💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.khorramshahi › 18 captured on 2024-05-10 at 12:01:17. Gemini links have been rewritten to link to archived content

View Raw

More Information

⬅️ Previous capture (2024-03-21)

-=-=-=-=-=-=-

Baha'oddin Khorramshahi, Surah 18: The Cave (Al-Kahf)

Surahs

[1] سپاس خداوندى را كه بر بنده خويش كتاب آسمانى را كه در آن هيچ‌گونه كژى و كاستى نگذارده، نازل كرده است‌

[2] كتابى استوار كه از سوى او عقوبتى سخت را هشدار دهد، و به مؤمنانى كه نيكوكارى مى‌كنند بشارت دهد كه پاداشى نيك [در پيش‌] دارند

[3] كه جاودانه [در جوار رحمت او] ماندگارند

[4] و تا كسانى را كه مى‌گويند خداوند فرزندى برگزيده است، بيم دهد

[5] به اين امر نه خودشان علم [و يقين‌] دارند نه پدرانشان، ناپسند است سخنى كه از دهان ايشان بر مى‌آيد، و جز دروغ نمى‌گويند

[6] و چه بسا تو جان خود را در كار و بار ايشان، از شدت تاسف مى‌فرسايى، كه چرا به اين سخن ايمان نمى‌آورند

[7] ما آنچه را در زمين هست زيورى براى آن ساخته‌ايم تا بيازماييمشان كه كداميك نيكو كردارترند

[8] و ما [سرانجام‌] آنچه بر روى آن [زمين‌] هست به صورت خاك و خاشاكى سترون در مى‌آوريم‌

[9] گويا دانسته‌اى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت‌آور ماست‌

[10] چنين بود كه جوانمردان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا بر ما رحمت خويش بگستر و كار ما را به سامان آور

[11] و در همان غار بر [چشمها و] گوشهايشان تا چندين سال پرده كشيديم‌

[12] آنگاه از خواب بيدارشان ساختيم تا معلوم بداريم كه كدام يك از دو گروه، حساب مدت درنگ [و خوابشان‌] را بهتر مى‌شمارد

[13] ما داستانشان را به راستى و درستى بر تو مى‌خوانيم ايشان جوانمردانى بودند كه [در نهان‌] به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما بر هدايتشان افزوديم‌

[14] و دلهايشان را استوار داشتيم كه برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، ما جز او خدايى نمى‌پرستيم كه در غير اين صورت هر چه بگوييم باطل است‌

[15] اينان قوم ما هستند كه به جاى او خدايانى را به پرستش گرفته‌اند، چرا برهانى آشكار [بر حقانيت‌] آنان نمى‌آورند؟ پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خداوند دروغ بندد

[16] و چون از ايشان و آنچه جز خداوند مى‌پرستند، كناره گرفتيد، در آن غار جاى گيريد تا پروردگارتان رحمت خويش را بر شما بگستراند و كار شما را به سامان آورد

[17] و خورشيد را چون طلوع مى‌كرد مى‌ديدى كه از غارشان به سوى دست راست مى‌گرايد و چون غروب مى‌كرد از دست چپ آنان بر مى‌گذشت و آنان در گستره غار بودند، اين از آيات الهى است، هركس كه خداوند هدايتش كند رهيافته است و هركس كه او بيراه واگذارد، هرگز برايش سرور و راهنمايى نمى‌يابى‌

[18] و آنان را بيدار مى‌انگاشتى و حال آنكه خفته بودند، و ايشان را [از چپ‌] به راست و [از راست‌] به چپ مى‌گردانيم و سگشان بازوانش را بر درگاه غار گشوده بود، چون به ايشان مى‌نگريستى، پشت مى‌كردى و مى‌گريختى و از ايشان هراسان مى‌شدى‌

[19] و بدين‌سان بود كه آنان را از خواب بيدار كرديم تا در ميان خويش همپرسى كنند، [چنانكه‌] يكى از آنان گفت چه مدت در اينجا مانده‌ايد؟ [در پاسخش‌] گفتند به اندازه يك روز يا بخشى از روز [در اينجا] مانده‌ايم، [ديگران‌] گفتند پروردگارتان آگاه‌تر است كه چه مدت مانده‌ايد، حال يكى از خودتان را با اين درهمتان به سوى شهر بفرستيد تا ببيند كه خوراك بهتر كجاست، و خوراكى از آن برايتان [بخرد و] بياورد و پنهانكارى كند و هيچ كس را از حال شما آگاه نگرداند

[20] چرا كه آنان اگر بر شما دست يابند سنگسارتان مى‌كنند يا شما را [با زور] به آيين خويش در مى‌آورند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهيد شد

[21] و بدين‌سان ديگران را از حال ايشان با خبر گردانديم تا بدانند كه وعده الهى راست و درست است و در قيامت ترديدى نيست، و هنگامى كه در ميان خويش بگومگو كردند و [عده‌اى‌] گفتند بر جايگاه آنان يادمانى بسازيد، پروردگارشان به احوال آنان آگاه‌تر است، و كسانى كه مهار كار ايشان را در دست داشتند گفتند بر جايگاه آنان [زيارتگاه و] معبدى خواهيم ساخت‌

[22] زودا كه بگويند آنان سه تن بودند، چهارمينشان سگشان بود، و بگويند پنج تن بودند، ششمينشان سگشان بود كه همه از روى حدس و گمان است، و گويند هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود، بگو پروردگار من به عده آنان داناتر است، هيچ كس عده آنان را نمى‌داند جز معدودى، پس در كار و بار آنان جز در حدى سطحى بگومگو مكن و از احد از آنان درباره آنان نظر مخواه

[23] و هرگز در هيچ كارى مگو كه من فردا كننده آن هستم‌

[24] [و بگو] مگر آنكه خدا بخواهد، و چون [ان شاء الله گفتن را] فراموش كردى [هنگامى كه به ياد آوردى‌] پروردگارت را ياد كن و بگو باشد كه پروردگارم مرا به راهى نزديكتر از اين به صواب هدايت كند

[25] و در غارشان سيصد سال ماندند و نه سال هم بر آن افزودند

[26] بگو خداوند به مدت ماندنشان داناتر است، علم غيب آسمانها و زمين خاص اوست، چقدر بينا و چقدر شنواست، ايشان را جز او سرورى نيست، و در فرمانروايى خود كسى را شريك نمى‌سازد

[27] و آنچه از كتاب پروردگارت بر تو وحى شده است بخوان، [و بدان كه‌] كلمات [/ وعده‌هاى‌] او دگرگون‌كننده‌اى ندارد، و هرگز جز او پشت و پناهى نخواهى يافت‌

[28] و با كسانى كه بامدادان و شامگاهان، پروردگارشان را [به دعا و نيايش‌] مى‌خوانند و در طلب خشنودى او هستند، مدارا كن، و در هواى تجمل زندگى دنيوى، چشم از ايشان بر مگير، و از كسى كه دلش را از ياد خويش غافل داشته‌ايم، و در پى هوى و هوس خويش است و كارش تباه است، پيروى مكن‌

[29] و بگو اين حق و از سوى پروردگارتان است، هركس كه خواهد ايمان بياورد، و هركس كه خواهد كفرورزد، [و بدانند كه‌] ما براى ستمكاران [مشرك‌] آتشى فراهم آورده‌ايم كه سراپرده‌هاى آن آنان را فراخواهد گرفت، و چون به استغاثه آبى طلب كنند، به ايشان آبى چون فلز گداخته دهند كه [حرارتش‌] چهره‌هايشان را بريان كند، هم نوشابه‌اى بد است و هم مجلسى بد

[30] كسانى كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند [بدانند كه‌] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است، فرو نمى‌گذاريم‌

[31] اينانند كه بهشت‌[هاى‌] عدن دارند كه جويباران از فرودستشان جارى است، و در آنجا به دستبندهاى زرين آراسته شوند و جامه‌هاى سبزرنگ از پرنيان [نازك‌] و ابريشم ستبر بپوشند، و در آنجا بر تختها تكيه زنند، هم پاداشى نيكوست و هم مجلسى نيكو

[32] و براى آنان مثلى بزن از دو مرد كه به يكى از آنان دو تاكستان داده بوديم، و پيرامون آن را درخت خرما و در ميانه آنها كشتزارى قرار داده بوديم‌

[33] و هر دو باغ ميوه‌اش را مى‌داد و از صاحبش چيزى دريغ نمى‌ورزيد و در ميانه آنها جويبارى روان كرده بوديم‌

[34] و بدين‌سان دارايى‌اى داشت، و [يك روز] به دوستش كه با او گفت و گو مى‌كرد گفت من از تو مالدارتر و با خدم و حشم‌ترم‌

[35] و در حالى كه در حق خويش ستمكار بود، داخل باغش شد و گفت گمان ندارم كه اين [نعمت‌] هرگز نابود شود

[36] و گمان ندارم كه قيامت بر پا شود، و اگر هم به سوى پروردگارم باز گردانده شوم، در آنجا جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت‌

[37] دوستش كه با او گفت و گو مى‌كرد گفت آيا به كسى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريده است و سپس در هيئت انسانى [معتدل‌] سامان داده است، كفرمى‌ورزى؟

[38] ولى من مى‌گويم او كه خداوند است، پروردگار من است و با پروردگارم احدى را شريك نمى‌آورم‌

[39] و چرا چون وارد باغت شدى، نگفتى "ما شاء الله لا قوة الا بالله"، اگر مرا كم‌مال‌تر و كم‌زاد و رودتر مى‌بينى،

[40] چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو به من ببخشد و بر باغ تو صاعقه‌اى از آسمان فرود فرستد و به صورت خاك و خاشاكى سترون در آيد

[41] يا آب آن [به اعماق زمين‌] فرو رود، و هرگز نتوانى بازش يافت‌

[42] و [سرانجام‌] دارايى‌اش بر باد رفت، و او به خاطر هزينه‌اى كه در آن كرده بود، دست [حسرت‌] بر دست مى‌زد، و آن باغ سقفها و ديوارهايش فرو ريخته بود، و مى‌گفت كاش من هيچ كس را با پروردگارم شريك نمى‌انگاشتم‌

[43] و براى او گروهى نبودند كه او را در برابر خداوند يارى دهند و انتقام گيرنده نبود

[44] آنجاست كه ولايت از آن خداوند بر حق است، هموست كه خوش پاداش‌تر و بهترين بخشنده نيك سرانجامى است‌

[45] و براى آنان زندگى دنيوى را به آبى مثل بزن كه آن را از آسمان نازل كنيم و به آن گل و گياه زمين آميزد، و سرانجام خرد و خوار شود كه بادها پراكنده‌اش كنند، و خداوند بر هر كارى تواناست‌

[46] اموال و پسران، تجمل زندگى دنيوى است، و كارهاى ماندگار شايسته، نزد پروردگارت خوش پاداش‌تر و اميدبخش‌تر است‌

[47] و روزى [آيد] كه كوهها را به حركت در آوريم و زمين را آشكار و هموار بينى و آنان را گرد آوريم و هيچ كس از آنان را فرو نگذاريم‌

[48] و [آنان را] بر پروردگارت به صف عرضه دارند [فرمايد] همچنانكه نخست بار شما را آفريده بوديم [تنها و برهنه‌] نزد ما آمديد، ولى گمان مى‌كرديد كه براى شما موعد [ديدارى‌] نمى‌گذاريم‌

[49] و كارنامه‌ها را در ميان آورند، آنگاه گناهكاران را از آنچه در آن است هراسان بينى، و گويند واى بر ما اين چه كتابى است كه هيچ خرد و بزرگى را فرو نگذاشته مگر آنكه بر شمرده است، و آنچه را انجام داده‌اند حاضر يابند و پروردگارت بر هيچ كس ستم روا نمى‌دارد

[50] و چنين بود كه به فرشتگان گفتيم به آدم سجده بريد، همه سجده بردند مگر ابليس كه از جنيان بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد، آيا شما او و زاد و رودش را به جاى من به دوستى مى‌گيريد، و حال آنكه ايشان دشمنان شما هستند، ستمكاران [مشرك‌] بد جانشينى [به جاى خدا] دارند

[51] آنان را در هنگام آفرينش آسمانها و زمين و آفرينش خودشان گواه نگرفتم و من آن نيستم كه گمراه‌كنندگان را به يارى بگيرم‌

[52] و روزى كه فرمايد شركايى را كه براى من مى‌انگاشتيد فراخوانيد، آنگاه ايشان را بخوانند و پاسخى به ايشان ندهند، و در ميان آنان مهلكه‌اى فاصله اندازيم‌

[53] و گناهكاران آتش دوزخ را ببينند و بدانند كه در آن خواهند افتاد و از آن گريزى نيابند

[54] و در اين قرآن براى مردم هر گونه مثلى را گونه‌گون بيان داشته‌ايم و انسان از هر موجودى جدل‌پيشه‌تر است‌

[55] و مردمان را به هنگامى كه هدايت به سويشان آمد، چيزى از ايمان آوردن و آمرزش خواهى از پروردگارشان باز نداشت، مگر آنكه سنت پيشينيان براى آنان نيز پيش آمد، يا عذاب رويا رويشان آمد

[56] و ما پيامبران را جز مژده آور و هشداردهنده نمى‌فرستيم و كافران از باطل دفاع مى‌كنند كه حق را با آن ابطال كنند، و آيات من و هشدار خويش را به ريشخند گرفتند

[57] و كيست ستمكارتر از كسى كه به آيات پروردگارش پند داده شود و از آن روى بگرداند و كار و كردار پيشين خود را فراموش كند، ما بر دلهايشان پرده‌هايى كشيده‌ايم كه آن [پيام‌] را در نيابند و در گوشهاى آنان سنگينى‌اى [نهاده‌ايم‌] و اگر ايشان را به سوى هدايت فراخوانى، هرگز و به هيچ وجه راه نيابند

[58] و پروردگار تو آمرزگار صاحب رحمت است، اگر آنان را به خاطر آنچه كرده‌اند، فرو مى‌گرفت، عذابشان را پيش مى‌انداخت، ولى براى آنان ميعادى مقرر است كه در برابر آن پناهگاهى نمى‌يابند

[59] و اين شهرهايى است كه چون [اهلش‌] ستم ورزيدند، نابودشان كرديم، و براى نابوديشان ميعادى مقرر داشتيم‌

[60] و چنين بود كه موسى به شاگردش گفت دست از سير و طلب برندارم تا به مجمع‌البحرين برسم، يا آنكه روزگارانى دراز راه بپيمايم‌

[61] و چون به مجمع بين آن دو [دريا] رسيدند ماهيشان را فراموش كردند كه راهش را به ميان دريا در پيش گرفته بود و روانه شده بود

[62] و چون چندى از آنجا گذشتند [موسى‌] به شاگردش گفت غذايمان را بياور كه از اين سفرمان خستگى و ماندگى ديده‌ايم‌

[63] گفت ملاحظه كن، وقتى كه در كنار آن تخته‌سنگ آرام گرفتيم، من [داستان‌] ماهى را فراموش كردم و جز شيطان آن را از ياد من نبرد كه [به شما] بگويم و [آن ماهى‌] با كمال شگفتى راهش را به ميان دريا در پيش گرفت‌

[64] گفت اين همانجاست كه ما جستجويش مى‌كرديم، لذا پى‌جويانه بازگشتند

[65] آنگاه بنده‌اى از بندگان ما [خضر] را يافتند كه به او رحمتى از سوى خويش ارزانى داشته و از پيشگاه خود به او علم [لدنى‌] آموخته بوديم‌

[66] موسى به او گفت آيا مى‌توانم از شما پيروى كنم كه از بينشى كه آموخته‌اى به من نيز بياموزى؟

[67] [خضر] گفت تو هرگز همپاى من صبر نتوانى كرد

[68] و چگونه درباره چيزى كه به آن علم و احاطه ندارى، صبر ورزى؟

[69] [موسى‌] گفت ان شاء الله مرا شكيبا خواهى يافت، و از امر تو سرپيچى نمى‌كنم‌

[70] گفت اگر از من پيروى مى‌كنى از هيچ چيز از من سؤال مكن تا آنكه درباره آن با تو سخن بگويم‌

[71] پس رهسپار شدند تا آنكه سوار كشتى‌اى شدند [و خضر] آن را سوراخ كرد [موسى‌] گفت سوراخش كردى كه سرنشينانش را غرق كنى؟ عجب كار هول‌انگيزى كردى‌

[72] [خضر] گفت مگر نگفتمت كه تو همپاى من صبر نتوانى كرد

[73] گفت مرا به خاطر آنچه فراموش كردم مؤاخذه مكن و كار را بر من سخت مگير

[74] باز رهسپار شدند تا آنكه به جوانى برخوردند و [خضر] او را كشت [موسى‌] گفت آيا انسان بيگناهى را بدون آنكه قصاصى در بين باشد، كشتى، به راستى كار ناپسنديده‌اى كردى‌

[75] [خضر] گفت مگر نگفتمت كه تو همپاى من صبر نتوانى كرد؟

[76] گفت اگر بعد از اين از تو درباره چيزى پرس و جو كردم با من همراهى مكن، كه ديگر [در تركم‌] معذور خواهى بود

[77] باز رهسپار شدند تا آنكه به اهل شهرى رسيدند و از مردمش خوراكى خواستند، آنان از مهمان كردنشان، ابا كردند، سپس ديوارى را ديدند كه مى‌خواست فرو ريزد [خضر] آن را برپا داشت [موسى‌] گفت اگر مى‌خواستى براى اين كار از آنان مزدى مى‌گرفتى‌

[78] [خضر] گفت اينجا ديگر [هنگام‌] جدايى من و توست، هم‌اكنون تو را از معناى آنچه بر آن صبر نتوانستى كرد، آگاه مى‌سازم‌

[79] اما كشتى متعلق به بينوايانى بود كه خود [يا براى آنان‌] در دريا كار مى‌كردند، پس خواستم آن را عيب‌ناك كنم، و پادشاهى در پيشاروى آنان بود كه هر كشتى [سالمى‌] را به زور مى‌گرفت‌

[80] و اما آن جوان، پدر و مادرش مؤمن بودند و ما بيمناك شديم كه مبادا كفر و طغيانى بر آنان تحميل كند

[81] و خواستيم كه پروردگارشان به جاى او براى ايشان فرزندى پاكنهادتر و مهربان‌تر جانشين گرداند

[82] و اما ديوار متعلق به دو جوان يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى از آن ايشان بود و پدرشان مردى صالح بود، و پروردگارت خواست كه آنان به كمال بلوغشان برسند و آنگاه گنجشان را [از آنجا] بيرون آوردند، كه رحمتى از پروردگارت [در حق آنان‌] بود، و من آن كار را از پيش خود نكردم، اين معناى چيزى است كه نتوانستى بر آن صبر كنى‌

[83] و از تو درباره ذوالقرنين مى‌پرسند، بگو هم‌اكنون يادى از او براى شما مى‌خوانم‌

[84] ما به او در روى زمين تمكن داده بوديم و سررشته هر كارى را به او بخشيده بوديم‌

[85] و او سررشته [كار خود] را دنبال گرفت‌

[86] تا آنكه به سرزمين مغرب [خورشيد] رسيد و چنين يافت كه در چشمه‌اى گل‌آلود [و گرم‌] غروب مى‌كند و در نزديكى آن قومى را يافت گفتيم اى ذوالقرنين [اختيار با توست‌] يا آنان را عذاب مى‌كنى، يا با آنان نيكى مى‌كنى‌

[87] گفت هركس شرك ورزد، زودا كه عذابش كنيم، سپس به سوى پروردگارش باز برده مى‌شود، و او به عذابى سخت معذبش مى‌دارد

[88] و اما هركس ايمان آورد و نيكوكارى كند، او را پاداش نيكو باشد و كار را بر او آسان مى‌گيريم‌

[89] آنگاه سررشته [كار خود] را دنبال گرفت‌

[90] تا آنكه به سرزمين مشرق [خورشيد] رسيد و آن را چنين يافت كه بر مردمانى كه در برابر [تابش‌] آن پوششى برايشان نگذاشته بوديم، مى‌تافت‌

[91] بدين‌سان از كار و بار او آگاهى داشتيم‌

[92] آنگاه سررشته [كار خود] را دنبال گرفت‌

[93] تا به فاصله ميان دو كوه سدآسا رسيد و در پيش آن مردمانى را يافت كه زبانى نمى‌فهميدند

[94] گفتند اى ذوالقرنين قوم ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فتنه و فساد برپا مى‌كنند، آيا [مى‌خواهى‌] خراجى به تو بپردازيم كه بين ما و آنان سدى بسازى؟

[95] گفت تمكنى كه پروردگارم به من داده است بهتر [از خراج شما] است، ولى مرا به نيرو[ى انسانى‌] يارى دهيد كه بين شما و ايشان حايلى بسازم‌

[96] [آنگاه كه شالوده را ريختند گفت] برايم پاره‌هاى آهن بياوريد [و برهم بينباريد] تا آنكه بين دو كوه را انباشت و همسطح ساخت گفت [در كوره‌هاى آتش‌] بدميد [و دميدند] تا آنكه آن [آهن‌] را [گداخته و] آتش گونه ساخت گفت اينك برايم روى گداخته بياوريد تا بر آن بريزم‌

[97] [سد سكندرى ساخته شد و ياجوج و ماجوج‌] نتوانستند بر آن دست يابند و نتوانستند در آن رخنه كنند

[98] گفت اين رحمتى از سوى پروردگار من است چون وعده پروردگارم [قيامت‌] فرارسد، آن را پخش و پريشان كند و وعده پروردگار من حق است‌

[99] و آن روز آنان را رها كنيم كه در هم و برهم شوند، [و آنگاه‌] در صور دميده شود و آنان را چنانكه بايد گرد آوريم‌

[100] و در آن روز جهنم را بر كافران چنانكه بايد و شايد بنمايانيم‌

[101] همان كسانى كه ديدگانشان در پرده [غفلت‌] از آيات من بود، و نمى‌توانستند [حق را] بشنوند

[102] آيا كافران پنداشته‌اند كه بندگان مرا [به ناحق‌] به جاى من به دوستى بگيرند، [بايد بدانند كه‌] ما جهنم را چون منزلگاهى براى كافران آماده كرده‌ايم‌

[103] بگو آيا از زيانكارترين انسانها آگاهتان كنيم؟

[104] كسانى‌[اند] كه كوشش آنان در راه زندگانى دنيا، نقش بر آب شده است و ايشان چنين مى‌انگارند كه نيكو كردارند

[105] اينان كسانى هستند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كرده‌اند، و اعمالشان تباه شده، لذا روز قيامت وزنى براى آنان قائل نيستيم‌

[106] اين چنين است كه به خاطر كفرى كه ورزيده‌اند و آيات و پيامبران مرا به ريشخند گرفته‌اند، جزاى آنان جهنم است‌

[107] بى‌گمان منزلگاه كسانى كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند، باغهاى فردوس است‌

[108] كه جاودانه در آنند [و] از آنجا گرايش به هيچ جا ندارند

[109] بگو اگر دريا براى [نوشتن‌] كلمات پروردگارم مركب باشد، بى‌شك آن دريا، پيش از به پايان رسيدن كلمات پروردگارم، به پايان مى‌رسد، ولو آنكه مددى همانند آن به ميان آوريم‌

[110] بگو من بشرى همانند شما هستم، با اين تفاوت كه به من وحى مى‌شود كه خداى شما خداى يگانه است، حال هر آن كس كه اميد در لقاى پروردگارش بسته است، كار نيكو پيشه كند و در پرستش پروردگارش كسى را شريك نياورد

Previous

Next

Powered by Al Quran Cloud