💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.khorramdel › 18 captured on 2024-05-10 at 12:05:02. Gemini links have been rewritten to link to archived content

View Raw

More Information

⬅️ Previous capture (2024-03-21)

-=-=-=-=-=-=-

Mostafa Khorramdel, Surah 18: The Cave (Al-Kahf)

Surahs

[1] حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بنده‌ی خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فرو فرستاده و در آن هیچ گونه انحراف و کژی قرار نداده است. [[«عِوَجاً»: کژی و کجی. انحراف. «لَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجاً»: مراد این است که در قرآن ضدّ و نقیض معنوی، و اختلال و انحراف لفظی وجود ندارد.]]

[2] (کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپا دارنده‌ی جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فرو فرستاده است) تا (به وسیله‌ی آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مؤمنانی را که کارهای شایسته و بایسته می‌کنند مژده دهد به این که پاداش خوبی دارند. [[«قَیِّماً»: معتدل. یعنی افراطی در تکالیف قرآن وجود ندارد تا سخت و طاقت‌فرسا باشد، و تفریطی در احکام قرآن نشده است تا سهل‌انگاری در چیزی شده باشد که برای سعادت انسانها ضروری باشد. جاودانه و پابرجا پاسدار احکام الهی و حافظ اصول کتابهای آسمانی. قائم بر احکام دین و مصالح بندگان. حال (الْکِتابَ) در آیه قبلی است. «لِیُنذِرَ»: تا بترساند و بیم دهد. مرجع فاعل آن خدا یا قرآن یا پیغمبر است. «بَأْساً»: عذاب.]]

[3] جاودانه در آن (بهشت برین که پاداش خوب خداوند است) خواهند ماند. [[«مَاکِثِینَ»: ماندگاران. مقیمان. حال ضمیر (هُمْ) است.]]

[4] و (به خصوص از عذاب شدید او) بترساند کسانی را که می‌گویند: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عُزَیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. [[«إِتَّخَذَ»: ساخته است. برگرفته است.]]

[5] نه ایشان و نه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمی‌گویند و) از آن هیچ گونه آگهی ندارند. چه سخن (وحشتناک و) بزرگی از دهانهایشان بیرون می‌آید!! (آیا خدا و فرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود است و همچون انسان نیازمند چیزی از جمله فرزند است؟!). آنان جز دروغ و افتراء نمی‌گویند. [[«کَبُرَتْ کَلِمَةً»: چه سخن درشت و بزرگی! چه سخن زشت و افتراء عظیمی! واژه (کلمه) تمییز است. «إِن یَقُولُونَ»: نمی‌گویند. (إِنْ) حرف نفی است.]]

[6] نزدیک است خویشتن را در پی (دوری گزیدن و روی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دق مرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمی‌گروند و بدان) ایمان نمی‌آورند (خود را) هلاک سازی. [[«لَعَلَّکَ»: چه بسا که تو. نزدیک است که تو. «بَاخِعٌ»: هلاک‌کننده. نابودکننده. «عَلَی آثَارِهِمْ»: به دنبال دوری ایشان از پذیرش ایمان. بر اثر کردار و رفتار ایشان. «أَسَفاً»: خشم و اندوه. مفعول‌له است.]]

[7] ما همه‌ی چیزهای روی زمین را زینتِ آن کرده‌ایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانها آراسته‌ایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) کدام یک کارِ نیکوتر می‌کند. [[«زِینَةً»: آنچه وسیله آرایش و پیرایش باشد. جمال و زیبائی.]]

[8] و ما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را در هم می‌پیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف می‌کنیم و) به خاک مسطّح بی‌گیاهی تبدیل می‌نمائیم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان بَرَهُوتِ خشک و خاموش می‌گردانیم، و نیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ می‌رسانیم). [[«صَعِیداً»: روی زمین. سطح زمین (نگا: نساء / 43، مائده / 6). «جُرُزاً»: زمین لخت و برهوتی که گیاهی در آن نباشد (نگا: سجده / 27).]]

[9] (زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول می‌زند، و ایشان را نسبت به زنده شدن دوباره، غافل و بی‌باور می‌کند. در صورتی که کسانی چون اصحاب کهف یافته می‌شوند که در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان می‌دهند، و نیز حوادث بسیاری در جهان رخ می‌دهد که بیانگر از سرگرفتن حیات پس از خواب طولانی بوده که نوعی مرگ بشمار است. از جمله‌ی این حوادث داستان اصحاب کهف است). آیا گمان می‌بری که (خواب چندین ساله‌ی) اصحاب کهف و رقیم، در میان عجائب و غرائبِ (پراکنده در گستره‌ی هستیِ) ما چیز شگفتی است؟ [[«أَمْ»: متضمّن معنی دو حرف است: (بَلْ) اضراب، که بر انتقال از سخنی به سخنی دلالت دارد، و همزه استفهام انکاری که مفید نفی است (نگا: بقره / 214). «أَمْ حَسِبْتَ»: مخاطب پیغمبر است و مقصود دیگران. «الْکَهْفِ»: غار. «الرَّقِیمِ»: کتیبه. لوحه. «أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ»: گروهی از جوانان مؤمن و هوشمند بودند که از دست طاغوت عصر خویش به غاری پناه بردند، و بعدها نام آنان را بر کتیبه‌ای بالای در غار نصب کردند. «آیَاتِنَا»: نشانه‌های قدرت ما. عجائب و غرائب ساخته و پرداخته آفرینش ما. «عَجَباً»: عجیب. شگفت. نادره. مصدر است و برای مبالغه در معنی وصفی به کار رفته است و خبر (کانُوا) است.]]

[10] (یادآور شو) آن گاه را که این جوانان به غار پناه بردند و (رو به درگاه خدا آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهره‌مند، و راه نجاتی برایمان فراهم فرما. [[«أَوَی»: پناه بردند. منزل و مأوای خود کردند. داخل شدند. «الْفِتْیَةُ»: جمع فَتی، جوانان. مراد می‌تواند مردان کامل هم باشد. «هَیِّئْ»: آماده ساز. فراهم کن. «رَشَداً»: راهیابی. هدایت.]]

[11] پس (دعای ایشان را برآوردیم و پرده‌های خواب را) چندین سال بر گوشهایشان فرو افکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فرو بردیم). [[«ضَرَبْنَا عَلَی آذَانِهِمْ»: مراد این است که آنان را به خواب عمیقی فرو بردیم. مفعول (ضَرَبْنا) محذوف است که (حِجاباً) می‌باشد. «سِنِینَ»: سالها. مفعول‌فیه زمانی است. «عَدَداً»: شمار دار. متعدّد. صفت (سِنینَ) و به معنی ذاتَ عَدَدٍ، یا مفعول مطلق فعل مقدّری است، یعنی: تعدّد عَدَداً. «سِنِینَ عَدَداً»: سالیان دراز. سالهای سال.]]

[12] پس از آن (سالهای سال به خواب ناز فرو رفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام یک از آن دو گروه (یعنی آنان که می‌گفتند: روزی یا بخشی از یک روز خوابیده‌ایم، و آنان که می‌گفتند: خیر! تنها خدا می‌داند که چقدر خوابیده‌اید) مدّت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است). [[«بَعَثْنَاهُمْ»: ایشان را برانگیختیم. مراد از برانگیختن در اینجا بیدار کردن است و استعمال این واژه، شاید اشاره باشد به این که خواب طولانی آنان همچون مرگ و بیداری ایشان همچون رستاخیز پس از مرگ است. «الْحِزْبَیْنِ»: دو گروه از خود اصحاب الکهف (نگا: کهف / 19). «أَحْصَی»: حساب کرده است. ضبط نموده است. فعل ماضی است؛ نه اسم تفضیل. «أَمَداً»: مدّت معیّن. زمان مشخّص.]]

[13] ما داستان آنان را به گونه‌ی راستین (بدون کم و کاست) برای تو بازگو می‌کنیم. ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، و ما بر (یقین و) هدایتشان افزوده بودیم. [[«نَبَأَ»: خبر. داستان (نگا: مائده / 27). «بِالْحَقِّ»: آن‌چنان که هست. راست و درست.]]

[14] ما به دلهایشان قدرت و شهامت دادیم، آن گاه که بپا خاستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود، در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمی‌پرستیم. (اگر چنین بگوئیم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفته‌ایم. [[«رَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ»: دلهایشان را قدرت و شهامت بخشیدیم. بدیشان دل و جرأت دادیم. «لَن نَّدْعُوَ»: به فریاد نمی‌خوانیم. پرستش نمی‌کنیم. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «شَطَطاً»: سخنان دور از حق. برکنار از حقیقت.]]

[15] (سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفته‌اند! (چه مردمان حقیری! چرا باید بتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه می‌دادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستمکارند!) آخر چه کسی ستمکارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد (و با افتراء انبازهائی به آفریدگار جهان نسبت دهد؟!). [[«هؤُلآءِ قَوْمُنَا ...»: استعمال اسم اشاره (هؤُلآءِ) در اینجا برای تحقیر است. (قَوْمُنا) عطف بیان است. «سُلْطَانٍ»: دلیل. حجّت. «بَیِّنٍ»: واضح و آشکار.]]

[16] (برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم می‌برید و از چیزهائی که بجز خدا می‌پرستند کناره‌گیری می‌کنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا می‌سازید)، پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و وسائل رفاه و رهائی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید مهیّا و آسان سازد. [[«إذْ»: چون که. به سبب این که. به خاطر این که. (إِذْ) در اینجا به معنی لام تعلیل است (نگا: زخرف / 39). «فَأْوُوا»: پس پناه ببرید. منزل و مأوی سازید. «یُهَیِّئْْ»: آسان کند. آماده سازد. «مِرْفَقاً»: اسباب زندگی. وسیله‌ای که از آن منتفع و بهره‌مند شوند.]]

[17] (دهانه‌ی غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیمکره‌ی شمالی قرار داشت، نور آفتاب مستقیماً به درون آن نمی‌تابید. تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه می‌کردی) خورشید را می‌دیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان می‌گرائید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان می‌گرائید (که سوی مشرِق است)، و خودشان در محلّ وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است، و ایشان از تابش مستقیم آفتاب در امان بودند). این (چیزی که گذشت) از نشانه‌های (قدرت) خدا است. خدا هر که را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است، و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وی نخواهی یافت. [[«تَزَاوَرُ»: می‌گراید. میل می‌کند. فعل مضارع است و اصل آن (تَتَزَاوَرُ) است. «ذَاتَ الْیَمِینِ»: طرف راست. مفعول‌فیه است. «تَقْرِضُ»: عدول می‌کند. «ذَاتَ الشِّمَالِ»: طرف چپ. مفعول‌فیه است. «فَجْوَةٍ»: فراخنا. محلّ وسیع. در اینجا مراد وسط غار است.]]

[18] (ای مخاطب! اگر چنین می‌شد که بدیشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، آنان را بیدار می‌انگاشتی. ما آنان را به راست و چپ می‌گرداندیم (و زیرورو می‌کردیم، تا اندامهایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه (ی غار) دستهای خود را (به حالت نگهبانی) دراز کشیده بود. اگر بدیشان می‌نگریستی از آنان می‌گریختی و سرتاپای تو از ترس و وحشت پر می‌شد. [[«أَیْقَاظ»: جمع یَقِظ و یَقْظان، بیداران. «رُقُودٌ»: جمع راقِد، خفتگان. «بَاسِطٌ»: بازکننده. گشاینده. «وَصِید»: آستانه. بیرون. «بِالْوَصیدِ»: در آستانه. در بیرون. «إِطَّلَعْتَ»: می‌دیدی اطّلاع می‌یافتی. «رُعْباً»: خوف و هراس. مفعول به دوم یا تمییز است.]]

[19] همان گونه (که 309 سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدّت خواب خود را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر می‌کنید) چه مدّتی (در خواب) مانده‌اید؟ (دسته‌ای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب) بوده‌ایم. (گروه دیگری) گفتند: پروردگارتان بهتر (از همه) می‌داند که چقدر (در خواب بوده‌اید و در اینجا) مانده‌اید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه‌ی نقره‌ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه‌ی شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده‌ی) ایشان غذای پاک‌تری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد. امّا باید نهایت دقّت را به خرج دهد و هیچ کس را از حال شما آگاه نسازد. [[«لِیَتَسَآءَلُوا»: تا از همدیگر بپرسند. در نتیجه از یکدیگر سؤال کنند. «وَرِقِ»: درهمهای نقره‌ای. نقره. «أَیُّهَا»: مرجع (ها) می‌تواند (الْمَدینَةِ) باشد و جنبه مجازی داشته باشد؛ مانند: وَاسْأَلِ الْقَریَة. یا این که (أَهْل) یا (أَطْعمة) محذوف باشد و حذف مضاف شده باشد. «أَزْکی»: پاکتر از نظر معنوی و مادی. بیشتر و بهتر. «طَعَاماً»: تمییز است. «مِنْهُ»: مرجع (هُ) طعام است. «لِیَتَلَطَّفْ»: باید کمال دقّت را در پنهان کاری به خرج دهد.]]

[20] قطعاً اگر آنان (از شما آگاه و) بر شما دست یابند، شما را سنگسار می‌کنند، و یا این که به آئین (بت‌پرستی) خود برمی‌گردانند، و (در آن صورت، در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمی‌گردید. [[«إِن یَظْهَرُوا»: اگر غالب شوند. اگر چیره گردند (نگا: توبه / 8). «یَرْجُمُوکُمْ»: شما را سنگسار می‌کنند. شما را سنگ‌باران می‌کنند (نگا: هود / 91). «مِلَّة»: دین. آئین.]]

[21] همان گونه (که آنان را به خواب طولانی فرو بردیم، و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم، مردمان شهر را) هم متوجّه حالشان کردیم، (بدان گاه که میان خود درباره‌ی رستاخیز کشمکش داشتند) تا بدانند که وعده‌ی خدا (درباره‌ی رستاخیز و زندگی دوباره) حق است، و این که بدون شکّ قیامت فرا می‌رسد. (در نتیجه‌ی دیدن ایشان، اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان، در میان غار می‌راند. مردمان درباره‌ی ایشان دو گروه شدند: بعضی از آنان) گفتند: بر (درِ غار) ایشان دیواری درست کنید (تا کسی به غار نرود. چرا که نمی‌دانیم آنان مرده‌اند یا دوباره به خواب عمیق فرو رفته‌اند) و پروردگارشان آگاه‌تر از (هر کسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریّت داشتند، گفتند: بر (درِ غار) ایشان پرستشگاهی می‌سازیم. [[«أَعْثَرْنا»: دیگران را متوجّه ساختیم. مطلع و باخبر کردیم. «السَّاعَةَ»: قیامت. «إذْ»: آن گاه. ظرف است و متعلّق است به فعل (أَعْثَرْنا). «یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ»: مردمان درباره زندگی دوباره، بین خود کشمکش داشتند. برخی زنده شدن را محال می‌دیدند. برخی می‌گفتند: روح و جسم زنده می‌گردد. بعضی هم می‌گفتند: فقط روح زنده می‌شود و جسم جزو خاک می‌گردد. «بُنْیَاناً»: بنیاد. مراد دیوار بزرگ است (نگا: صف / 4). «غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ»: کسانی که اکثریّت داشتند. کسانی که چرخش کار مردم در دست ایشان بود و بزرگان قوم بشمار می‌آمدند. «مَسْجِداً»: پرستشگاه.]]

[22] (معاصران پیغمبر درباره‌ی تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله می‌پردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود، و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همه اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته از وحی، سخن نخواهند گفت). بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر (از هرکسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمی‌داند. بنابراین درباره‌ی اصحاب کهف جز مجادله‌ی روشن (و آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مسأله‌ی چندان مهمّی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است). [[«رَجْماً بِالْغَیْبِ»: از روی ظنّ و گمان؛ نه دلیل و برهان سخن گفتن (نگا: سبأ / 53). «مِرَآءً»: ستیزه. جدال. «مِرَآءً ظَاهِراً»: مجادله سطحی و مباحثه بدون طول و تفصیل. گفتگوی منطقی و مستدلّ. «فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلاّ مِرَآءً ظَاهِراً»: درباره ایشان گفتگوی ساده و مختصر؛ نه عمیق و طویل داشته باش. راجع بدیشان مباحثه روشن و مستدلّ داشته باش (نگا: تفسیر نمونه).]]

[23] درباره‌ی هیچ چیز (بدون مقترن کردنِ سخن به مشیّت خدا) مگو که فردا آن را انجام می‌دهم. [[«غَداً»: فردا. مراد آینده است.]]

[24] (مگر این که بگوئی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم. چرا که تا اراده‌ی او نباشد چیزی و کاری انجام نمی‌پذیرد). و چون دچار فراموشی شدی (و إِن شَآءَ الله را نگفتی، همین که به یادت آمد)، پروردگارت را به خاطر آور و (إِن شَآءَ الله را بگو، تا گذشته را جبران بکنی و همیشه دلت با خدا باشد. هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه‌ی مشیّت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که در مدّ نظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیکتر باشد. [[«إِذَا نَسِیتَ»: زمانی که إِن شَآءَ الله را فراموش کردی. «رَشَداً»: هدایت. رهنمود. خیر و نفع. در اصل (رَشَد) به معنی إرشاد و رهنمودی است که منتهی به خیر و منفعت شود؛ ولی گاهی مثل اینجا خودِ خیر و منفعت مراد است (نگا: جنّ / 10). «مِنْ هذَا رَشَداً»: هدایت‌بخش‌تر از این. سودمندتر از این. (هذا) اشاره است به کار مورد نظر، و راهی که در پیش است. یا این که اشاره به سرگذشت عجیب اصحاب کهف است که معجزه جاوید پیغمبر که قرآن است از آن هم عجیب‌تر است.]]

[25] اصحاب کهف مدّت سیصد و نه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند. [[«إِزْدادُوا تِسْعاً»: نه سال بر آن افزودند. مراد این است که اصحاب کهف سیصد سال شمسی زنده و در حال خواب بوده که اگر با سال قمری حساب شود، نه سال بر آن افزوده می‌گردد. چرا که سیصد سال شمسی مساوی با سیصد و نه سال قمری است. در اینجا قرآن مجید حقیقتی را بیان داشته است که سالها بعد علم نجوم بدان پی برده است.]]

[26] بگو: خدا (از همگان) آگاه‌تر از مدّتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفتگوهای مختلف در این‌باره خاتمه دهید). تنها او است که غیب آسمانها و زمین را می‌داند (و از مجموعه‌ی جهان هستی و از جمله مدّت ماندگاری اصحاب کهف باخبر است). شگفتا او چه بینا و شنوا است! (او همه چیز را می‌بیند و همه‌چیز را می‌شنود! ساکنان آسمانها و زمین) بجز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهده‌دار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمی‌گرداند. [[«أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ!»: این دو فعل، صیغه تعجّبند، و در اینجا مراد خبر دادن از عظمت علم خدا است که انسان را در شگفتی فرو می‌برد. «حُکْمِهِ»: فرماندهی خود. قضاوت خود.]]

[27] بخوان آنچه را که از کتاب (قرآن) از سوی پروردگارت به تو وحی شده است (و به گفته‌های این و آن که آمیخته به دروغ و خرافات و مطالب بی‌اساس است اعتناء مکن. تکیه‌گاه بحث تو در امور غیبی همچون سرگذشت اصحاب کهف، تنها باید وحی الهی باشد. چرا که سخنان خدا حقائق تغییر ناپذیری است و) کسی نمی‌تواند سخنان او را تغییر (و احکام آن را دگرگون) کند، و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت. [[«مُبَدِّلَ»: تغییر دهنده. تبدیل کننده. «لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ»: هیچ کس و هیچ‌چیزی سخنان خدا را نمی‌تواند دگرگون کند. احکام قرآن، چون کلام یزدان است، بر اثر کشفیات فنون و پیشرفتهای علوم، دستخوش بطلان و مغلوب زمان نمی‌شود. «مُلْتَحَداً»: پناهگاه. ملجأ. محلّی که انسان خویشتن را در آن متحصن کند.]]

[28] با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را می‌پرستند و به فریاد می‌خوانند، (و تنها رضای) ذات او را می‌طلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیا دوستی و آرزو پرستی) دل او را از یاد خود غافل ساخته‌ایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. [[«إِصْبِرْ نَفْسَکَ»: خویشتن را بدار. خود را نگاه دار. مراد بودن و بسر بردن است. «غَدَاةِ»: صبحگاهان. بامدادان. «عَشِیِّ»: شامگاهان. شبانگاهان. مراد همه اوقات است (نگا: انعام / 52 و 53). «لا تَعْدُ»: دور مگردان. منصرف مکن. از ماده (عدو). «لا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ»: چشمانت از ایشان برنگردد. مراد این است که چشم از ایشان برمگیر. واژه (عَیْنَاکَ) فاعل است. «أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ»: دل او را غافل کرده‌ایم. دلش را غافل دیده‌ایم. «فُرُطاً»: افراط و اسراف. ظلم و تعدّی (نگا: قاموس). تفریط و تضییع (نگا: روح‌المعانی).]]

[29] بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آورده‌ام و برنامه‌ی من و همه‌ی مؤمنان است) پس هرکس که می‌خواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس می‌خواهد (بدان) کافر شود. ما برای ستمگران آتشی را آماده کرده‌ایم که (از هر طرف ایشان را احاطه می‌کند و) سراپرده‌ی آن، آنان را در بر می‌گیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند (که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهره‌ها را بریان می‌کند! چه بد نوشابه‌ای! و چه زشت منزلی! [[«سُرَادِقُ»: معرّب سراپرده است، به معنی خیمه و بارگاه و چادری است که بر فراز صحن خانه کشند. «إِن یَسْتَغِیثُوا»: اگر فریاد برآورند. اگر کمک بخواهند. «یُغَاثُوا»: به فریادشان رسیده شود. کمک کرده شوند. «مُهْل»: هر نوع فلز گداخته (نگا: دخان / 45، معارج / 8). دُرْدِ ته‌نشین شده روغن که معمولاً چیز آلوده و کثیف و بد طعمی است؛ و در اینجا مراد کیم و خونابه دوزخیان است (نگا: ابراهیم / 16 و 17). «مُرْتَفَقاً»: محلّ اجتماع و گردهمآئی. منزل. جائی که برای حسرت و یا آسایش آرنج را بدان تکیه دهند یا زیرِ گونه بگذارند، که در صورت دوم یعنی اگر برای آسایش باشد، در اینجا جنبه ریشخند دارد؛ مثل (نُزُلٌ) در آیه 93 سوره واقعه. منصوب است چون تمییز است.]]

[30] کسانی که ایمان آورده‌اند (به خدا و دین حقی که به تو وحی شده است) و کارهای شایسته کرده‌اند (پاداششان در پیشگاه آفریدگارشان محفوظ است). ما پاداش کسی را هدر نمی‌دهیم که کار نیکو کرده باشد. [[«إِنَّ الَّذینَ ...»: خبر (إِنَّ)، (أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهاَ الأنْهارُ) در آیه بعدی است و (إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً) جمله معترضه است، یا این که (إِنَّا لا نُضِیعُ ...) جایگزین خبر است.]]

[31] آنان کسانیند که بهشت جاویدان از آن ایشان است؛ بهشتی که در زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است. آنان در آنجا با دستبندهای طلا آراسته می‌شوند، و جامه‌های سبز (فاخری از انواع مختلف) حریر نازک و ضخیم می‌پوشند، در حالی که بر تختها و مبلمانها تکیه زده‌اند. (وه که این چیز موعود) چه پاداش خوبی است! و (به‌به این باغها و تختها) چه منزل و مَقَرّ زیبایی است! [[«عَدْنٍ»: جای ماندگاری. جاویدانگی. «یُحَلَّوْنَ»: زینت می‌شوند. آراسته می‌گردند. فعل مجهول است و از ماده (حلی). «أَسَاوِرَ»: جمع سِوار، دستبند. برخی آن را جمع أَسْوِرَة می‌دانند که مفرد آن سِوار است. یعنی أَساوِر را جمع‌الجمع بشمار می‌آورند. «مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ»: واژه (مِنْ) نخستین زائد یا ابتدائیّه است، و (مِنْ) دوم بیانیّه می‌باشد. «ذَهَبٍ»: طلا. زر. «خُضْراً»: جمع أَخْضَر، سبز رنگ. «سُندُسٍ»: حریر لطیف و نازک. «إِسْتَبْرَقٍ»: حریر ضخیم و برّاق. «مُتَّکِئِینَ»: تکیه‌زنندگان. «أَرَآئِکَ»: جمع أَریکَة، تخت‌ها. مبلمان‌ها. «مُرْتَفَقاً»: منزل. مجلس. مقرّ.]]

[32] (ای پیغمبر!) برای آنان مثالی بیان کن، مَثَل دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مؤمنی) را که (در روزگاران گذشته اتّفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغها را با نخلستانها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم. [[«رَجُلَیْنِ»: دو مرد. مراد یک فرد کافر ثروتمند، و یک فرد مؤمن فقیر است. در ضرب‌المثل هم ضرورت ندارد نام افراد مشخّص شود. (رَجُلَیْنِ) بدل (مَثَلاً) است. «حَفَفْنَا»: دور زده بودیم. احاطه کرده بودیم.]]

[33] هر دو باغ (از نظر فرآورده‌های کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن خوشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمره چیزی فروگذار نکرده بودند، و ما در میان آنها رودبار بزرگی (از زمین) برجوشانده بودیم (که در زیر درختان جریان داشت). [[«کِلْتَا»: هر دو. «أُکُلَ»: میوه. ثمره. فرآورده. «لَمْ تَظْلِمْ»: نکاسته بود. فروگذار نکرده بود.]]

[34] (صاحب این دو باغ علاوه از آنها) دارائی دیگری (از طلا و نقره و اموال و اولاد) داشت (و دنیا به کام او بود و غرور ثروت او را گرفت) پس در گفتگوئی به دوست (مؤمن) خود (مغرورانه و پرخاشگرانه) گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم و از لحاظ نفرات (خانواده و خویش و رفیق) مقتدرتر از تو و فزونترم. [[«ثَمَرٌ»: حاصل. درآمد. دارائی. «کَانَ لَهُ ثَمَرٌ»: دارائی و درآمد دیگری جز این دو باغ داشت. یا این که: بدین ترتیب، صاحب این دو باغ، هرگونه میوه و درآمدی در اختیار داشت.]]

[35] در حالی که (به سبب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود، (همراه دوست خود، سرمستِ غرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوشه‌های پُردانه و زمزمه‌ی رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمی‌کنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود. [[«مَآ أَظُنُّ»: گمان نمی‌برم. باور ندارم. «تَبِیدَ»: نابود شود. از میان رود. از مصدر بَیْد و به یاد، به معنی فنا و هلاک. «هذِهِ»: این باغ. چه بسا مراد تسمیه کلّ به اسم جزء بوده و مقصود این جهان، و مرجع (مِنْها) در آیه بعد هم (جَنَّة) یا (حَیَاة) باشد.]]

[36] و باور ندارم که قیامت برپا شود. اگر هم (به فرض قیامتی در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم (این همه شخصیّت و مقام، و اموال و اولاد، نشانه‌ی شایستگی من است و در آنجا هم) مسلّماً سرانجام بهتری و جایگاه خوبتری از این (باغ و زندگی) خواهم یافت. [[«السَّاعَةَ»: قیامت. «قَآئِمَةً»: پابرجا. برقرار. مفعول دوم است. «مُنقَلَباً»: عاقبت. جای بازگشت.]]

[37] دوست (مؤمن) او، در حالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت: آیا منکر کسی شده‌ای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده‌ی جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطفه‌ی بی‌ارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است؟! [[«خَلَقَکَ مِن تُرابٍ ...»: خداوند تو را از خاک درست کرد. یعنی موادّ غذائی که در زمین است، جذب ریشه‌های روئیدنیها می‌گردد، و روئیدنیها به نوبه خود خوراک حیوانات می‌شوند، و انسان از روئیدنیها و گوشت و شیر حیوانات استفاده می‌کند، و نطفه‌اش از اینها شکل می‌گیرد (نگا: حجّ / 5، روم / 20). یا این که مراد این است که خداوند اصل تو را - که آدم است - از خاک آفریده است (نگا: آل‌عمران / 59، فاطر / 11). «سَوَّاکَ»: اندام تو را متعادل و هماهنگ کرد. کامل کرد تو را. «رَجُلاً»: حال است و تأویل به مشتقّ می‌گردد. یا این که مفعول دوم (سَوّی) است. یعنی: جَعَلَکَ رَجُلاً.]]

[38] ولی من (می‌گویم:) او (که مرا و همه‌ی جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمی‌سازم. [[«لکِنَّا»: امّا من. اصل آن: لکِنْ أَنَا است، و همزه را به طور سماع حذف و نون را در نون دغم می‌نمایند. «لکِنَّا هُوَ اللهُ رَبِّی»: (لکِن) مخفّف و مهمّل، (أَنَا) مبتدا، (هُوَ) مبتدای دوم، (اللهُ) خبر مبتدای دوم، (رَبِّی) صفت آن، مبتدای دوم و خبرش، خبر مبتدای اوّل، و عائد ضمیر (ی) است.]]

[39] کاش! وقتی که وارد باغ می‌شدی (و این همه نعمت و مرحمت، و آثار قدرت و عظمت را می‌دیدی) می‌گفتی: ماشاءَاللهُ! (این نعمت از فضل و لطف خدا است، و آنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچ قوّت و قدرتی جز از ناحیه‌ی خدا نیست (و اگر مدد و توفیق او نباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیق ناسپاس) اگر می‌بینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (امّا ...). [[«مَا شَآءَ اللهُ»: این جمله محذوفی دارد و تقدیر چنین است: هذا مَا شَآءَ اللهُ، یعنی: این چیزی است که خدا خواسته است. یا این که: مَا شَآءَ اللهُ کائِنٌ، یعنی: هرچه خدا بخواهد، همان می‌شود.]]

[40] چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو را (در دنیا یا آخرت) به من بدهد، و خدا از آسمان بلای مقدّری برای باغ تو فرو بفرستد و این باغ به سرزمین لخت و همواری تبدیل شود. [[«حُسْبَاناً»: مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی محسوب است و مراد از آن هر نوع بلا و عذاب مقدّر است. هلاک و نابودی. یا این که جمع (حُسْبَانَة) به معنی صاعِقَة است. «صَعیداً»: سرزمین. خاک روی زمین. «زَلَقاً»: مصدر است و در معنی اسم فاعل به کار رفته است، به معنی: صاف و صوف. لخت. لغزنده. گِل و لای.]]

[41] یا این که آب این باغ (در اعماق زمین) فرو رود، به گونه‌ای که هرگز نتوانی آن را پیجوئی کنی (چه رسد به این که آن را بیابی و به سطح زمین برگردانی). [[«غَوْراً»: فرو رفتن. در اینجا برای مبالغه، مصدر به معنی اسم فاعل یعنی (غائِر) به کار رفته است که به معنی فرو رونده است.]]

[42] (سرانجام پیش‌بینی فرد مؤمن تحقّق پذیرفت و بلای ناگهانی در رسید و همه‌ی محصولات و) میوه‌های او را در آغوش کشید (و باغ سرسبز و آبادان، به زمین لخت و ویران تبدیل گردید). در حالی که باغ بر داربستها و چوب‌بندها فرو تپیده بود، صاحب باغ بر هزینه‌هائی که صرف آن کرده بود، دست تحسّر به هم می‌مالید و می‌گفت: کاشکی کسی را انباز پروردگارم نمی‌کردم! (و خدای را به یگانگی می‌پرستیدم و کفر نمی‌ورزیدم). [[«اُحِیطَ»: احاطه گردید. «اُحیطَ بِثَمَرِهِ»: محصولات و میوه‌هایش با بلا احاطه گردید. محصولات نابود شد. «خاوِیَةٌ»: فرو افتاده و فرو تپیده. «عُرُوش»: جمع عَرْش، سقفها. در اینجا مراد داربستها و چوب‌بندها و چفته‌های زیر درختان میوه است. «خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا»: (نگا: بقره / 259).]]

[43] (او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهای تنها بود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (و جلو بلا را بگیرد). [[«مِن دُونِ اللهِ»: بجز خدا. در مقابل خدا. «مُنتَصِراً»: دفع کننده و بازدارنده. انتقام گیرنده. غالب و چیره. یادآوری: معنی آیه می‌تواند چنین هم باشد: صاحب باغ کسانی را نداشت که در برابر خشم خدا او را کمک کنند، و وی هم قادر به دفع بلا نبود.]]

[44] در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدّت و محنت سر می‌رسد) یاری و کمک، ویژه‌ی معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفع‌کننده‌ی بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم می‌سازد. [[«هُنَالِکَ»: آنجا. در آن مقام و در آن حال. «الْوَلایَةُ»: کمک و یاری. دستگیری و مددکاری. «عُقْباً»: عاقبت. سرانجام.]]

[45] (ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا می‌نازند و به اولاد و اموال می‌بالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو می‌فرستیم. سپس گیاهان زمین از آن (سیراب می‌گردند و به سبب آن رشد و نمو می‌کنند و) تنگاتنگ و تودرتو می‌شوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم می‌آمیزد و رقص گلزار و چمنزار در می‌گیرد. ولی این صحنه‌ی دل‌انگیز دیری نمی‌پاید و باد خزان وزان می‌گردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زرد رنگ و) سپس خشک و پرپر می‌شوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده می‌سازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات می‌دهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس می‌گیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست). [[«السَّمَآءِ»: سوی بالا. مراد ابر آسمان است (نگا: نور / 43، واقعه / 69). «إخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الأرْضِ»: گیاهان زمین به سبب آن، تنگ یکدیگر روئیدند. گیاهان آمیزه آب آن می‌گردند، یعنی آن را می‌مکند. «هَشِیماً»: گیاه خشک و پرپر. فَعیل به معنی مَفعول است. «تَذْرُو»: می‌برد و پخش و پراکنده می‌کند. از ماده (ذرو) (نگا: ذاریات / 1).]]

[46] دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوال‌پذیر و گذرایند). و امّا اعمال شایسته‌ای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است. [[«الْبَنُونَ»: پسران. مراد فرزندان، اعم از ذکور و إناث است. «الْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ»: کارهای شایسته‌ای که ثمره و ثواب آنها باقی و ماندگار است. واژه (الْبَاقِیَاتُ) صفت موصوف مقدّری چون: الْکَلِمَاتُ یا الأعْمَالُ است. لذا هرگونه گفتار پسندیده و کردار شایسته را شامل می‌شود.]]

[47] روزی ما (نظام جهان هستی را به عنوان مقدّمه‌ای برای نظام نوین درهم می‌ریزیم و از جمله) کوهها را به حرکت در می‌آوریم، و (همه‌ی موانع سطح زمین را از میان برمی‌داریم، به گونه‌ای که) زمین را (صاف و همه‌چیز را در آن) نمایان می‌بینی، و همگان را (برای حساب و کتاب) گرد می‌آوریم و کسی از ایشان را فرو نمی‌گذاریم. [[«یَوْمَ»: ظرف است برای فعل مقدّری چون (أُذْکُرْ). «نُسَیِّرُ»: به حرکت می‌اندازیم. راه می‌بریم. «بَارِزَةً»: پیدا و نمایان. از مصدر بُروز به معنی ظُهور. مراد این است که زمین لخت و عریان و خالی از کوهها و رودها و درختان و گیاهان و ساختمانها و غیره می‌شود. حال است. «لَمْ نُغَادِرْ»: رها نساخته‌ایم. ترک نکرده‌ایم.]]

[48] مردمان (پیشین و پسین، برای حساب و کتاب) صف صف به پروردگارت عرضه می‌شوند (و همگی در برابر آفریدگارت ردیف ردیف سان دیده می‌شوند. آن وقت است که ما ایشان را صدا می‌زنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را آفریده بودیم، به پیش ما برگشته‌اید. شما گمان می‌بردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمی‌دهیم. [[«عُرِضُوا»: عرضه گردیدند. سان دیده شدند. «صَفّاً»: ردیف. صف‌ها. صف کشیده. این واژه مصدر است و به معنی (صُفُوفاً) یا (مَصْفُوفِینَ) و حال است. «مَوْعِداً»: مکان وعده. زمان وعده.]]

[49] و کتاب (اعمال هر کسی، در دستش) نهاده می‌شود (و مؤمنان از دیدن آنچه در آن است شادان و خندان می‌گردند) و بزهکاران (کفر پیشه) را می‌بینی که از دیدن آنچه در آن است، ترسان و لرزان می‌شوند و می‌گویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و (به ثبت و ضبط آن مبادرت ورزیده است. و بدین وسیله) آنچه را که کرده‌اند حاضر و آماده می‌بینند. و پروردگار تو به کسی ظلم نمی‌کند. (چرا که پاداش یا کیفر، محصول اعمال خود مردمان است). [[«الْکِتابُ»: نامه اعمال یکایک مردم (نگا: حاقّه / 19 و 25). «مَا لِهذَا الْکِتَابِ»: این چه کتابی است؟ استفهام برای تعجّب است. حرف لام جرّ در رسم‌الخطّ قرآنی منفصل نوشته شده است. «وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً»: (نگا: آل‌عمران / 30 و قیامت / 13).]]

[50] (ای پیغمبر! آغاز آفرینش مردمان را برایشان بیان کن) آن گاه را که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. آنان جملگی سجده کردند مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش تمرّد کرد. آیا او و فرزندانش را با وجود این که ایشان دشمنان شمایند، به جای من سرپرست و مددکار خود می‌گیرید؟! ستمکاران چه عوض بدی دارند! [[«وَ إِذْ قُلْنَا ...»: (نگا: بقره / 34، اعراف / 11، اسراء / 61). «الْجِنَّ»: نوعی از آفریده‌های خدا که دیده نمی‌شوند (نگا: انعام / 100). «أَفَتَتَّخِذُونَهُ ...»: مراد این است که پیروی عملی از وسوسه‌های شیطان و زادگانش، پذیرش سرپرستی و دوستی این لعنتیها بشمار است. «بَدَلاً»: عوض. جایگزین. تمییز است.]]

[51] من ابلیس و فرزندانش را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و (حتّی برخی از) خودشان را هم به هنگام آفرینش (برخی از) خودشان (در صحنه‌ی خلقت) حاضر نکرده‌ام، و گمراهسازان را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام (و اصلاً به دستیار و مددکار نیازی ندارم). [[«الْمُضِلِّینَ»: گمراهسازان. سرگشته‌کنندگان. «عَضُداً»: معیّن. مددکار. دستیار.]]

[52] روزی خداوند می‌فرماید: انبازهائی را که برای من گمان می‌بردید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند). آنان انبازها (و معبودهای پنداری) را صدا می‌زنند و آنها به ندای ایشان پاسخ نمی‌دهند (تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند) و میانشان عداوت راه می‌اندازیم. [[«جَعَلْنَا بَیْنَهُم مَّوْبِقاً»: میان آنان عداوت راه می‌اندازیم (نگا: مریم / 81 و 82، احقاف / 6). میانشان مهلکه‌ای می‌سازیم که آتش دوزخ است و همه ایشان در آن مشترک خواهند بود. رابطه و میانه دنیوی ایشان را موجب هلاک اخروی آنان می‌سازیم. «مَوْبِقاً»: مهلکه. هلاک. عداوتی که آن قدر سخت است که انگار خودِ دشمنانگی است.]]

[53] و (در این گیرودار) گناهکاران آتش دوزخ را می‌بینند و می‌دانند که ایشان بدان می‌افتند ولیکن محلّی نمی‌یابند که (از دست دوزخ بگریزند و) بدان رو کنند. [[«ظَنُّوا»: یقین داشتند. «مُوَاقِعُوهَا»: افتادگان در آن. روندگان بدان. «مَصْرِفاً»: مکانی که بدان رو کنند. انصراف و روگردانی. این واژه می‌تواند اسم مکان یا اسم زمان و یا مصدر میمی باشد. «لَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً»: گریزی از دوزخ ندارند. مکانی که از دست دوزخ بدان رو کنند نمی‌یابند. زمان روگردانی از آن را نخواهند داشت.]]

[54] ما در این قرآن برای مردمان، هرگونه مثلی را (که در امور دین و دنیا بدان نیازمند باشند) به شیوه‌های گوناگون بیان داشته‌ایم (تا از آنها پند گیرند) ولی انسان (طبیعةً دوستدار جرّ و بحث و مشاجره است و) بیش از هر چیز به مجادله می‌پردازد (و با حقائق می‌ستیزد). [[«صَرَّفْنَا»: به شیوه‌های گوناگون بیان کرده‌ایم. به گونه‌های مختلف تکرار نموده‌ایم (نگا: اسراء / 41). «جَدَلاً»: مجادله و مشاجره. در اینجا مراد ستیزه و نزاع به باطل است. تمییز است.]]

[55] مردمان (کفرپیشه) را از ایمان آوردن و طلب آمرزش از پروردگارشان باز نداشته است هنگامی که هدایت (یعنی پیغمبر و قرآن) بدیشان رسیده است، مگر (دو چیز: سرسختی و سرکشی! که آنان را بر آن داشته است یکی از این دو کار را خواستار شوند:) این که سرنوشت پیشینیان دامنگیرشان گردد (و عذاب نابود کننده‌ای ایشان را از میان بردارد) و یا این که انواع عذاب (پیاپی) بدیشان رسد. [[«سُنَّةُ الأوَّلِینَ»: سنّت و قاعده‌ای که خداوند درباره گذشتگان اجرا کرده است که هلاک جملگی ایشان است (نگا: انفال / 37، فاطر / 43). «قُبُلاً»: جمع قَبیل، به معنی صنف و نوع (نگا: انعام / 111). این واژه را مفرد و به معنی مقابل و رویاروی گرفته‌اند؛ یعنی کافران عذاب الهی را در برابر خود مشاهده می‌کنند. «إِلآّ أَن تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ»: حرف (أَنْ) و مابعد آن به تأویل مصدر می‌رود و فاعل فعل (ما مَنَعَ) است. مراد این است که سرنوشت این گونه اقوامِ گمراه، هلاکِ حتمی است و انگار ایشان در انتظار آنند. این بدان می‌ماند که به فرد سرکشی بگوئیم: تو فقط می‌خواهی مجازات شوی. یعنی مجازاتْ سرنوشتِ حتمی تو است.]]

[56] (وظیفه‌ی پیغمبران تنها مژده‌دادن و بیم دادن است) و ما پیغمبران را جز به عنوان مژده‌رسان و بیم‌رسان نمی‌فرستیم. همواره کافران بیهوده به جدال می‌پردازند تا با جدال حق را (از میدان به در کنند و آن را) از میان ببرند. آنان آیات (قرآنی) مرا و چیزی را که از آن بیم داده شده‌اند (که مکافات دنیوی و اخروی است، به باد) استهزاء می‌گیرند. [[«بِالْبَاطِلِ»: با کارهای بیهوده‌ای چون پیشنهاد معجزه‌های دلخواه. بیهوده و بیخود. «لِیُدْحِضُوا»: تا از میدان به در کنند. تا نیست و نابود کنند. «بِهِ»: با جدال. «الْحَقَّ»: مراد هر آن چیزی است که پیغمبران با خود آورده‌اند. یا مراد تنها قرآن است. «آیَاتِی»: مراد آیات قرآنی، یا اقوال و افعالی است که با آن پیغمبران تأیید و پشتیبانی شده‌اند. «هُزُواً»: استهزاء. سخریّه. مصدر است و مهموزاللام و در معنی اسم مفعول به کار رفته است.]]

[57] چه کسی ستمکارتر از کسی است که با آیات پروردگارش پند داده شود و او از آنها روی بگرداند (و درس نگیرد و فرمان نپذیرد، و عاقبتِ معاصی و گناهانی را که کرده است) و آنچه را که با دست خود پیشاپیش فرستاده است، فراموش کند؟! ما بر دلهای آنان (به سبب کفر گرائیشان) پرده‌هائی افکنده‌ایم تا آیات را نفهمند (و نور ایمان به دلهایشان نتابد) و به گوشهایشان سنگینی انداخته‌ایم (تا ندای حق را نشنوند) و لذا هرچند آنان را به سوی هدایت بخوانی، هرگز راهیاب نمی‌شوند (و به دین حق نمی‌گروند). [[«أکِنَّةً» و «أن یَفْقَهُوهُ» و «وَقْراً»: (نگا: أنعام / 25، إسراء / 46).]]

[58] پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است. اگر آنان را (فوراً) در برابر اعمالشان مجازات می‌نمود (می‌توانست و) هرچه زودتر عذاب را (همچون ملّتهای گذشته) گریبانگیرشان می‌کرد، ولی موعدی دارند که با فرا رسیدن آن راه نجاتی و پناهی در مقابلش نمی‌یابند. [[«مِن دُونِهِ»: در مقابل آن موعد. بجز خدا. «لَن یَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً»: از دست آن پناهگاهی نمی‌یابند که خویشتن را در آن محفوظ دارند. با فرا رسیدن آن، پناهگاهی جز خدا نمی‌یابند که بتواند ایشان را مصون دارد. «مَوْئِلاً»: ملجأ. پناهگاه.]]

[59] و اینها شهرها و آبادیهائی است (از عاد و ثمود و قوم لوط و امثال ایشان) که ما (در رساندن عذابشان شتاب ننموده‌ایم و بلکه) موعدی برای هلاکشان تعیین کرده‌ایم و زمانی آنها را نابود ساخته‌ایم که ایشان ظلم و ستم پیشه کرده‌اند. [[«الْقُرَی»: شهرها و آبادیها. مجازاً مراد مردمان آنجاها است. «مَهْلِک»: هلاک و نابودی. مصدر میمی است.]]

[60] (یادآور شو) زمانی را که موسی (پسر عمران، همراه با یوشع پسر نون، که خادم و شاگرد او بود، به امر خدا برای یافتن شخص فرزانه‌ای به نام خضر بیرون رفت تا از او چیزهائی بیاموزد. موسی برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانه‌هائی در دست داشت، همچون محلّ تلاقی دو دریا و زنده شدن ماهی بریان شده. موسی عزم خود را جزم کرد و) به جوان (خدمتگذار) خود گفت: من هرگز از پای نمی‌نشینم تا این که به محلّ برخورد دو دریا می‌رسم، و یا این که روزگاران زیادی راه می‌سپرم. [[«فَتَاهُ»: خادم خود. فَتی به معنی جوان است که محض احترام خطاب به خدمتگذار گفته می‌شود. «لآ أَبْرَحُ»: پیوسته راه می‌روم. همیشه در طلب خواهم بود (نگا: یوسف / 80). «مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ»: محلّ تلاقی دو دریا. در قرآن این محلّ روشن نشده است، لیکن مفسّران گفته‌اند: مراد محلّ اتّصال خلیج عقبه و خلیج سوئز، یا محلّ پیوند اقیانوس هند با دریای احمر در بغاز باب‌المندب، و یا این که محلّ پیوستگی دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس است. «حُقُباً»: روزگاران. مدّت زیادی از زمان که آن را هفتاد و هشتاد سال تخمین زده‌اند. جمع آن أَحْقاب است (نگا: نبأ / 23).]]

[61] هنگامی که به محلّ تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند، و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت (و به درون آن خزید). [[«حُوتَ»: ماهی. ظاهراً این ماهی را به عنوان غذا تهیّه کرده و با خود می‌بردند و از آن می‌خوردند. «سَرَباً»: راه سراشیبی. طریق و مسیر. مفعول دوم فعل (إِتَّخَذَ) است. برخی آن را مصدر و در معنی اسم فاعل یعنی سارِب گرفته‌اند و حال فاعل فعل (إِتَّخَذَ) بشمار آورده‌اند.]]

[62] هنگامی که (از آنجا) دور شدند (و راه زیادی را طی کردند، موسی) به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور، واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شده‌ایم. [[«جَاوَزَا»: گذشتند. دور شدند. «غَدَآءَ»: خوراک. چاشت. «نَصَباً»: رنج و خستگی.]]

[63] (خدمتکارش) گفت: به یاد داری وقتی را که به آن صخره رفتیم (و استراحت کردیم)! من (بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن) ماهی را از یاد بردم (که در آنجا جلو چشمانم روی داد!). جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. (بلی! ماهی پس از زنده شدن) به طرز شگفت‌انگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت. [[«أَوَیْنَا»: پناه بردیم و اقامت گزیدیم. «الصَّخْرَةِ»: سنگ بزرگ و سخت. «مَآ أَنسَانِیهُ»: آن را از یادم نبرده است. ضمیر (هُ) می‌بایست به صورت (هِ) و مکسور خوانده شود، ولی مضموم بودن آن برابر قرائت حفص و یکی از لغات عرب است (نگا: فتح / 10). «عَجَباً»: به گونه شگفت‌انگیز. راه شگفت‌انگیز. این واژه صفت مصدر محذوف، یعنی: إِتِّخَاذاً عَجَباً، و یا این که مفعول دوم (إِتَّخَذَ) می‌باشد. «وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً»: ماهی به گونه شگفتی بعد از زنده شدن به دریا فرو رفت. برخی نیز گفته‌اند: خدمتکار به گونه بس استوار و سرحال برای جبران فراموشی به سوی دریا برای گرفتن ماهی یا ماهیهای دیگری رفت.]]

[64] (موسی) گفت: این چیزی است که ما می‌خواستیم (چرا که یکی از نشانه‌های پیدا کردن گمشده‌ی ما است) پس پیجویانه از راه طی شده‌ی خود برگشتند. [[«کُنَّا نَبْغِ»: می‌خواستیم. فعل مضارع (نَبْغِ) مرفوع است و در اصل چنین است: (نَبْغِی). کتابت آن بدون یاء، رسم‌الخطّ قرآنی است. «إِرْتَدَّا»: بازگشتند. به عقب برگشتند. «قَصَصاً»: پیجوئی. ردّ پای خود را گرفتن. می‌تواند مفعول مطلق فعلی از لفظ خود باشد: یَقُصّانِ قَصَصاً. یا این که مصدر مؤوّل به وصف بوده باشد، یعنی: (مُقَتَصِّینَ). به معنی: (مُتَتَبِّعِینَ).]]

[65] پس بنده‌ای از بندگان (صالح) ما را (به نام خضر) یافتند که ما او را مشمول رحمت خود ساخته و از جانب خویش بدو علم فراوانی داده بودیم. [[«عَبْداً»: این بنده خدا (خضر) نام داشته است و باید پیغمبر بوده باشد. چرا که: الف) خداوند نسبت بدو فرموده است: آتَیْناهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنا. رحمت هم به معنی نبوّت آمده است (نگا: زخرف / 32). ب) علم لدنی، مقتضی وحی است: وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً. ج) او به موسی چیزهائی آموخته است، و پیغمبر هم جز از پیغمبر کسب علم نمی‌کند. د) جمله: ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی، در آیه (82 / کهف) دلیل نبوّت است.]]

[66] موسی بدو گفت: آیا (می‌پذیری که من همراه تو شوم و) از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه مایه‌ی رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟ [[«عَلَی»: عَلی حرف جرّ است و در اینجا بیانگر معنی شرط است (نگا: ممتحنه / 12). «رُشْداً»: دانشی که موجب خیر و صلاح دین و دنیا شود (نگا: أنبیاء / 51). مصدر است و برای مبالغه در معنی وصفی به کار رفته است. یعنی: عِلْماً ذا رُشْدٍ. مفعول دوم فعل (تُعَلِّمَنی) است.]]

[67] (خضر) گفت: تو هرگز توان شکیبائی با من را نداری. [[«مَعِیَ»: مصاحبت و همراهی با من.]]

[68] و چگونه می‌توانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی، شکیبائی کنی؟! [[«خُبْراً»: آگاهی. شناخت. دانش. تمییز است.]]

[69] (موسی) گفت: به خواست خدا، مرا شکیبا خواهی یافت، و (در هیچ کاری) با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد. [[«لآ أَعْصِی»: سرکشی و نافرمانی نمی‌کنم. «أَمْراً»: فرمان. کار.]]

[70] (خضر) گفت: اگر تو همسفر من شدی (سکوت محض باش و) درباره‌ی چیزی (که انجام می‌دهم و در نظرت ناپسند است) از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم. [[«أُحْدِثَ»: پدیدار می‌کنم. «ذِکْراً»: یاد. بیان. «أُحْدِثَ ... ذِکْراً»: آغاز سخن می‌کنم. به سخن می‌پردازم.]]

[71] پس (موسی و خضر با یکدیگر) به راه افتادند (و در ساحل دریا به سفر پرداختند) تا این که سوار کشتی شدند. (خضر در اثنای سفر) آن را سوراخ کرد. (موسی) گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟! واقعاً کار بسیار بدی کردی. [[«إِنطَلَقا»: به راه افتادند. روان شدند. «خَرَقَهَا»: آن را سوراخ کرد. «أَهْلَهَا»: ساکنان آن. صاحبان آن. «إِمْراً»: کار بسیار زشت و شگفت‌انگیز.]]

[72] (خضر) گفت: مگر نگفتم که تو هرگز نمی‌توانی همراه من شکیبائی‌کنی؟

[73] (موسی) گفت: مرا به خاطر فراموش کردن (توصیه‌ات) بازخواست مکن و در کارم (که یادگیری و پیروی از تو است) بر من سخت مگیر. [[«لا تُرْهِقْنِی»: بر من تحمیل مکن (نگا: کهف / 80). «مِنْ أََمْرِی»: در کارم. مراد کار تعلّم و پیروی موسی از خضر است. «عُسْراً»: سختی. دشواری.]]

[74] به راه خود ادامه دادند تا آن گاه که (از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود) به کودکی رسیدند. (خضر) او را کشت! (موسی) گفت: آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی، بدون آن که او کسی را کشته باشد؟! واقعاً کار زشت و ناپسندی کردی. [[«غُلاماً»: نوجوان. در اینجا مراد پسر بچّه و کودک است (نگا: آل‌عمران / 40). «نَفْساً»: انسان. شخص. «زَکِیَّةً»: پاک و بی‌گناه. «بِغَیْرِ نَفْسٍ»: بدون کشتن کسی و داشتن حق قصاص. «نُکْراً»: زشت. نفرت‌انگیز.]]

[75] (خضر) گفت: مگر به تو نگفتم که تو با من توان شکیبائی را نخواهی داشت؟

[76] (موسی) گفت: اگر بعد از این، از تو درباره‌ی چیزی پرسیدم (و اعتراض کردم) با من همدم مشو، چرا که به نظرم معذور خواهی بود (از من جدا شوی). [[«بَعْدَهَا»: بعد از این مرتبه. بعد از این مسأله. «لا تُصَاحِبْنی»: با من مصاحبت و همدمی مکن. «قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْراً»: تو از جانب من معذوری. کار بدانجا رسیده است که عذر مرا بخواهی.]]

[77] باز به راه خود ادامه دادند تا به روستائی رسیدند. از اهالی آنجا غذا خواستند؛ ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری نمودند. ایشان در میان روستا به دیواری رسیدند که داشت فرو می‌ریخت. (خضر) آن را تعمیر و بازسازی کرد. (موسی) گفت: اگر می‌خواستی می‌توانستی در مقابل این کار مزدی بگیری (و شکممان را بدان سیر کنی. آخر فداکاری با این مردمان فرومایه، حیف است). [[«إِسْتَطْعَمَا»: غذا خواستند. تقاضای خوراک کردند. «جِدَاراً»: دیوار. «یَنقَضَّ»: فرود آید. فرو ریزد. «أَقَامَهُ»: برجایش داشت. آن را تعمیر و مرمّت کرد. «لَتَّخَذْتَ»: این فعل از ماده (تَخَذَ) به معنی (أَخَذَ) و از باب افتعال است.]]

[78] (خضر) گفت: اینک وقت جدائی من و تو است. من تو را از حکمت و راز کارهائی که در برابر آنها نتوانستی‌شکیبائی کنی آگاه می‌سازم. [[«فِرَاقُ»: جدائی. از یکدیگر جدا شدن و دور گشتن. «تَأْوِیلِ»: تبیین و توجیه. بیان حکمت و راز کار.]]

[79] و امّا آن کشتی متعلّق به گروهی از مستمندان بود که (با آن) در دریا کار می‌کردند و من خواستم آن را معیوب کنم (و موقّتاً از کار بیفتد چرا که) سر راه آنان پادشاه ستمگری بود که همه‌ی کشتیها (ی سالم) را غصب می‌کرد و می‌برد. [[«السَّفِینَةُ»: کشتی. «مَسَاکِینَ»: کسانی که درآمد و دارائی ایشان جوابگوی نیازهای آنان نباشد. شاید هم مراد کسانی باشد که نسبت به دیگران از نظر قدرت ضعیف و ناتوان باشند. «وَرَآءَ»: پشت سر. جلو و سر راه (نگا: ابراهیم / 16). «غَصْباً»: مفعول مطلق، یا این که تأویل به مشتقّ می‌گردد و حال است.]]

[80] و امّا آن کودک (که او را کشتم) پدر و مادرش باایمان بودند (و اگر زنده می‌ماند) می‌ترسیدیم که سرکشی و کفر را بدانان تحمیل کند (و ایشان را از راه ببرد). [[«یُرْهِقَهُمَا»: بر ایشان تحمیل کند. به طغیان و کفرشان کشاند (نگا: کهف / 73).]]

[81] ما خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزند پاکتر و پرمحبّت‌تری بدیشان عطاء فرماید. [[«أَن یُبْدِلَهُمَا»: عوضشان بدهد. «زَکَاةً»: پاکی و پاکیزگی. صلاح و طهارت ذات.]]

[82] و امّا آن دیوار (که آن را بدون مزد تعمیر کردم) متعلّق به دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسائی بود (و آن را برایشان پنهان کرده بود). پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک به حدّ بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند (و مردمان بدانند که: صلاح پدران و مادران برای پسران و دختران، و خوبی اصول برای فروع سودمند است). من به دستور خود این کارها را نکرده‌ام (و خودسرانه دست به چیزی نبرده‌ام و بلکه فرمان خدا را اجرا نموده‌ام و برابر رهنمود او رفته‌ام). این بود راز و رمز کارهائی که توانائی شکیبائی در برابر آنها را نداشتی. [[«کَنزٌ»: گنج. «رَحْمَةً»: مفعول‌له است برای (أَرَادَ). «تَأوِیلُ»: تفسیر و توجیه (نگا: کهف / 78). «عَنْ أَمْرِی»: به دستور خویش. خودسرانه.]]

[83] (ای پیغمبر! برخی از کفّار به دسیسه‌ی یهودیان) از تو درباره‌ی (سرگذشت) ذوالقرنین می‌پرسند. بگو: گوشه‌ای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. [[«ذِی الٌقَرْنَیْنِ»: ذوالقرنین را اسکندر مقدونی و کورش کبیر و شاهی از پادشاهان یمن که تبابعه نامیده می‌شدند می‌دانند. علّت تسمیه او به ذوالقرنین شاید این باشد که مشرق و مغرب جهان آن روزی را تسخیر نمود و عربها به آن «قَرْنَیِ الشَّمْسِ»: یعنی دو شاخ خورشید می‌گویند. یا بدین علّت بوده است که کلاهخودی بر سر نهاده است که دو شاخک داشته است. «سَأَتْلُو»: خواهم خواند. بیان خواهم کرد. در رسم‌الخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «ذِکْراً»: یادی. شمّه‌ای (نگا: کهف / 70).]]

[84] ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و وسائل هر چیزی را (که برای رسیدن بدان تلاش می‌کرد) در اختیارش نهادیم. [[«مَکَّنَّا»: تسلّط و تصرّف دادیم (نگا: یوسف / 21 و 56). «سَبَباً»: وسیله و ابزار دستیابی به هدف. راه و روش رسیدن به مقصود.]]

[85] او هم سبب را پیگیری کرد (و از وسائل خداداد استفاده نمود). [[«أَتْبَعَ»: پیجوئی و پیروی کرد.]]

[86] تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه‌ی گِل‌آلودِ تیره رنگی فرو می‌رود، و در آنجا گروهی (متمرّد کافر) را یافت. (از راه الهام به او) گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره‌ی ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب می‌دهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی می‌کنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت می‌نمائی و به ارشاد ایشان همّت می‌گماری). [[«مَغْرِبَ»: مراد غرب جهان معمور آن روزی است. «عَیْنٍ»: چشمه. «حَمِئَةٍ»: لجنزار سیاه و بدبو. آب گِل‌آلودِ تیره‌رنگ. «تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ»: مراد غروب ظاهری خورشید در آن سوی دریا یا اقیانوس است که انگار آفتاب به ژرفای آب فرو می‌رود و در آن می‌غنود. «حُسْناً»: خوبی و نیکی.]]

[87] (ذوالقرنین بدیشان) گفت: امّا کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده می‌شوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. [[«ظَلَمَ»: کفر ورزید (نگا: بقره / 254). ستم کرد. «نُکْراً»: زشت. ناشناخته و غیر معروف برای مردمان. «عَذَاباً نُکْراً»: عذاب سختی که همانند آن دیده نشده باشد.]]

[88] و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و ساده‌ای در حق ایشان صادر می‌نمائیم (و تکالیف طاقت‌فرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمی‌گذاریم). [[«الْحُسْنَی»: نیکو. مراد پاداش نیکو یا بهشت است. «لَهُ جَزَآءً الْحُسْنَی»: سزای ایشان پاداش نیکو است. پاداش ایشان بهشت است. واژه (جَزَآءً) حال مقدم یا تمییز است. و واژه (الْحُسْنی) مرفوع و مبتدای مؤخّر، و یا این که منصوب و بدل از (جَزَآءً) است. «مِنْ أَمْرِنَا»: آنچه بدان دستور می‌دهیم. «یُسْراً»: سهل و ممکن.]]

[89] سپس از وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه شرق را در پیش گرفت).

[90] تا وقتی که به محلّ طلوع خورشید رسید. دید که آفتاب بر مردمانی می‌تابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره‌ی ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اوّلیّه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی می‌کردند). [[«مَطْلِعَ الشَّمْسِ»: مراد قسمت شرق جهان معمور آن روزی است. «سِتْراً»: پرده و پوشش. مراد جامه یا خانه است. «لَمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْراً»: مراد این است که آنان مردمان عریانی یا کم جامه‌ای بودند همچون ساکنان برخی از نواحی کشور سودان و اواسط آفریقای امروزی. یا این که خانه و کاشانه‌ای به صورت ساختمان نداشتند و بلکه بیابان‌نشین بوده و در مغاکها و گودالها بسر می‌بردند.]]

[91] همان گونه (در حق مردمان مشرِق زمین رفتار کرد که درباره‌ی مردمان مغرب زمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه می‌کرد، کاملاً مطّلع بودیم. [[«کَذَالِکَ»: همان گونه رفتار کرد. یعنی: مؤمنان مشرِق زمین را رها کرد و کافران آنجا را به قتل رساند، همان گونه که در حق مردمان مغرب زمین چنین کرده بود. یا این که: این چنین بود کار ذوالقرنین. «خُبْراً»: علم و آگهی (نگا: کهف / 68).]]

[92] سپس (راه شمال را در پیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست.

[93] تا آن گاه که به میان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیچ سخنی را نمی‌فهمیدند (مگر با مشقّت زیاد. چرا که از نظر فکری عقب‌مانده و از لحاظ تمدّن در سطح بسیار پائینی بودند و زبان عجیبی داشتند). [[«السَّدَّیْنِ»: تثنیه سَدّ، به معنی مانع و حاجز، و گاهی به کوه گفته می‌شود. مراد از دو کوه سلسله جبال سرزمین قفقاز میان دریای خزر و دریای سیاه است. «بَیْنَ السَّدَّیْنِ»: شاید مراد تنگه «داریال» باشد که در نقشه‌های موجود، میان «ولادی کیوکز» و «تفلیس» نشان داده می‌شود. «مِن دُونِهِمَا»: جدای از مردمان مغرب زمین و مردمان مشرِق زمین. در جلو آن دو کوه. در فراسوی آن دو کوه.]]

[94] (مردمان آنجا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج در این سرزمین تباهکارند (و بر ما تاخت می‌آورند) آیا برای تو هزینه‌ای معیّن داریم که میان ما و ایشان سدّ بزرگ و محکمی بسازی؟ [[«یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ»: شاید مراد از (یأجوج) قبیله تاتار، و مراد از (مأجوج) قبیله مغول باشد که هر دو از یک نژاد بودند و در منطقه شمال شرقی کره زمین، در نواحی مغولستان بسر می‌بردند، و اغلب سیل‌آسا به سمت شرق یا جنوب سرازیر می‌شدند. «خَرْجاً»: هزینه. خراج و مالیات. «سَدّاً»: سد بزرگ و محکم. شاید مراد دیوار آهنی موجود در تنگه داریال واقع در سرزمین قفقاز باشد که هنوز پابرجا است.]]

[95] (ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد می‌کنید. ما برای اندوختن اموال نیامده‌ایم) پس مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سدّ بزرگ و محکمی بسازم. [[«مَکَّنِّی»: دستیابی و دسترسیم داده است. قدرت و توانائیم بخشیده است. «رَدْماً»: سدّ محکّم و نیرومند.]]

[96] (سپس شروع به کار کرد و گفت:) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. (آن گاه دستور چیدن آنها را بر روی یکدیگر صادر کرد) تا کاملاً میان دو طرف دو کوه را برابر کرد (و شکاف بین آنها را از آهن پُر نمود. فرمان داد که بالای آن آتش بیفروزند، و) گفت: بدان بدمید؛ تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد. سپس) گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سدّ) بریزم. [[«آتُونِی»: برایم بیاورید. «زُبَر»: جمع زُبْرَة، قطعات. «سَاوَی»: برابر و همسان کرد. هر دو سو را یکی کرد. «بَیْنَ»: مفعولٌ‌به است. «الصَّدَفَیْنِ»: دو جانب، دو سو. «أُنفُخُوا»: بدمید. فوت کنید. «أُفْرِغْ»: بریزم. «قِطْراً»: مس گداخته.]]

[97] (سدّ به قدری بلند و ستبر شد که حمله‌ورانِ یأجوج و مأجوج) اصلاً نتوانستند از آن بالا روند، و به هیچ وجه نتوانستند نقبی در آن ایجاد کنند. [[«مَا اسْطَاعُوا» و «مَا اسْتَطاعُوا»: نتوانستند. در فعل اوّلی تخفیف شده، و در فعل دومی اصل مراعات گشته است. «أَن یَظْهَرُوهُ»: بر پشت آن روند. بالای آن روند. «نَقْباً»: سوراخ کردن و شکافتن.]]

[98] (هنگامی که بنای سدّ به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سدّ) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا می‌ماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده‌ی خدا فرا رسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان می‌کند، و وعده‌ی پروردگار من حق (و هنگامه‌ی قیامت حتمی) است. [[«دَکَّآءَ»: درهم کوبیده و با زمین یکسان شده. «وَعْدُ»: مراد هنگام پایان گرفتن جهان و فرا رسیدن قیامت است.]]

[99] در آن روز (که جهان پایان می‌گیرد و وعده‌ی آخرت فرا می‌رسد) ما آنان را رها می‌سازیم تا برخی در برخی (فرو لولند و در همدیگر) موج زنند، و (آن گاه برای دومین بار) در صور دمیده می‌شود، و ما ایشان را به گونه‌ی شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد می‌آوریم. [[«یَوْمَئِذِ»: آن روز که برای بار اوّل در صور دمیده می‌شود و قیامت فرا می‌رسد (نگا: حاقّه / 13). «نُفِخَ فِی الصُّورِ»: مراد دمیدن در صور برای بار دوم است (نگا: زمر / 68). «صُور»: بوق. شیپور (نگا: انعام / 73). «جَمْعاً»: گردآوردن عجیب و غریبی.]]

[100] و در آن روز، دوزخ را به طرز شگفتی به کافران نشان می‌دهیم (و ایشان را در آن گرد می‌آوریم). [[«عَرْضاً»: عرضه کردن عجیب و وحشتناکی.]]

[101] کافرانی که چشمانشان از (دیدن) آیات (خواندنی و دیدنی) من در پرده بوده و توان شنیدن (فرمان یزدان) را نداشته‌اند (و از نیروی بینائی و شنوائی برای درک حقائق و رسیدن به سعادت استفاده نکرده‌اند). [[«ذِکْر»: آیات کتابهای یزدان، و نشانه‌های خداشناسی موجود در کتاب معرفت جهان (نگا: یوسف / 105، طه / 124، انبیاء / 32).]]

[102] آیا کافران گمان می‌برند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سَرور و سرپرست خود گیرند (و معبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود می‌رسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کرده‌ایم. [[«أَ»: آیا؟ جواب استفهام محذوف است و تقدیر چنین است: أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... أَنَّ ذلِکَ نَافِعٌ لَّهُمْ وَ صَارِفٌ عَنْهُمُ الْعَذابَ؟ «نُزُلاً»: آنچه به هنگام ورود مهمان با آن از مهمان پذیرائی کنند. محل پذیرائی (نگا: آل‌عمران / 198).]]

[103] (ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ [[«الأَخْسَرِینَ»: (نگا: هود / 22).]]

[104] آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر می‌رود (و بیسود می‌شود) و خود گمان می‌برند که به بهترین وجه کار نیک می‌کنند (و طاعت و عبادت شرک‌آلودشان موجب رستگاریشان می‌شود). [[«ضَلَّ»: ضائع گردید و هدر رفت. از مصدر ضَلال به معنی ضَیاع. «صُنْعاً»: کار نیکوئی که به گونه شایسته و با نظم و ترتیب بایسته انجام می‌پذیرد.]]

[105] آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بی‌باور و کافرند، و در نتیجه اعمالشان باطل و هدر می‌رود، و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمی‌شویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت). [[«وَزْناً»: مکانت و منزلت. قدر و قیمت.]]

[106] (حال و احوال ایشان) همان گونه است (که بیان کردیم)، و به سبب کفر ورزیدنشان و به خاطر مسخره کردن آیاتم و پیغمبرانم توسّط ایشان، سزای آنان دوزخ است. [[«ذلِکَ جَزَآؤُهُمْ جَهَنَّمُ»: این سزای ایشان است که دوزخ است. آنچه بیان شد، حال و وضع ایشان است و دوزخ پادافره آنان است. واژه (ذلِکَ) می‌تواند مبتدا و (جَزَآءُ) خبر و (جَهَنَّمُ) بدل باشد؛ و یا این که (ذلِکَ) خبر مبتدای محذوف و (جَزَآءُ) مبتدا و (جَهَنَّمُ) خبر باشد.]]

[107] بی‌گمان کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، باغهای بهشت جایگاه پذیرائی از ایشان است. [[«الْفِرْدَوْسِ»: بهشتِ برین. بهشت (نگا: مؤمنون / 11). «نُزُلاً»: خبر (کانَتْ) است.]]

[108] جاودانه در آنجا می‌مانند و تقاضای نقل مکان از آنجا را نمی‌نمایند (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند). [[«خَالِدِینَ»: حال است. «لا یَبْغُونَ»: نمی‌خواهند. خواستار نمی‌شوند. «حِوَلاً»: تعویض و تحوّل. جابه‌جائی و دگرگونی.]]

[109] بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان می‌گیرد پیش از آن که (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد، هرچند هم همسان آن دریا را به عنوان کمک بدان بیفزائیم (و مرکّب و جوهرش نمائیم). [[«مِدَاداً»: مرکّب. جوهر. «کَلِمَاتِ»: سخنان. مراد موجودات و مخلوقات جهان هستی است (نگا: نساء / 171). «نَفِدَ»: پایان پذیرفت. تمام شد. «مَدَداً»: یاری. مددکاری. تمییز است. مرادِ آیه، ترسیمی از بی‌نهایت و بیان کثرت است (نگا: لقمان / 27).]]

[110] (ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ می‌گویم) و به من وحی می‌شود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد. [[«أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ»: نائب فاعل فعل (یُوحی) است. «یَرْجُو»: می‌خواهد. امیدوار است. الف زائدی در رسم‌الخطّ قرآنی در آخر دارد. «یَرْجُو لِقَآءَ رَبِّهِ»: می‌ترسد از حاضر شدن در پیشگاه او برای حساب و کتاب. خواهان دیدار و ملاقات او است. چشم به راه ثواب و جزای او است. «بِعِبَادَةِ»: در عبادت و پرستش. حرف (بِ) به معنی (فی) است.]]

Previous

Next

Powered by Al Quran Cloud