💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.khorramdel › 75 captured on 2024-05-26 at 16:51:17. Gemini links have been rewritten to link to archived content
⬅️ Previous capture (2024-03-21)
-=-=-=-=-=-=-
[1] به روز قیامت سوگند! [[«لآ أُقْسِمُ»: (نگا: واقعه / 75، حاقّه / 38، معارج / 40).]]
[2] و به نفس سرزنشگر سوگند! (که پس از مرگ زنده میگردید و رستاخیز حق است). [[«النَّفْسِ اللَّوَّامَةِ»: نفس ملامتگر. در قرآن مجید از سه نفْس نام برده شده است: الف - نفس امّاره، که پیوسته انسان را به بدیها و زشتیها فرا میخواند، و پلشتیها را برای او میآراید (نگا: یوسف / 53) ب - نفس لوّامه، که از آن به عنوان وجدان اخلاقی نیز یاد میکنند، نفس بیدار و آگاهی است که هنوز در برابر گناه مصونیّت نیافته است و گاهگاهی لغزش پیدا میکند و به دامان گناه میافتد، امّا هرچه زودتر به خود میآید و به مسیر سعادت باز میگردد و به ملامت و سرزنش آدمی میپردازد و او را توبه میدهد. ج - نفس مطمئنّه، نفس تکامل یافتهای است که نفس امّاره را رام خود کرده است و به مقام تقوای کامل و احساس مسؤولیّت رسیده است و به آسانی لغزش برای او امکان پذیر نیست (نگا: فجر / 27). به هر حال نفس لوّامه، بعد از وقوع کار نیک یا بد، بلافاصله دادگاهی در درون انسان تشکیل میدهد و به عنوان قاضی و شاهد مُجری حکم، به حساب و کتاب او میرسد (نگا: نمونه). یادآوری: جواب قسم محذوف است و از سیاق آیات بعد، مطالب روشن میشود. یعنی: سوگند به روز قیامت، و به نفس لوّامه که همه شما در قیامت برانگیخته میشوید و به سزای اعمالتان میرسید.]]
[3] آیا انسان میپندارد که ما استخوانهای (پوسیده و پراکندهی) او را گرد نخواهیم آورد! [[«الإِنسَانُ»: مراد انسان کافر است.]]
[4] آری! (آنها را گرد میآوریم) ما حتّی میتوانیم سر انگشتان او را (که یکی از دقائق اندام بدن است) کاملاً همسان خودش بیافرینیم (و به حال اوّل بازگردانیم). [[«قَادِرِینَ»: حال فاعل فعل محذوفی است. بَلی نَجْمَعُهَا قَادِرِینَ. «نُسَوِّیَ»: سر و سامان و نظم و نظام دهیم. همسان وضع نخست و حال اوّل گردانیم. «بَنَانَ»: سر انگشتان (نگا: انفال / 12).]]
[5] (انسان در قدرت خداوند بر گردآوردن استخوانها و زنده کردن مردگان تردیدی ندارد) بلکه هدف انسان (از انکار) این است که میخواهد در مدّت زمانی که در پیش دارد (تا زنده است) گناه کند. [[«لِیَفْجُرَ»: تا گناه کند. علل گرایش به مادیگری و انکار مبدأ و معاد، غیر مقیّد بودن به چیزی، یعنی کسب آزادی برای انجام گناهان، و گریز از مسؤولیّتها، و اقناع کاذب وجدان است. وگرنه کسی برای نفی مبدأ و معاد، ادلّه و براهینی در دست ندارد، و از درون به مادیگری خود قانع و راضی نمیباشد. «أُمَامَهُ»: آیندهای را که در پیش دارد. یعنی مادام که زنده است.]]
[6] میپرسند: روز قیامت کی خواهد بود؟! [[«اَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ»: روز قیامت کی خواهد بود؟! استفهام انکاری است. پرسش ایشان برای بعید بودن قیامت، و عدم وجود آن است. یعنی: قیامت هرگز نخواهد بود.]]
[7] (پاسخ ایشان این است:) هنگامی که چشمها (از شدّت هول و هراس) سراسیمه و آشفته میشود. [[«بَرِقَ»: حیران و سراسیمه شد. آشفته و پریشان گردید (نگا: ابراهیم / 42، انبیاء / 97).]]
[8] و ماه بینور و روشنائی میگردد. [[«خَسَفَ»: خسوف کرد. روشنائی را از دست داد.]]
[9] و خورشید و ماه گردآوری میگردد. [[«جُمِعَ»: جمعآوری گردید. مراد درهم پیچیدن و گردآوری کردن است (نگا: تکویر / 1).]]
[10] انسان در آن روز خواهد گفت: راه گریز کجا است؟ (گریز میسّر نیست). [[«الْمَفَرُّ»: گریزگاه. گریز. این واژه میتواند اسم مکان یا مصدر میمیباشد. «أَیْنَ الْمَفَرُّ»: گریزگاه کجا است؟! گریز کجا میسّر است؟!]]
[11] خیر! (اصلاً گریزگاهی در میان نیست، و گریز ممکن نیست و) هیچ گونه پناهگاهی وجود ندارد. [[«وَزَرَ»: پناهگاه.]]
[12] در آن روز، قرارگاه (بهشت و دوزخ) در دست پروردگار تو است. [[«الْمُسْتَقَرُّ»: قرارگاه. استقرار یافتن و جایگزین شدن. معنی دیگر آیه: در آن روز قرارگاه همگان در پیش پروردگار انسان است، و استقرار مردمان به سوی خداوند بندگان است. او است که فرمان میدهد و جا و مکان تعیین میکند. «رَبِّکَ»: مرجع ضمیر (کَ) پیغمبر اسلام است و برخی آن را به انسان برمیگردانند.]]
[13] در آن روز انسان را آگاه میسازند از چیزهائی که پیشاپیش فرستاده است و از چیزهائی که برجای گذاشته است. [[«یُنَبَّأُ»: باخبر گردانده میشود. در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «مَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ»: چیزهائی که پیشاپیش فرستاده است و برجای گذاشته است. همه کارهائی که کرده است و نکرده است.]]
[14] اصلاً انسان خودش از وضع خود آگاه است (و وجودش شاهد و دلیل بر خویشتن است). [[«عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»: از وضع خود آگاه است و بهتر از هرکس دیگری میداند که چه کارهائی کرده است. خود انسان حجّت و گواه بر خودش است. چرا که اعضاء او گواهی بر اعمال او میدهند (نگا: فصّلت / 20، یس / 65). «بَصِیرَةٌ»: بینا و آگاه. حجّت و دلیل و برهان. حرف (ة) برای مبالغه است.]]
[15] در حالی که (به زبان) عذرهائی برای (دفاع از) خود میآورد. [[«وَ لَوْ أَلْقی ...»: حرف واو، حالیّه است (نگا: اعراب القرآن درویش، روحالمعانی). «مَعَاذِیر»: جمع مَعْذِرَت، عذرها. ذکر بیگناهیها (نگا: اعراف / 164، روم / 57، غافر / 52).]]
[16] (به هنگام وحی قرآن) شتابگرانه زبان به خواندن آن مَجُنبان (و آیات را عجولانه و آزمندانه تکرار مگردان). [[«لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ»: با عجله عجله زبان خود را برای خواندن آن به حرکت در نیاور. ضمیر (ه) به قرآن برمیگردد (نگا: طه / 114). از این آیه تا پایان آیه 19 معترضه است.]]
[17] چرا که گردآوردن قرآن (در سینهی تو) و (توانائی بخشیدن به زبان تو، برای) خواندن آن، کار ما است. (پس از ناحیهی حفظ قرآن در میان دل و جان خود، و روان خواندن و درست تلاوت کردن آن با زبان خویش، نگران مباش). [[«جَمْعَهُ»: گردآوردن قرآن. مراد گردآوردن قرآن در سینه پیغمبر. «قُرْآنَهُ»: قرائت آن. خداوند وعده میفرمایند که تمام آیات را در سینه پیغمبر جمع و حفظ نماید، و سپس قرائت آن را بر زبانش جاری فرماید. به عبارت دیگر، همان گونه که حفظ قرآن در همه دوران در میان مردمان بر عهده خدا است، نگهداری آن در سینه پیغمبر و جاری کردن آن بر زبان آن حضرت نیز بر عهده خدا است (نگا: حجر / 9). واژه (قرآن) مصدر است و به معنی قرائت است.]]
[18] پس هرگاه ما قرآن را (توسّط جبرئیل بر تو) خواندیم، تو خواندن آن را (آرام و آهسته) پیگیری و پیروی کن. (وظیفهی تو پیروی از تلاوت پیک وحی، و ابلاغ رسالت آسمانی است و بس). [[«إتَّبِعْ»: دنبال کن. مراد ساکت و خاموش و آرام و آهسته گوش فرا دادن به پیام وحی، و پس از آن تکرار و تمرین آن است.]]
[19] گذشته از اینها، (در صورتی که بعد از نزول آیات قرآن مشکلی پیدا کردی) بیان و توضیح آن بر ما است. [[«بَیَانَهُ»: توضیح درباره قرآن. رفع اشکال احکام و معانی و تفصیل مجمل آن (نگا: روحالمعانی).]]
[20] نه چنین است (که شما دربارهی معاد میپندارید)! اصلاً شما دنیای گذرا را دوست میدارید. [[«الْعَاجِلَةَ»: دنیای زودگذر (نگا: اسراء / 18).]]
[21] و آخرت را رها میسازید. [[«تَذَرُونَ»: ترک میکنید. رها میسازید.]]
[22] در آن روز چهرههائی شاداب و شادانند. [[«وُجُوهٌ»: جمع وجه، چهره، مراد چهرههای مؤمنان است. «نَاضِرَةٌ»: شاداب. شادان.]]
[23] به پروردگار خود مینگرند. [[«نَاظِرَةٌ»: نگرنده. معنی دیگر آیه: چشم به الطاف پروردگار خود دوختهاند. با توجّه به معنی اوّل، باید گفت که نیروی دید در جهان دیگر همچون نیروی دید در این جهان نمیباشد. مثلاً بهشتیان دوزخیان را در قعر آتش سوزان مشاهده میکنند و با ایشان به سخن میپردازند (نگا: صافّات / 55). به هر حال نحوه مشاهده آنجا همچون همه چیزهای دیگر آخرت، با نحوه مشاهده اینجا فرق دارد. احادیث پیغمبر نشان میدهد که نگاه کردن آخرت بدون کیفیّت و چگونگی و حدود و جهات و مسافات و صفات است (نگا: المنتخب، نمونه).]]
[24] و در آن روز، چهرههائی در هم کشیده و عَبوسند. [[«وُجُوهٌ»: مراد چهرههای کافران و منافقان و بزهکاران است. «بَاسِرَةٌ»: درهم کشیده. عَبوس. ترش و درهم (نگا: مدّثّر / 22).]]
[25] چرا که آنان میدانند که به بلا و عذاب کمرشکنی گرفتار میآیند. [[«فَاقِرَةٌ»: عذاب و بلائی که ستون فقرات را در هم میشکند.]]
[26] چنین نیست که گمان میبرند. هنگامی که جان به گلوگاه برسد. [[«بَلَغَتْ»: رسید. فاعل آن (الرُّوحُ) محذوف است که از قرینه پیدا است. «التَّرَاقِیَ»: جمع ترقوّه، به معنی استخوانهائی است که گرداگرد گلو را گرفتهاند. رسیدن جان به گلوگاه، کنایه از آخرین لحظات عمر است.]]
[27] (از طرف حاضران و اطرافیان سراسیمه و دستپاچهی او، عاجزانه و مأیوسانه) گفته میشود: آیا کسی هست که (برای نجات او) افسون و تعویذی بنویسد؟! [[«رَاقٍ»: تعویذ نویس. افسونگر. «مَنْ رَاقٍٍ»: مراد این است هنگام نومیدی گفته میشود: چه کسی میتواند او را شفاء دهد و دردش را دوا کند؟!]]
[28] و (محتضر) یقین پیدا میکند که زمان فراق فرا رسیده است. [[«أَنَّهُ»: آنچه بدو رسیده است. «الْفِرَاقُ»: مفارقت از جهان و یاران. بدرود کردن.]]
[29] ساق پائی به ساق پائی میپیچد و پاها جفت یکدیگر میگردد. [[«إلْتَفَّتْ»: درهم پیچید. جفت یکدیگر شد و در کنار هم قرار گرفت. به هنگام جان دادن، و یا در داخل کفن.]]
[30] در آن روز، سوق (همگان) به سوی پروردگارت خواهد بود. [[«الْمَسَاقُ»: سوق دادن و راندن. مرجع و مسیر.]]
[31] (انسانِ منکر معاد) هرگز نه زکاتی داده است و نه نمازی خوانده است. [[«لا صَدَّقَ»: زکات نداده است. تصدیق حق و حقیقت، از جمله قرآن و پیغمبر نکرده است.]]
[32] بلکه راه تکذیب (حق و حقیقت) را در پیش گرفته است و (به فرمان خدا) پشت کرده است. [[«کَذَّبَ وَ تَوَلّی»: (نگا: طه / 48).]]
[33] گذشته از این، مغرورانه و متکبّرانه (از کفر و عناد خود) نزد خانواده و کسانش برگشته است. [[«یَتَمَطّی»: مینازد و بزرگی میفروشد. تفرعُن و تکبّر میکند.]]
[34] مرگ بر تو! مرگ! [[«أَوْلَی»: سزاوارتر. درخورتر. مراد سزاوارتر به مرگ و نابودی است. بعضی گفتهاند: فعل ماضی است؛ یعنی خدا مرگ تو را نزدیک گرداند و نابودت کند!]]
[35] باز هم، مرگ بر تو! مرگ! [[«أَوْلَی»: تکرار برای تأکید است.]]
[36] آیا انسان (منکر معاد) میپندارد که او بیهوده به حال خود رها شود (و قوانین و مقرّرات الهی، و حساب و کتاب و سزا و جزای دنیوی و اخروی نداشته باشد؟!). [[«سُدیً»: بیهوده. رها. یعنی انسان با وجود داشتن عقل، همچون حیوان بیصاحب، به حال خود واگذاشته شود، و تکالیف و وظائف و همچنین سزا و جزائی نداشته باشد. حال است.]]
[37] آیا او نطفهی ناچیزی از منی نیست که (به رحم مادر) پرت و ریخته میگردد؟ [[«یُمْنی»: پرت میشود و ریخته میگردد. «مِن مَّنِیٍّ یُمْنی»: (نگا: نجم / 46، واقعه / 37).]]
[38] سپس به صورت خون لخته و دَلَمهای درآمده است، و خداوند او را آفرینش تازهای بخشیده است، و بعد اندام او را نظم و نظام و سر و سامان داده است؟ [[«عَلَقَةً»: خون لخته و دَلَمه (نگا: حجّ / 5، مؤمنون / 14، غافر / 67). «سَوّی»: اندام او را همآهنگ کرد و سر و سامان داد (نگا: بقره / 29، کهف / 37، حجر / 29).]]
[39] و از این (انسان) دو صنف نر و ماده را ساخته و پرداخته است. [[«مِنْهُ»: از انسان. «الزَّوْجَیْنِ»: دو صِنف. دو نوع (نگا: هود / 40، رعد / 3، نجم / 45). «الذَّکَرَ وَ الأُنثی»: بدل است.]]
[40] آیا چنین خدائی نمیتواند مردگان را زنده گرداند؟! [[«أَلَیْسَ ذلِکَ ...»: (نگا: یس / 81).]]