت و فرسوده، بچّهای پدید آید؟!). [[«یَا وَیْلَتی»: ای وای من! «عَجُوزٌ»: پیرزن. «بَعْل»: شوهر. «شَیْخاً»: پیرمرد. حال بَعْل است.]]
[73] گفتند: آیا از کار خدا شگفت میکنی؟ ای اهل بیت (نبوّت)! رحمت و برکات خدا شامل شما است (پس جای تعجّب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطاء نفرموده باشد). بیگمان خداوند ستوده (در همهی افعال و) بزرگوار (در همهی احوال) است. [[«أَهْلَ الْبَیْتِ»: أَهْلَ منصوب به اختصاص است. «حَمِیدٌ»: ستوده. شایسته حمد و ثنا. «مَجِیدٌ»: بزرگوار. دارای فضل و احسان فراوان.]]
[74] هنگامی که خوف و هراس از ابراهیم دور شد و مژده (ی تولّد فرزند) بدو رسید، (دلش به حال قوم لوط سوخت و با فرشتگان) ما (شروع) به مجادله (و گفتگو) دربارهی (هلاک) قوم لوط کرد. [[«الرَّوْعُ»: خوف و هراس. وحشت. «یُجَادِلُنا»: با فرستادگان ما به مجادله پرداخت.]]
[75] واقعاً ابراهیم بسی بردبار و آهکشنده و توبهکار بود. [[«لَحَلِیمُ»: بردبار و شکیبا. «أَوَّاهٌ»: آهکشنده. آه او به خاطر مصائبی بود که دامن مردم را گرفته بود. دلسوزانه به حال آنان تأسّف میخورد. «مُنِیبٌ»: رجوعکننده. برگردنده به خدا. توبهکار.]]
[76] (فرشتگان به او گفتند:) ای ابراهیم از این (جدال و درخواست رحمت برای قوم لوط) دست بکش. فرمان پروردگارت (دربارهی هلاک ایشان) شرف صدور یافته است و به طور قطع عذاب بدیشان میرسد و (با جدال و التماس تو) برگشت ندارد. [[«أَعْرِضْ»: صرف نظر کن. دست بکش. «غَیْرُ مَرْدُودٍ»: بدون ردخور. بدون بازگشت.]]
[77] هنگامی که فرستادگان ما (به صورت جوانانی) به پیش لوط درآمدند، لوط بسیار از آمدن آنان ناراحت گردید و دانست که قدرت دفاع از ایشان (در برابر قوم تباهکار خود) را ندارد، و گفت: امروز روز بسیار سخت و دردناکی است. [[«سِیءَ بِهِمْ»: حضور ایشان لوط را بدحال و ناراحت کرد، چرا که ایشان را انسان گمان برد. «ضَاقَ بِهِم ذَرْعاً»: سخت به تنگنا افتاد و کاری برای ایشان از دستش بر نمیآمد. دلش به حال آنان سوخت و بسیار نگران ایشان گردید. «ذَرْعاً»: تاب و توان. ضیقِ ذِراع یا ذَرْع، کنایه از فقدان طاقت و عدم توانائی است، و رَحْبِ ذِراع یا ذَرع، کنایه از تاب و توان انجام کار است. ذرع را کنایه از صدر و قلب هم گرفتهاند. (ذِراعاً) تمییز است و محوَّل از فاعل، یعنی: عَجَزَتْ قُوَّتُهُ عَنْ حِمَایَتِهِمْ مِنْ أَذی قَوْمِهِ. «عَصِیبٌ»: پیچیده و دشوار. سخت و شدید.]]
[78] قوم لوط (از ورود این جوانان زیبا آگاه شدند و) شتابان به سوی لوط آمدند. قومی که (آلوده به گناه بودند و) پیش از آن (هم) اعمال زشت و پلشتی (چون لِواط) انجام میدادند. لوط بدیشان گفت: ای قوم من! (شرمتان باد! بر مهمانان من ببخشائید و) اینها دختران منند و برای شما (از آمیزش با ذکور) پاکیزهترند (من حاضرم آنان را به عقد شما درآورم) پس از خدا بترسید و در مورد مهمانانم مرا خوار و رسوا مکنید (و بدیشان تعدّی و تجاوز منمائید). آیا در میان شما مرد راهیاب و راهنمائی، یافته نمیشود؟ [[«یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ»: به سوی او شتابان آمدند. عشق گناه ایشان را شتابان به سوی او راند. «هؤُلآءِ بَنَاتِی»: اینها دختران من هستند. مراد این است که دختران خود را با عقد ازدواج در اختیار سران شما میگذارم. یا این که من چون پیغمبرم در حکم پدر امت خود میباشم و زنان آنان انگار دختران من هستند (نگا: شعراء / 166). از خدا بترسید و بروید با زنان ازدواج کنید و بیامیزید. «فِی ضَیْفِی»: درباره مهمانانم. واژه ضیف، در اصل مصدر است و برای مفرد و تثنیه و جمع به کار میرود. «رَشِیدٌ»: عاقل. راهیاب. راهنما.]]
[79] گفتند: تو که میدانی ما را به دختران تو نیازی نیست، و میدانی که چه چیز میخواهیم. [[«مَا لَنَا فِی بَنَاتِکَ مِنْ حَقٍّ»: ما به دختران صلبی تو یا زنان خودمان که آنان را دختران خود میدانی چندان نیازی نداریم. یا این که: ما بر زنان خود حق داریم و مالک آنان هستیم، امّا ... «حَقٌّ»: مالکیّت. نیاز. احتیاج.]]
[80] لوط گفت: کاش! بر شما توانائی میداشتم (تا با قدرت و قوّت هرچه بیشتر با شما میجنگیدم و از مهمانان خود دفاع مینمودم) یا این که تکیهگاه محکمی (چون قوم و عشیره و پیروان فراوان و همپیمانان نیرومند) میداشتم و بدان (از دست شما) پناه میبردم (و به دفع اذیّت و آزارتان از مهمانانم میپرداختم و شما افراد خیرهسر و بیشرم را سرکوب میکردم). [[«آوِی»: پناه میبرم. «رُکْنٍ»: تکیهگاه. مراد این است که کاش غریب نمیبود و او و عمویش ابراهیم قبیله و خویشاوندان زیادی میداشتند (نگا: انبیاء / 71، عنکبوت / 26).]]
[81] (فرشتگان بعد از اطّلاع از پریشانی لوط و اصرار بزهکاران، به لوط) گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگارت هستیم، (این زشتکاران) دستشان به تو نمیرسد (و نمیتوانند کوچکترین بلا و کمترین زیا��ی به تو برسانند). اهل و عیال خود را در پاسی از شب بکوچان، و کسی از شما پشت سر خود را ننگرد (تا هول و هراس عذاب را نبیند و دچار شرّ و مصیبتی نشود) مگر همسر تو که او میماند و به همان بلائی که آنان بدان گرفتار میگردند گرفتار میشود. موعد (هلاک) ایشان صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟ (بلی موعد نزدیکی است و مترس هرچه زودتر فرا میرسد). [[«لَن یَصِلُوا إِلَیْکَ»: دستشان به تو نمیرسد. دسترسی به تو پیدا نمیکنند. یعنی در حق ما یا شما نمیتوانند کاری بکنند. «أَسْرِ بِأَهْلِکَ»: اهل و عیال خود را در شب بکوچان. از مصدر (إِسْراء) به معنی: شب روی. «بِقِطْعٍ مِّنَ الَّیْلِ»: در بخشی از شب. ذکر (لَیْل) بعد از (أَسْرِ) برای تأکید بیشتر است. «إِمْرَأَتَکَ»: مستثنی از (فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ) است. «إِنَّهُ»: واژه (ه) ضمیر شأن است.]]
[82] هنگامی که فرمان ما (مبنی بر هلاک قوم لوط) فرا رسید، آن (شهر و دیار) را زیر و رو نمودیم و آنجا را با گِلهای متحجّر و پیاپی سنگباران کردیم. (بدین ترتیب شهر و دیار کسانی که همهچیز را وارونه کرده بودند، واژگونه شد و در زیر سنگها مدفون گردید). [[«عَالِیَهَا»: فوقانی آن. سطح آن. «سَافِلَهَا»: تحتانی آن. پائین آن. «أَمْطَرْنَا عَلَیْهَا حِجَارَةً»: آنجا را سنگباران کردیم. بر آنجا سنگهای فراوانی فرود آوردیم. «سِجِّیلٍ»: سنگ گِل. گِلی که به سنگ تبدیل شده باشد (نگا: ذاریات / 33). «مَنضُودٍ»: متتابع و منتظم. پیاپی. مراد رگبار سنگها و پیدرپی آمدن آنها است.]]
[83] سنگهائی که از سوی پروردگار تو نشاندار (به نشان عذاب و بدون بازدارنده قرار داده شده) بودند. این چنین سنگهائی از ستمکاران (دیگر هم) به دور نیست (و هر گروه منحرف و ملّت ستمپیشهای چنین سرنوشتی در انتظارش میباشد). [[«مُسَوَّمَةً»: نشاندار. نشاندار به نشان عذاب و نشانهگیری شده به سوی نقطه معلوم و فرد معیّن. مسخّر و مسلّط. غیرقابل جلوگیری و پیشگیری. «مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّکَ»: سنگها به فرمان خدا مشخّص و معلوم شده بود که به کجا و به چه کسی اصابت کنند. سنگها از سوی خدا بر آنجا و ساکنان آن مسخّر و مسلّط شده بود و چیزی و کسی نمیتوانست از آنها جلوگیری کند و مانع اجرای فرمان خدا شود (نگا: المنار، جلد12، صفحه 137). «مَا هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ»: چنین عذابی از سایر ستمکاران هم به دور نیست و مردمان ستمپیشه در هر عصر و زمانی باید انتظار این گونه مجازات را داشته باشند. سرزمین قوم لوط از ستمکاران مکّه چندان دور نیست و سر راه آنان در کوچهای زمستان و تابستان قرار دارد (نگا: حجر / 76، صافّات / 137 و 138).]]
[84] شعیب را (نیز) به سوی قوم مدین فرستادیم که از خود آنان بود. (شعیب بدیشان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید (و بدانید که) جز او معبودی ندارید. و از پیمانه و ترازو مکاهید. من شما را خوب و بینیاز (از کاستن از مقادیر و اوزان) میبینم (و شایسته نیست با وجود ثروتمندی از چیزهای مردم بدزدید و کمفروشی بکنید. اگر ایمان نیاورید و شکر نعمت را نگزارید) من بر شما از عذاب روز فراگیر میترسم. [[«مَدْیَنَ»: اسم قوم شعیب است (نگا: اعراف / 85). «الْمِکْیَالَ»: کیل و پیمانه. «الْمِیزَانَ»: ترازو. «إِنِّی أَرَاکُم بِخَیْرٍ»: من شما را خوب و محلّ امید میبینم. من شما را ثروتمند و نیکوحال و بینیاز میبینم. «مُحِیطٍ»: فراگیر. مراد از فراگیری روز قیامت، فراگیر بودن عذاب آن است. «خَیْرٍ»: در اینجا مراد از این واژه مال و دارائی است که مایه کسب خیر و صلاح و نفع و سود است (نگا: بقره / 215 و 272 و 273). یا این که مراد تشویق و ترغیب ایشان به نیکی و نیکوکاری است و (خَیْر) به معنی خوب و نیک است.]]
[85] ای قوم من! پیمانه و ترازو را از روی عدل و داد، به تمام و کمال بسنجید و بپردازید و از چیزهای مردم نکاهید و در زمین تباهکارانه تباهی نکنید. [[«أَوْفُوا»: به تمام و کمال بپردازید و به تمام و کمال دریافت کنید. «لا تَبْخَسُوا»: نکاهید. کم ندهید. «لا تَعْثَوْا»: فساد راه نیندازید. تباهی مکنید. «لا تَعْثَوْا فِی ...»: (نگا: بقره / 60، اعراف / 74). «لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَآءَهُمْ»: تعمیم بعد از تخصیص است و گذشته از مقادیر و اوزان، شامل کشیده، شمرده، مِتْر شده، و غیره خواهد شد.]]
[86] (ای قوم من!) چیزی را که خداوند (از مال حلال) برایتان باقی میگذارد (از چیزی که از مال حرام گرد میآورید و روی هم میاندوزید) بهتر است، اگر مؤمن باشید (و حرف مرا و وعدهی خدا را باور میدارید). من (تنها مبلّغ اوامر خدایم و) محافظ (اقوال و افعال) شما نمیباشم (و توانائی جزا و سزای رفتار و کردار و گفتارتان را ندارم). [[«بَقِیَّةِ اللهِ»: مراد سودی است که پس از به تمام و کمال پرداختن پیمانه و ترازو برای مؤمن میماند. اعمال صالحه و ثواب معنوی (نگا: کهف / 46، مریم / 76). طاعت و عبادت خدا و انتظار پاداش آن. «حَفِیظٍ»: مراقب احوال و افعال. نگهدارنده از بزهکاریها و زشتکاریها.]]
[87] گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور میدهد که ما چیزهائی را ترک کنیم که پدرانمان (از قدیم و ندیم) آنها را پرستیدهاند؟! (مگر میشود عبادت بتهائی را رها سازیم که از دیرباز نیاکانمان را بر آن دیدهایم و خود نیز بر آن رفتهایم؟! یا نمازهایت به تو دستور میدهد که ما آزادی خود را از دست بدهیم) و ما نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرّف کنیم؟! تو که مرد شکیبا و خردمندی هستی (چرا باید چنین سخنان یاوه و پریشانی بگوئی؟!) [[«صَلَوَات»: جمع صَلاة، نمازها. به صورت مفرد هم ذکر شده است. نماز مهمترین و آشکارترین سمبل دین است. «أَصَلَواتُکَ تَأْمُرُکَ»: این جمله به صورت استفهام انکاری و برای استهزاء است. «الْحَلِیمُ»: شکیبا. خردمند. «الرَّشِیدُ»: عاقل و بالغ. راهیاب و راسترو (نگا: جنّ / 21). «إِنَّکَ لاَنتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ»: این جمله نیز جنبه استهزاء و ریشخند را دارد.]]
[88] گفت: ای قوم من! اگر من (بر اثر نبوّت) دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم (و به یقین کامل رسیده باشم) و روزی خوبی (علاوه از نبوّت) به من عطاء فرموده باشد، به من بگوئید (آیا میتوانم برخلاف فرمان خدا، یعنی خالق و هادی و رازق خود رفتار کنم، و شما را از بتپرستی و بزهکاری نهی ننمایم؟). من نمیخواهم شما را از چیزی باز دارم و خودم مرتکب آن شوم (و بلکه شما را به انجام کاری میخوانم که خود نیز بدان عمل میکنم). من تا آنجا که میتوانم جز اصلاح (خویشتن و شما را) نمیخواهم، و توفیق من هم (در رسیدن به حق و نیکی و زدودن ناحق و بدی) جز با (یاری و پشتیبانی) خدا (انجام پذیرفتنی) نیست. تنها بر او توکّل میکنم و (کار و بارم را بدو واگذار میسازم و با توبه و انابت) فقط به سوی او برمیگردم. [[«إِن کُنتُ عَلَی بَیِّنَةٍ ...»: جواب شرط محذوف است که عبارت است از: أَیَصِحُّ لِی أَن لاّ آمُرکُمْ بِتَرْکِ عِبادَةِ الأوْثانِ، وَالْکَفِّ عَنِ الْمَعاصی؟ «رِزْقاً حَسَناً»: روزی پاک. مراد ثروت و دارائی فراوان و حلال است که شعیب از آن برخوردار بوده است. «أَنْهَاکُمْ عَنْهُ»: شما را از آن نهی میکنم و بازمیدارم. (أَنْهی) فعل مضارع و متکلّم وحده است.]]
[89] ای قوم من! مخالفت (موجود میان شما و) من، شما را بر آن ندارد که بر عناد با حق و اصرار بر کفر خود بیفزائید و سبب شود که همان بلائی به شما برسد که به قوم نوح یا قوم هود و یا قوم صالح رسید، و (مکان و زمان وقوع هلاک) قوم لوط از شما چندان دور نیست (و دستکم از ایشان عبرت بگیرید و خویشتن را بپائید). [[«لا یَجْرِمَنَّکُمْ»: شما را وادار نکند. شما را بر آن ندارد (نگا: مائده / 2). فعل مضارع از ماده (جرم) و مؤکّد به نون تأکید. «شِقاق»: مخالفت. دشمنانگی. «وَ مَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنکُم بِبَعیدٍ»: سرزمین قوم لوط از سرزمین شما و تاریخ نابودی ایشان از روزگار شما خیلی دور نیست.]]
[90] از پروردگارتان آمرزش (گناهان خود را) بخواهید و بعد (از هر گناه و لغزشی که در زندگی مرتکب میشوید پشیمان شوید و) به سوی او برگردید. بیگمان پروردگار من بسیار مهربان (در حق بندگان پشیمان و) دوستدار (مؤمنان توبهکار) است. [[«وَدُودٌ»: بسیار بامحبّت. بسیار دوستدار.]]
[91] گفتند: ای شعیب! بسیاری از چیزهائی را که میگوئی نمیفهمیم (و گوشمان به سخنانت بدهکار نیست) و ما شما را در میان خود ضعیف میبینیم (و قادر به دفاع از خویشتن و اقناع دیگران نمیدانیم). اگر (به خاطر احترام) قبیلهی اندک تو نبود (که بر آئین ما میباشند) ما تو را سنگباران میکردیم و تو در پیش ما قدر و ارزشی نداری (تا تو را بزرگ و محترم داریم و از کشتن تو صرف نظر کنیم، و در برابر ما قوّت و قدرت آن را نداری که از خویشتن دفاع کنی). [[«مَا نَفْقَهُ»: نمیفهمیم. متوجّه نمیشویم. «رَهْطُ»: عشیره و قبیله. جماعتی از ده نفر کمتر. مراد فامیل و خویشاوندان اندک شعیب است. «مَآ أَنتَ عَلَیْنَا بِعَزِیز»: تو در پیش ما دارای قدرت و عزّت نیستی. تو در برابر ما قوّت و قدرتی نداری.]]
[92] شعیب گفت: ای قوم من! آیا قبیله و عشیرهی من در نزد شما گرامیتر و مهمتر از خدا است (و به خاطر آنان با من مدارا و سازش میکنید) و خدا را فراموش میسازید و او را پشت سر میاندازید (و به قدرت و عزّت وی اعتنائی نمیکنید؟!). بیگمان پروردگار من آگاه از هر آن چیزی است که میکنید (و اعمال و افعال شما از دید او مخفی نمیماند و پاداش آنها را در کف دستتان میگذارد). [[«أَعَزُّ»: گرامیتر. قدرتمندتر. «ظِهْرِیّاً»: پشت سر انداخته شده. فراموش شده و اسم منسوب به (ظَهْر) به معنی پشت است و کسره ظاء به سبب تغییراتی است که گاهی در اسم منسوب میدهند، همان گونه که در نسبت به (أَمْسِ) و (دَهْر) میگویند: إِمْسِیّ و دُهْرِیّ. مفعول دوم فعل (إِتَّخَذْتُمُوهُ) است.]]
[93] ای قوم من! هرچه در قدرت دارید انجام دهید و کوتاهی نکنید (و بدانید که پشتیبان من خدا است و از شما باکی نیست). من به کار خود مشغولم (و همان گونه که شما به راه خود ادامه میدهید، من هم به راه خود ادامه میدهم). بالأخره خواهید دانست که چه کسی دچار عذابی میشود که او را خوار و رسوا میکند، و چه کسی دروغگو است (و از من و شما کدام راسترو و خوشبخت، و کدام کجرو و بدبخت میباشیم). چشم به راه باشید و من هم چشم به راهم (که عاقبت چه میشود). [[«إِعْمَلُوا عَلَی مَکَانَتِکُمْ»: با تمام نیرو و تلاش به کار خود بپردازید. هرچه از دستتان برمیآید، دریغ نورزید (نگا: انعام / 135). «إِرْتَقِبُوا»: چشم به راه باشید. منتظر باشید. «رَقِیبٌ»: چشم به راه. منتظر.]]
[94] هنگامی که فرمان ما (مبنی بر هلاک قوم مدین) در رسید، شعیب و مؤمنانِ همراهِ او را در پرتو مهر خود (از عذاب و هلاک) نجات دادیم و صدای (وحشتناک صاعقه و زلزله)، ستمکاران را دریافت و (بر اثر آن قالب تهی کردند و نقش زمین شدند و) در خانه و کاشانهی خود کالبدهای بیجانی گشتند. [[«جَاثِمِینَ»: در جای خود خشکیده و بر رخساره فرو افتاده (نگا: اعراف / 78 و 91، هود / 67).]]
[95] بدان گونه که انگار هرگز از ساکنان آن دیار نبودهاند (و در آنجا نزیستهاند و روزگاری در آن بسر نبردهاند. نه خود ماندند و نه اثری از ایشان ماند). هان! نابو�� (و دور از رحمت خدا) باد قوم مدین! همان گونه که قوم ثمود نابود (و دور از رحمت خدا) شدند. [[«کَأَن لَّمْ یَغْنَوْا»: (نگا: اعراف / 92، هود / 68). «بُعْداً»: (نگا: هود / 44 و 60 و 68).]]
[96] ما موسی را همراه با معجزات (دالّ بر صدق او) و همراه با برهان آشکار (و مؤثّر در نفوس) فرستادیم. [[«آیَات»: معجزات مذکور در (اعراف / 107 و 108 و 133). «سُلْطَانٍ مُّبِینٍ»: حجّت و برهان قوی و آشکار. مراد همان معجزات سابق است. عطف صفت بر موصوف میباشد (نگا: بقره / 53، انبیاء / 48، ذاریات / 38).]]
[97] موسی را به سوی فرعون و اشراف و اعیان او فرستادیم (و فرعون رسالت موسی را نپذیرفت و) اطرافیان و زعماء فرعون، از فرمان فرعون پیروی کردند (و دستور موسی را گردن ننهادند)، در حالی که فرمان فرعون مترقّیانه و مایهی هدایت نبود (و ارزش پیروی را نداشت). [[«رَشِیدٍ»: راهبر. راهیاب. مترقّیانه (نگا: هود / 78).]]
[98] فرعون در روز قیامت در پیشاپیش قوم خود بوده (و ایشان را به سوی آتش دوزخ رهبری خواهد کرد، همان گونه که در دنیا آنان را به سوی کفر و ضلال رهبری میکرد) و ایشان را به آتش دوزخ میاندازد. چه بد جایگاهی که بدان وارد میشوند! [[«یَقْدُمُ»: پیش میافتد. پیشاپیش حرکت میکند. «أَوْرَدَهُمْ»: آنان را وارد کرد. فعل ماضی در اینجا به معنی فعل مضارع است. یعنی: ایشان را داخل میسازد. «الْوِرْدُ»: آبشخور. ورود. مکان ورود. مصدر به معنی داخلشوندگان (نگا: مریم / 86). «الْمَوْرُودُ»: جائی که بدان وارد میشوند. آبی که بدان وارد میشوند. «بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»: چه بد آبشخوری که آنان را بدان وارد میکنند. چه کسان بدبیار و بدبختی که به آتش دوزخشان داخل میکنند. واژه (المورود) را صفت واژه (الوِرد) دانسته و مخصوص به ذمّ (النار) محذوف است. یا این که (المورود) مخصوص به ذمّ است و حذفی در میان نیست.]]
[99] در این دنیا دچار نفرین (مردمان) و طرد (از رحمت یزدان) شدند (و از پس ایشان بدنامی و رسوائی ماند) و در روز قیامت نیز (همین طور به لعنت و طرد از رحمت گرفتار میشوند و منفور خدا و فرشتگان و مردمان میگردند). چه بد عطائی که (به آنان) داده میشود! [[«أُتْبِعُوا»: (نگا: هود / 60) «الرِّفْدُ»: عطاء و ارمغان. «الْمَرْفُودُ»: عطاء شده. بخشش. «الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ»: مراد لعنت و نفرین است که از راه ریشخند عطاء و ارمغان نامیده شده است (نگا: صافّات / 62).]]
[100] این از خبرهای شهرها و آبادیهائی است که ما برای تو (ای پیغمبر!) بازگو میکنیم (تا قوم خود را بدانها پند دهی، و به یاری خدا اطمینان حاصل کنی). برخی از این شهرها و آبادیها هنوز برپا و برجایند (و آثاری از آنها مانده و درس عبرت همگانند،) و برخی درویده (و از میان رفتهاند همانند کشتزار درو شده). [[«الْقُرَی»: جمع قریة، مراد شهرها و آبادیهای بزرگ است. «قَآئِمٌ»: برجا. ماندگار. «حَصِیدٌ»: درو شده. مراد تباه و ویران شده است.]]
[101] ما بدانان ستم نکردیم (و بیهوده نابودشان ننمودیم) و بلکه خودشان (با کفر و فساد و پرستش بتها و غیره) بر خویشتن ستم روا داشتند، و معبودهائی را که بغیر از خدا میپرستیدند و به فریاد میخواندند، کمترین سودی بدانان نرساندند و هیچ گونه کمکی نتوانستند بدیشان بنمایند (و مثلاً آنان را از هلاک و نابودی برهانند) بدان گاه که فرمان (هلاک ایشان از سوی) پروردگارت صادر گردید، و جز بر هلاک و زیانشان نیفزودند (و تنها مایهی بدبختی و نابودی ایشان شدند و بس). [[«مَآ أَغْنَتْ عَنْهُمْ»: عذاب خدا را از ایشان دور نکرد. بدیشان سودی نبخشید. «مِن شَیْءٍ»: هیچ چیزی. حرف (مِنْ) در اینجا برای عمومیّت نفی بعد از خود میباشد. «تَتْبِیب»: هلاک ساختن. زیانمند کردن.]]
[102] عقاب پروردگار تو این چنین است (که دربارهی قوم نوح و عاد و ثمود و مدین و غیره گذشت) هرگاه که (بر اثر کفر و فساد، اهالی) شهرها و آبادیهائی را عقاب کند که ستمکار باشند. به راستی عقاب خدا دردناک و سخت است. [[«أَخْذُ»: عقاب. عذاب. هلاک کردن. «الْقُرَی»: واژه (الْقُرَی) متنازع مصدر (اَخْذُ) و فعل (أَخَذَ) است.]]
[103] به حقیقت در این (مجازات و نابودی ملّتهای ستمگر، و در این روایات و اخبار گذشتگان) عبرت بزرگی است برای کسی که از عذاب آخرت بهراسد. آن روزی که مردمان را در آن (برای حساب و کتاب) گرد میآورند، و روزی است که (از سوی مردمان و فرشتگان و پریان) مشاهده میگردد (و همگان آن را خواهند دید و ناظر صحنههایش خواهند شد). [[«آیَةً»: نشانه قدرت و مشیّت خدا. حجّت و برهان آشکار بر اجراء قوانین و سنن خدا درباره آفریدگانش. عبرت و پند. «یَوْمٌ مَّجْمُوعٌ»: روز گردهمآئی (نگا: تغابن / 9). «یَوْمٌ مَّشْهُودٌ»: روز دیدنی (نگا: آلعمران / 30).]]
[104] ما چنین روزی را فقط تا زمان اندکی به تأخیر میاندازیم. [[«أَجَلٍ»: مدّت. سر رسید زمانی. «مَعْدُودٍ»: کم. اندک. «أَجَلٍ مَّعْدُودٍ»: انتهاء مدّت قلیل، که عمر دنیا است (نگا: شوری / 17).]]
[105] زمانی که این روز فرا میرسد کسی یارای سخن گفتن و دم بر آوردن ندارد، مگر با اجازهی خدا. (در چنین روزی، مردمان دو گروه بیش نیستند:) دستهای از آنان (به سبب کفر و ضلال، به انواع عذاب گرفتارند و) بدبختند، و دستهای (به سبب طاعت و عبادت، غرق در نعمتهای گوناگونند و) خوشبختند. [[«نَفْسٌ»: فردی. کسی. «شَقِیٌّ»: بدبخت. «سَعِیدٌ»: خوشبخت.]]
[106] و امّا آنان که بدحال و بدبیارند در آتش دوزخ جای دارند و در آنجا (در دم و بازدم خود) ناله و فریاد سر میدهند. [[«شَقُوا»: بدبخت و بدبیار شدهاند. «زَفِیرٌ»: صدای ناشی از بازدم و نفَس بازپس دادنِ شدید و طولانی. «شَهِیقٌ»: صدای دم و نفَس بازپس بردن شدید و طولانی.]]
[107] آنان در دوزخ جاودانه میمانند تا آن گاه که آسمانها و زمین (آنجا) برپا است. (یعنی تا دوزخ، دوزخ است در آن بسر میبرند) مگر این که خدای تو بخواهد (و اوضاع را دگرگون کند، و عذابی را جایگزین عذاب دیگری گرداند). بیگمان پروردگار تو هر کاری را که بخواهد انجام میدهد (و چیزی نمیتواند جلو او را بگیرد و از انجام آن کار باز دارد). [[«مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرْضُ»: مادام که آسمانها و زمینبرپا است. یعنی تا دوزخْ دوزخ است. چرا که مراد از آسمانها و زمین، آسمانها و زمین دوزخ است و آن هر آن چیزی است که بالای سر و زیر پای دوزخیان قرار دارد (نگا: ابراهیم / 48). یا این که مراد جاودانگی و نفی انقطاع است همان گونه که عرب میگوید: لا أَفْعَلُ کَذا ما لاحَ کَوْکَبٌ ... مَا اخْتَلَفَ الَّیْلُ وَ النَّهارُ. «إِلاّ مَا شَآءَ رَبُّکَ»: مراد تقیید سرمدی و ابدی بودن است، نه افاده عدم عموم (نگا: انعام / 128، اعراف / 188، یونس / 49، اعلی / 7). یا این که استثناء متوجّه اهل توحید گناهکار است. یعنی: افراد بدبخت در دوزخ جاودانه میمانند مگر مؤمنان بزهکار.]]
[108] و امّا کسانی که (به سبب انجام کارهای نیکو) خوشبخت شدهاند (وارد بهشت گشته و) در بهشت جاودانه میمانند، مادام که آسمانها و زمین برپا است، مگر این که خدا بخواهد (و اهل توحید بزهکار را وارد بهشت نسازد و به دوزخشان دراندازد و بعدها بیرونشان آورد و به بهشتشان برد. خداوند به افراد خوشبخت) عطیّهی عظیمی میدهد که گسیختنی (و کاستی پذیرفتنی) نیست. [[«إِلاّ مَا شَآءَ رَبُّکَ»: مراد سرمدیّت و ابدیّت است. یا این که (ما) به معنی (مَنْ) است و استثناء موحّدین بزهکار از ضمیر (سَعِدُوا) است که سالها بعد از چنین افراد خوشبختی از دوزخ خارج و به بهشت میآیند. «عَطَآءً»: عطیّه. بخشش. مفعول مطلق است و تقدیر چنین است: یُعْطِیهِمْ عَطَآءً. عَطاء مصدر یا اسم مصدر و به معنی (إعطاء) است. حال مفعول مقدّر و تمییز از نسبت هم بشمار آوردهاند. «غَیْرَ مَجْذُوذٍ»: غیر مقطوع. ناگسستنی. همیشگی و پیاپی.]]
[109] (ای پیغمبر! دربارهی قوم بتپرست خود) شکّ و تردیدی به خویشتن راه مده که اینان همان چیزهائی را میپرستند و همان عبادتی را میکنند که پدران ایشان در گذشته آنها را میپرستیدند و بدان گونه پرستش مینمودند. (سرنوشت دنیا و آخرت بتپرستان و منحرفان پیشین را هم برایت روایت کردیم و دانستی که بر سرشان چه آمد و چه میآید) و ما بهرهی (استحقاقی جزا و سزای) اینان را نیز بیکم و کاست خواهیم داد. [[«مِرْیَة»: شکّ و تردید. «مِمَّا»: از چیزهائی که. درباره پرستشی که. (ما) میتواند مصدریّه بوده، و یا موصوله باشد و مضاف حذف شده باشد؛ یعنی درباره پرستشگران بتان. «غَیْرَ مَنقُوصٍ»: بی کم و کاست. به تمام و کمال. (غَیْرَ) حال مؤکّده (نصیب) است.]]
[110] ما کتاب (آسمانی تورات) را به موسی دادیم و سپس دربارهی آن (از سوی پیروان در تفسیر و معنی آن بر حسب اهواء و شهوات ایشان) اختلاف شد (و بسیاری از حق به دور گشتند و دسته دسته و پراکنده شدند) و اگر سخن پروردگارت از پیش بر این نرفته بود (که عذاب کافران و مجازات شدید مبطلان تا روز رستاخیز به تأخیر انداخته شود) دربارهی چیزی که در آن اختلاف پیدا کرده بودند (با تمییز حق از باطل، و برجای داشتن محِقّ و نابودکردن مبطِل) داوری میشد (و مسألهی کفر و نفاق خاتمه مییافت، چرا که از ترس نابودی آنی، اختیار که رمز تکامل و پیشرفت است از میان برمیخاست و جبر مطلق بر جامعه حاکم میشد. امّا چون مجازات آنی مخالف سرشت انسانی است، خدا چنین نکرد). آنان (که تورات را از پدران خود به ارث بردهاند) دربارهی کتاب (آسمانی خود) به شکّ و تردید شگفتی گرفتار آمدهاند (و از حقیقت فرسنگها به دور افتادهاند). [[«لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ ...»: (نگا: یونس / 19). «لَفِی شَکٍّ ...»: (نگا: هود / 62).]]
[111] پروردگارت حتماً (پاداش و پادافره) اعمال همگان را بیکم و کاست میدهد و او آگاه از هر آن چیزی است که میکنند. [[«کُلاًّ»: همه مؤمنان و کافران. همه کفّارِ ملّت اسلام. «لَمَّا»: حرف جازمه است و فعل آن محذوف است و تقدیر چنین میشود: لَمَّا یَتْرُکُوا. لَمَّا یُهْمِلُوا. لَمَّا یَنالُوا. همان گونه که میگویند: خَرَجْتُ وَ لَمَّا. سافَرْتُ وَ لَمّا. قارَبْتُ الْمَدینَة وَ لَمّا. برخی هم (لَمّا) را زائد دانستهاند. بسیاری هم آن را در اصل (مِنْ ما) دانسته و (ما) را به معنی (مَنْ) محسوب کردهاند. در این صورت جار و مجرور را خبر (إِنَّ) بشمار آوردهاند. یعنی: إِنَّ کلّاً لَمِنَ الَّذِینَ؛ یا. لَمِنْ خَلْقٍ. «اعْمَالَهُمْ»: مضاف محذوف است، یعنی جزای اعمال ایشان.]]
[112] بنابراین، همان گونه که فرمان یافتهای (در راه تبلیغ و ارشاد و مبارزه و پیکار و پیادهکردن تعلیمات قرآن) استقامت کن همراه کسانی که (از کفر و شرک دست کشیدهاند و) با تو (به سوی خدا) برگشتهاند و (ایمان آوردهاند، و از حدود قوانین خدا) تجاوز نکنید (و از جادهی اعتدال به کنار نروید و راه افراط و تفریط مپوئید) چرا که خدا میبیند چیزی را که میکنید (پس مواظب پندار و گفتار و کردار خود باشید). [[«إِسْتَقِمْ»: راستای راه حق و حقیقت و خیر و صلاح را در پیش گیر. استقامت و پایداری کن. «کَمَآ أُمِرْتَ»: همچنان که دستور داده شدهای. به گونهای که فرمان یافتهاید. «لا تَطْغَوْا»: از حد اعتدال در مگذرید. در وظائف و تکالیف مقرّره افراط و تفریط مکنید و زیاده و نقصان روا مدارید.]]
[113] و به کافران و مشرکان تکیه مکنید (که اگر چنین کنید) آتش دوزخ شما را فرو میگیرد، و (بدانید که) جز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید (تا بتوانند شما را در پناه خود دارند و شرّ و بلا و زیان و ضرر را از شما به دور نمایند) و پس از (تکیه به کافران و مشرکان، دیگر از سوی خدا) یاری نمیگردید و (بر دشمنان) پیروز گردانده نمیشوید. [[«لا تَرْکَنُوا»: تکیه مکنید. معتمد و مستند خود مسازید و مدانید. «الَّذِینَ ظَلَمُوا»: کافران و مشرکان حربی. «ثُمَّ»: پس از تکیه به کافران و مشرکان که دشمنان خدا و مؤمنانند. «لا تُنصَرُونَ»: یاری نمیگردید. پیروز گردانده نمیشوید.]]
[114] در دو طرف روز (که وقت نماز صبح و عصر است) و در اوائل شب (که وقت نماز مغرب و عشاء است) چنان که باید نماز را به جای آورید. بیگمان نیکیها (و از جمله نمازهای پنجگانه) بدیها را از میان میبرد. بیگمان در این (سفارشها و قانونهای آسمانی) اندرز و ارشاد کسانی است که پند میپذیرند و خدای را یاد میکنند و به یاد میدارند. [[«طَرَفَیِ النَّهارِ»: دو طرف روز. مراد اوّل و آخر روز است که هنگام گزاردن نماز صبح و عصر است. «زُلَفاً»: جمع زُلْفَة، و در لفظ و معنی مانند (قُرَب) جمع قُرْبَة است. یعنی: نزدیکیها و اوائل شب که وقت نماز مغرب و عشاء است. «الْحَسَنَاتِ»: همه اعمال صالحه و از جمله ترک زشتیها و پلشتیها (نگا: نساء / 31، انفال / 29). «ذلِکَ»: این سفارشها و توصیهها، از امر به استقامت تا اقامه نماز. «ذِکْرَی»: یادآوری. تذکّر. یا این که به معنی مذکّر است، یعنی یادآورنده و تذکّر دهنده. «الذَّاکِرِینَ»: یادآورندگان. پندپذیران. به یاد دارندگان. برای پیبردن به اوقات پنجگانه نماز مراجعه شود به (طه / 130 و روم / 17 و اسراء / 78).]]
[115] و (در برابر سختیهای چیزهائی که به تو دستور داده شده است) شکیبائی کن که خداوند پاداش نیکوکاران را ضائع نخواهد کرد (و رنج آنان را در دنیا و آخرت هدر نخواهد داد). [[«فَإِنَّ اللهَ ...»: این جمله تعلیل (إِصْبِرْ) است.]]
[116] چرا نمیبایست که در میان ملّتهای (گذشته) پیش از شما فرزانگانی باشند که از فساد در زمین نهی کنند (تا دیگران را از گرفتار آمدن به عذاب و نابود شدن رهائی بخشند؟) مگر مردمان کمی که (به وظیفهی امر به معروف و نهی از منکر عمل کردند و) ما نجاتشان دادیم، و (امّا در همان حال) کافرانی میزیستند که از خوشگذرانی و تنعّم و تلذّذی پیروی میکردند که آنان را مغرور و فاسد کرده بود، و دائماً گناه میورزیدند (و هیچ وقت به دعوت پیغمبران و خیرخواهان گوش نمیدادند و از فساد و تباهی دست نمیکشیدند). [[«الْقُرُونِ»: جمع قَرْن، مردمان یک عصر و زمان. مراد ملّتهای پیشین است. «أُولُوا بَقِیَّةٍ»: صاحبان فضل. خیرخواهان. خردمندان خویشتندار. «بَقِیَّة»: عقل و فضل. خیر و نیکی. «إِلاّ قَلِیلاً ...»: لیکن گروه اندکی. مستثنی منقطع است. «مَآ أُتْرِفُوا فِیهِ»: خوشگذرانی و مالاندوزی و شهرتطلبی گذرائی که درآن غوطهور گشتند و مایه غرور و سرکشی ایشان شد. میگویند: أَتْرَفَتْهُ النِّعْمَةُ: یعنی نعمت او را به سرکشی و خوشگذرانی کشاند. مُتْرِف به معنی غرق در شهوات، از این ریشه است.]]
[117] (سنّت و عادت) پروردگارت چنین نبوده است که شهرها و آبادیها را ستمگرانه ویران کند، در حالی که ساکنان آنجاها (متمسّک به حق و ملتزِم به فضائل بوده و) درصدد اصلاح (حال خود و دیگران) برآمده باشند. [[«الْقُرَی»: شهرها و آبادیها. مراد ساکنان آنجاها است. «بِظُلْمٍ»: ستمگرانه و ناعادلانه. حال فاعل است. یا این که ظلم به معنی کفر است و معنی چنین میشود: خداوند کافران را بر اثر کفر از میان نمیبرد و بلکه به سبب بیدادگری و بیانصافی نابودشان میسازد. در این صورت (بِظُلْمٍ) حال مفعول است. «مُصْلِحُونَ»: خوبان و نیکوکاران. اصلاحگران.]]
[118] (ای پیغمبری که آزمند بر ایمان آوردن قوم خود و متأسّف بر روی گردانی ایشان از دعوت آسمانی هستی! بدان که) اگر پروردگارت میخواست مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار میداد و) ملّت واحدی میکرد (و پیرو آئین یگانهای مینمود، و آنان در مادیات و در معنویات و در انتخاب راه حق یا راه باطل اختیار و اختلافی نمیداشتند. آن وقت جهان به گونهی دیگری در میآمد) ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، حتّی در گزینش دین و اصول عقائد آن) متفاوت خواهند ماند. [[«أُمَّةً وَاحِدَةً»: ملّت واحدی. مردمان یکسان و همگونی. «لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً ...»: مردمان را ملّت واحدی و یکسانی میکرد که مثلاً زندگی اجتماعی آنان همسان زندگی زنبوران عسل و مورچگان، و زندگی روحانی ایشان همگون زندگی فرشتگان میشد و کارشان مبنی بر اجبار نه اختیار میگشت و ثواب و عقابی به اعمالشان تعلّق نمیگرفت (نگا: بقره / 213، یونس / 19). «وَلا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ»: همیشه متفاوت و جداگانه میمانند. دستهای ایمان میآورند و از حق جانبداری مینمایند و گروهی ایمان نمیآورند و حق را نمیپذیرند.]]
[119] (مردمان بنا به اختلاف استعداد، در همهچیز حتّی در دینی که خدا برای آنان فرستاده است متفاوت میمانند) مگر کسانی که خدا بدیشان رحم کرده باشد (و در پرتو لطف او بر احکام قطعی الدلالهی کتاب خدا متّفق بوده، هرچند در فهم معنی ظنّی الدلالهی آن که منوط به اجتهاد است، اختلاف داشته باشند) و خداوند برای همین (اختلاف و تحقّق اراده و رحمت) ایشان را آفریده است، و سخن پروردگار تو بر این رفته است که: دوزخ را از جملگی جنّیها و انسانهای (پیرو نفْسِ امّاره و اهریمن مکّاره) پُر میکنم. [[«لِذالِک خَلَقَهُمْ»: خدا آنان را بر تفاوت و تنوّع آفریده است و حق انتخاب راه درست و راه نادرست را بدیشان داده است و جوابگوی این انتخابشان کرده است. برای این رحمت، آنان را آفریده است. برای تحقّق این اراده ایشان را آفریده است. «تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ ...»: فرمان پروردگارت بر این رفته است و تحقّق یافته و تنفیذ گردیده است (نگا: اعراف / 137). «لَأَمْلَأَنَّ ...»: (نگا: اعراف / 18، سجده / 13).]]
[120] این همه از اخبار پیغمبران بر تو فرو میخوانیم، کلّاً برای این است که بدان دلت را برجای و استوار بداریم (و در برابر مشکلات تبلیغ رسالت، آن را تقویت نمائیم). برای تو در ضمن این (سوره و اخبار مذکور در آن، بیان) حق آمده است (همان حقی که پیغمبران دیگران را بدان میخواندند) و برای مؤمنان پند و یادآوری مهمّی ذکر شده است (که میتوانند همچون ایمانداران پیشین از آن سود جویند و راه سعادت پویند). [[«کُلاًّ»: همه. جملگی. مفعولبه مقدّم برای فعل (نَقُصُّ) است. «ما»: چیزی که. بدل از (کُلاًّ) است. «فِی هذِهِ»: در اخبار پیغمبران. در این سوره. «ذِکْرَی»: تذکار و یادآوری آنچه بر سرِ گذشتگان آمده است.]]
[121] بگو به کسانی که ایمان نمیآورند: هرچه در قدرت دارید بکنید (و در راه خود بروید) که ما نیز آنچه میتوانیم میکنیم (و در راه خود میرویم، ولی بدانید سرانجامِ شما شکست و بدبختی، و عاقبتِ ما پیروزی و خوشبختی است). [[«عَلَی مَکَانَتِکُمْ»: به اندازه قدرت و استطاعتی که دارید (نگا: انعام / 135). به شیوه و برنامه خود.]]
[122] و چشم به راه باشید (که به ما چه چیز میرسد از آنچه فکر میکنید که میرسد) و ما هم چشم به راه هستیم (که برابر وعدهی خدا، دعوت آسمانی پیروز و اسلام بر شما و بر همهی دشمنان دین غلبه کند). [[«إِنتَظِرُوا»: منتظر عواقب باشید. تهدید دیگری است که به دنبال تهدیدات قبلی آمده است.]]
[123] (آگاهی از) غیب آسمانها و زمین ویژهی خدا است، و کارها یکسره بدو برمیگردد (و امور جهان به فرمان او میچرخد)، پس او را بپرست و بر او تکیه کن و (بدان که) پروردگارت از چیزهائی که میکنید بیخبر نیست. [[«غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضِ»: آگاهی از راز آسمانها و زمین. یعنی اطّلاع از غیب کائنات خاصّ خدا است و بس. «إِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ»: کار و بار بدو حوالت میگردد. کار بندگان برای حساب و کتاب در آخرت بدو برگشت داده میشود. متصرّف در شؤون و گرداننده امور جهان او است.]]