💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.khorramdel › 38 captured on 2024-05-10 at 12:05:25. Gemini links have been rewritten to link to archived content
⬅️ Previous capture (2024-03-21)
-=-=-=-=-=-=-
[1] صاد ... سوگند به قرآن پرآوازه و والا و یادآور و بیانگر (ارزشهای حقیقی و قوانین سعادتبخش خدا). [[«ص»: از حروف مقطّعه است (نگا: بقره / 1). «ذِی الذِّکْرِ»: پرآوازه. بزرگوار. یادآورنده. بیانگر. قرآن دارای صیت همهجا گیر و عظمت فراگیر بوده، و انسان را به یاد خدا و معاد میاندازد، و او را به ارزشهای وجودی خدا آشنا میگرداند، و با بیان آسمانی، ظلمات غفلت و پردههای فراموشکاری انسانی را کنار میزند. «وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ»: جمله قسمیّه است و جواب آن محذوف است و تقدیر چنین است: وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ، إِنَّکَ صَادِقٌ وَ إِنَّ هذَا الْکلامَ مُعْجِزٌ.]]
[2] (اگر میبینید کافران در برابر این آیات روشنگر و قرآن بیدارگر تسلیم نمیشوند، نه به خاطر این است که پردهای بر این کلام حق افتاده است) بلکه کافران گرفتار تکبّر و غروری هستند (که آنان را از قبول حق بازداشته) و عداوت و عصیانی (که ایشان را از پذیرش دعوت تو باز میدارد). [[«عِزَّةٍ»: تکبّر. خود بزرگ بینی (نگا: بقره / 206). مراد عزّت کاذب است. «شِقَاقٍ»: مخالفت با حق و حقیقت. رویاروئی (نگا: حجّ / 53).]]
[3] پیش از ایشان اقوام زیادی بودهاند که ما آنان را (به خاطر کفر و شرک و ستم و گناه) هلاک کردهایم و (به هنگام نزول عذاب) فریاد برآوردهاند و شیون سر دادهاند، ولی (چه سود دیر شده است و) زمان نجات و خلاص باقی نمانده است. [[«قَرْنٍ»: (نگا: انعام / 6، مریم / 74 و 98). «مَنَاصٍ»: فرار. نجات. سلامت. «لاتَ»: لاء نفی جنس است همراه با (تَ) زائد. «لاتَ حِینَ مَنَاصٍ»: اینک وقت گریز نیست. اکنون زمان نجات نمیباشد.]]
[4] در شگفتند از این که بیم دهندهای از خودشان به سویشان آمده است، و کافران میگویند: این، جادوگر بسیار دروغگوئی است. [[«أَن جَآءَهُمْ ...»: جمله، منصوب به نزع خافض است. یعنی: مِنْ أَن جَآءَهُمْ. «هذا»: مراد محمّد است.]]
[5] آیا او به جای این همه خدایان، به خدای واحدی معتقد است؟ واقعاً این (حرفی که میزند) چیز شگفتی است. [[«عُجَابٍ»: واقعاً عجیب است. بسیار شگفت است. عَجِیب و عُجَاب و عُجَّاب برای مبالغه و به یک معنی است (نگا: هود / 72، ق / 2).]]
[6] سرکردگان ایشان راه افتادند (و به یکدیگر گفتند) که بروید و (محکم به بتان خویش بچسبید و) بر (عبادت) خدایان خود ثابت و استوار باشید. این همان چیزی است که خواسته میشود. [[«أَنْ»: حرف مفسّره و به معنی (أَیْ) است، در معنیِ یعنی. «إِنطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا»: سران راه افتادند و به یکدیگر گفتند بروید. سران راه افتادند و چیزی که زبانشان زمزمه میکرد «بروید» بود. «إِنطَلَقَ»: روان شد. شروع کرد. «إِمْشُوا»: بروید و پراکنده شوید. بر مذهب و مکتب خویش بروید و ماندگار باشید. «إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرَادُ»: استقامت بر عبادت بتان و ماندگاری بر آئین آباء و اجداد، چیزی است که مورد درخواست ما سران قوم است. این دعوت جدید چیزی است از روی قصد، یعنی توطئهای است که طرّاحی شده است و هدف آن برکناری ما و ریاست محمّد بر عرب است.]]
[7] ما در آئین دیگری، این (یکتاپرستی) را نشنیدهایم. این جز دروغ ساختگی نیست. [[«الْمِلَّةِ الآخِرَةِ»: آئین دیگری. مراد آئین اهل کتاب، به ویژه مسیحیّت است که معتقد به تثلیت بوده و هستند. یا مراد آئین پدران بتپرست قریشیان است که ایشان را دیده و زمان ایشان نسبت به زمان نیاکانشان، واپسین بشمار است. «إِخْتِلاقٌ»: کذب محض. دروغ از پیش خود ساخته و پرداخته.]]
[8] آیا از میان همهی ما، قرآن بر او نازل شده است؟ اصلاً آنان دربارهی قرآن من بدگمان و متردّدند. اصلاً آنان عذاب مرا نچشیدهاند (این است که چنین گستاخانه سخن میگویند). [[«الذِّکْرُ»: قرآن. این سخن را از راه تمسخر میگفتند (نگا: حجر / 6). «لَمَّا یَذُوقُوا»: هنوز نچشیدهاند. «بَلْ»: برای انتقال از سببی به سبب دیگری از اسباب کفر آنان است.]]
[9] راستی مگر گنجهای رحمت پروردگار بسیار با عزّت و بس بخشایندهی تو در دست ایشان است؟ (تا هر که را که بخواهند نبوّت بدهند و هر کس را که بخواهند محروم سازند؟!). [[«خَزَآئِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ ...»: (نگا: اسراء / 100).]]
[10] یا مالکیّت و حاکمیّت آسمانها و زمین و چیزهائی که در میان آن دو است، از آن ایشان است؟ اگر چنین است با وسائل و اسباب (لازمهی صعودی که در دست دارند به سوی آسمانها) بالا روند (و هر گونه که خود میخواهند حکومت کنند، و به هر کس که میخواهند وحی بفرستند). [[«فَلْیَرْتَقُوا»: پس بالا بروند و صعود کنند. «الأسْبَابِ»: جمع سَبَب، ریسمان. وسیله. مراد ابزار و ابواب و طرق صعود است (نگا: حجّ / 15، انعام / 35، اسراء / 42).]]
[11] اینان که اینجا (در شهر مکّه) هستند، سپاه ناچیز شکست خوردهای از دستهها و گروههایند (که قبلاً در برابر پیغمبران عَلَم طغیان برافراشتهاند و سرانجام مغلوب گشتهاند و تار و مار شدهاند). [[«جُندٌ»: سپاه ناچیز. گروهک. تنوین آن برای تحقیر است. «مَا»: چیزهائی که. در اینجا مراد (کسانی که و افرادی که) است. «هُنَالِکَ»: آنجا. مراد مکّه است. «مَهْزُومٌ»: شکست خورده. «الأحْزابِ»: دستهها و گروهها (نگا: آیه 12). واژه (مَا) مبتدا و (جُندٌ) خبر مقدّم، و (مَهْزُومٌ) خبر دوم یا صفت (جُندٌ) میباشد. یا این که (جُندٌ) مبتدا و (مَا) زائد و (مَهْزُومٌ) خبر است. معنی آیه چه بسا این باشد: اینان در آنجا سپاهک شکست خوردهای از میان احزاب خواهند بود. اشاره به شکست بیدینان در جنگ احزاب است.]]
[12] قبل از اینان نیز قوم نوح و عاد و فرعون که دارای بناهائی بلند و استوار همچون کوه بودهاند (پیغمبران ما را) تکذیب کردهاند. [[«قَبْلَهُمْ»: پیش از قوم قریش. «ذُوالأوْتَادِ»: دارای میخها. مراد از اوتاد، بناهای بلند و کوه مانندی است که همچون میخ بر دل زمین نشسته است (نگا: نباء / 7). نمونه این گونه بناها اهرام ثلاثه مصر است. لذا ذوالاوتاد توصیف ویژه فراعنه است (نگا: فجر / 10).]]
[13] و قوم ثمود و لوط و صاحبان باغهای فراوان سر در هم کشیده (به تکذیب پیغمبران پرداختهاند و کیفر خویش را دیدهاند). اینان همان گروهها و دستههایند. (گروهها و دستههای ششگانهای که نمونهای از مردمان کفرپیشه و ستمگر تاریخند و بر پیغمبران شوریدهاند و به عذاب الهی گرفتار آمدهاند). [[«أَصْحَابُ الأیْکَةِ»: صاحبان باغهای فراوان و پردرخت. مراد قوم شعیب است (نگا: حجر / 78). «الأحْزَابُ»: اشاره به همان احزابی است که در دو آیه قبل آمده و مشرکان مکّه را گروه اندکی از آنان شمرد.]]
[14] هر یک از این گروهها، پیغمبران را تکذیب کرده و عذاب من گریبانگیرشان گشته است. [[«إِن کُلٌّ ...»: (إِنْ) حرف نفی و به معنی (مَا) است. «فَحَقَّ عِقَابِ»: (نگا: حجّ / 18).]]
[15] اینان (نیز با این اعمال و افعال که دارند) انتظاری جز این نمیکشند که یک صدای آسمانی فرا رسد، صدائی که نیازی به تکرار ندارد (و در آن بازگشتی نیست). [[«صَیْحَةً»: (نگا: هود / 67 و 94، حجر / 73 و 83، مؤمنون / 41، یس / 29 و 49 و 53). «فَوَاقٍ»: تکرار. رجوع و بازگشت. مهلت. «مَا لَهَا مِن فَوَاقٍ»: نیازی به تکرار ندارد. هیچ گونه رهائی و بارگشتی از آن نیست. یعنی این صیحه یکباره همهجا و همگان را فرا میگیرد و درها به روی انسانها بسته میشود. نه رهائی از آن ممکن است و نه پشیمانی سودی دارد و نه فریادها به جائی میرسد.]]
[16] (کافران مسخرهکنان) میگویند: پروردگارا! سهم (عذاب) ما را پیش از روز رستاخیز و حساب و کتاب (قیامت) به ما برسان. [[«عَجِّلْ»: پیش بینداز. زودتر برسان (نگا: کهف / 58، یونس / 11). «قِطَّنَا»: بهره و نصیب ما را. سهمیّه و قسمت ما را. نامه نوشته ما را با توجّه به این که معنی «قِطَّ» صحیفه مکتوبه، یعنی کاغذی که چیزی بر آن نگارند، مفهوم آیه چنین میشود: پروردگارا نامه اعمال ما را پیش از روز جزا به دست ما برسان، تا آن را بخوانیم و ببینیم که ما چه کارهایم (نگا: تفسیر نمونه، المختصر فی تفسیر القرآن، روحالمعانی).]]
[17] در برابر چیزهائی که میگویند شکیبا باش، و به خاطر بیاور (پیغمبران شکیبا، از جمله) بندهی ما داود قدرتمند و توانا را. واقعاً او (در همه کار و همه حال به سوی خدا باز میگشت و) بسی توبهکار بود. [[«الأیْدِ»: قدرت و قوّت. «ذَالأَیْدِ»: دارای سلطه و قدرت. مراد قدرت جسمانی، و توانائی انجام طاعت و عبادت، و سلطه کامل در سیاستمداری و مملکتداری است. «أَوَّابٌ»: کسی که بسیار به خدا پناه ببرد و برگردد. کسی که از آنچه خدا از آن خوشش نمیآید دست بکشد و به سوی آنچه خدا از آن خوشش میآید برگردد (نگا: اسراء / 25).]]
[18] ما کوهها را با او همآوا کردیم. (کوهها همصدا با او) شامگاهان و بامدادان به تسبیح و تقدیس (آفریدگار جهان) میپرداختند. [[«سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ»: کوهها را با او همآوا و همصدا کردیم (نگا: سبأ / 10). کوهها را فرمانبردارش ساختیم و از منافع آنها برخوردارش کردیم. «الإِشْرَاقِ»: برآمدن خورشید. تابیدن خورشید به هنگام چاشتگاه. «الْعَشِیِّ»: شب هنگام. شبانگاهان (نگا: آلعمران / 41، انعام / 52، کهف / 28).]]
[19] و پرندگان را نیز (با او در تسبیح و تقدیس) همآوا کردیم و در پیش او گرد آوردیم. جملگی آنها فرمانبردار داود بودند (و به دستور او عمل میکردند). [[«مَحْشُورَةً»: گرد آمده و جمعآوری شده. «کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ»: همگی فرمانبردار داود بودند و به سوی او برمیگشتند. جملگی فرمانبردار خدا و خاضع در برابر مشیّت الله بودند و هستند (نگا: انبیاء / 79).]]
[20] و حکومت او را (با در اختیار قرار دادن وسائل مادی و معنوی) استحکام بخشیدیم، و بدو فرزانگی و شناخت (امور) دادیم، و قدرت داوری قاطعانه و عادلانهاش ارزانی داشتیم. [[«شَدَدْنَا»: تقویت کردیم و استحکام بخشیدیم. پا برجای و استوار نمودیم. «مُلْکَهُ»: شاهی و حکومت او را. مملکت و کشور او را. «الْحِکْمَةَ»: شناخت اسرار اشیاء و اصابت در گفتار و کردار (نگا: آلعمران / 48). «فَصْلَ الْخِطَابِ»: سخن فیصله دهنده. گفتار نیرومندی که نمایانگر قضاوت عادلانه و بیانگر داوری قاطعانه باشد. مصدر و به معنی اسم فاعل، یعنی فاصل است و اضافه مصدر به مفعول خود یا اضافه صفت به موصوف خود میباشد. یعنی الْخِطَابَ الْفَاصِلَ. همان گونه که جَوَامِعُ الْکَلِمِ، به معنی أَلْکَلام الْجَامِعُ است.]]
[21] (ای محمّد!) آیا داستان شاکیانی به تو رسیده است که وقتی (از اوقات) از دیوار عبادتگاه (نه از درگاه خانه، به سوی داود) بالا رفتند؟ [[«الْخَصْمِ»: دشمن. مفرد و مثنّی و جمع و مذکّر و مؤنّث در آن مساوی است و در اینجا مراد طرفین دعاوی است. «تَسَوَّرُواْ»: از دیوار بلند بالا رفتند. از دژ بالا پریدند. از ماده (سُور) به معنی دیوار بلند اطراف خانه یا شهر است. نحوه صعود و علّت اصلی آن بر ما مجهول است. آنچه روشن است، ورود از طریق غیرعادی به کاخ شاهی و یا معبد است. «الِْمحْرَابَ»: عبادتگاه. در اینجا مراد محلّ مخصوص، و یا پرستشگاه است.]]
[22] ناگهان بر داود وارد شدند (و ناگهانی در برابرش ظاهر گشتند) و او از ایشان ترسید (و گمان برد که قصد کشتن وی را دارند. بدو) گفتند: مترس! ما دو نفر شاکی هستیم و یکی از ما بر دیگری ستم کرده است. تو در میان ما به حق و عدل داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راستای راه رهنمود فرما. [[«فَزِعَ»: ترسید. وحشت کرد. «لا تُشْطِطْ»: از حق دور مشو. دور از حقیقت مگو. در داوری ستم مکن. إشطاط و شَطَط، هر دو به معنی انحراف و تجاوز از حدّ معیّن و اصل حقیقت است (نگا: کهف / 14). «سَوَآءِ الصِّرَاطِ»: (نگا: بقره / 108، مائده / 12 و 60 و 77).]]
[23] (یکی از دو نفر گفت:) این برادر من است و او نود و نه میش دارد، و من تنها یک میش دارم، و (وی به من) میگوید: آن را به من واگذار (چرا که این یکی هم از من باشد بهتر است، و هیچی از یکی خوبتر است!) و او بر من در سخن چیره شده است (چون از لحاظ فصاحت و بلاغت از من گویاتر و رساتر است و مرا مغلوب و منکوب قدرت منطق خود کرده است، و نیز با اصرار زیادی که در این باره میورزد خسته و درماندهام نموده است). [[«نَعْجَةً»: گوسفند. میش. «أَکْفِلْنِیهَا»: سرپرستی آن را به من واگذار. آن را بهره من گردان. مراد به تملّک او درآوردن آن گوسفند و دادن آن بدو است و از ماده (کفل) به معنی سرپرستی، یا نصیب (نگا: نساء / 85، حدید / 28). «عَزَّنِی»: مرا مغلوب کرده است و بر من چیره شده است.]]
[24] (داود) گفت: مسلّماً او با درخواست یگانه میش تو برای افزودن آن به میشهای خود، به تو ستم روا میدارد. اصلاً بسیاری از آمیزگاران و کسانی که با یکدیگر سر و کار دارند، نسبت به همدیگر ستم روا میدارند، مگر آنان که واقعاً مؤمنند و کارهای شایسته میکنند، ولی چنین کسانی هم بسیار کم و اندک هستند. داود گمان برد که ما او را آزمودهایم (و اندازهی هراس او از دیگران، و نیز نحوهی قضاوت وی را به محکّ آزمایش زدهایم). پس از پروردگار خویش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. [[«الْخُلَطَآءِ»: جمع خَلیط. آمیزشکاران. آمیزگاران. شرکاء. مراد آشنایان و شریکانی است که با هم سر و کار دارند و اغلب اموال یا احشام خود را با هم میآمیزند. «قَلِیلٌ مَّا هُمْ»: آنان بسیار اندکند. (هُمْ) مبتدای مؤخّر و (قَلِیلٌ) خبر مقدّم، و (مَا) زائد و برای مبالغه در کمی و تأکید قلّت آمده است و معنی همچون (جِدّاً) دارد. «فَتَنَّاهُ»: او را امتحان کردهایم. امتحان در این که آیا با وجود آن که خدا را در کنار خود میبیند از بندگان میترسد یا خیر، و نیز سنجش کار قضاوت او. «إِسْتَغْفَرَ»: طلب آمرزش کرد. مراد طلب آمرزش مطلق است. یعنی درخواست بخشش بدون در میان بودن خطا و گناه. چنین استغفاری برمیگردد به مبدأ: «حَسَنَاتُ الأبْرَارِ، سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ»: (نگا: غافر / 55، محمّد / 19، فتح / 2، نصر / 3). «خَرَّ»: فرو افتاد (نگا: اعراف / 143، نحل / 26، حجّ / 31، سبأ / 14). «رَاکِعاً»: کرنش کنان. سجدهکنان. خاشعانه (نگا: بقره / 43، آلعمران / 43، مائده / 55). تعبیر «رَاکِعاً»: یا به خاطر آن است که رکوع مقدّمه سجده بوده و یا این که به معنی خود سجده است، چرا که رکوع و سجود هر دو به معنی انحناء و خمیدن است، و گاهی هم به معنی مطلق خشوع و خضوع میباشد. «أَنَابَ»: از کرده خویش پشیمان شد و برگشت. توبه کرد. کرده داود، شتاب در صدور حکم قضاء بر اثر وضوح موضوع، و یا گمان بردن کشتن خود توسّط طرفین دعاوی، و خوف بیجا از بندگان با وجود حضور یزدان بود.]]
[25] به هر حال، ما این (تَرکِ أولی وَ سیّئهی مقَرَّبین) را بر او بخشیدیم (و وی را مشمول لطف و محبّت خود قرار دادیم) و او در پیشگاه ما دارای مقام والا و برگشتگاه زیبا است (که بهشت برین و نعمتهای فردوس اعلی است). [[«ذلِکَ»: آن لغزش که در طرز قضاوت رخ داد و یا گمان قتل. آن گناه مراد گناهی همچون گناه مذکور در (غافر / 55 و محمّد / 19) است. «زُلْفی»: (نگا: سبأ / 37). «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آلعمران / 14، رعد / 29). آنچه از آیات 21 تا 25 استفاده میشود بیش از این نیست که افرادی به عنوان دادخواهی از عبادتگاه داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند. او نخست وحشت کرد. سپس به شکایت شاکی گوش فرا داد که یکی از آنان 99 گوسفند و دیگری فقط یک گوسفند داشت. صاحب 99 گوسفند از صاحب یک گوسفند خواسته است که این یکی را هم بدو بدهد. داود پیش از آن که از طرف مقابل توضیحی بخواهد حق را به شاکی داد. او به زودی متوجّه لغزش خود شد و از عجله و دستپاچگی خویش توبه کرد و خدا توبه او را پذیرفت. بدون این که حق کسی ضایع شده باشد. امّا برخی از مفسّران محترم با توجّه به اسرائیلیّات موجود در کتابهای محرَّف یهودیان و مسیحیان، داستانهای گوناگونی را در تفاسیر خود ذکر نمودهاند که مفسّران بیشماری در کتابهای خود آن افسانهها و روایات را نقد نمودهاند و بر آنها قلم بطلان کشیدهاند (نگا: تفسیر کبیر، روحالمعانی، التفسیر النی للقرآن، أضواء البیان، تفسیر ابنکثیر، تفسیر قاسمی، نمونه، فی ظلال القرآن، الواضح،) برای نمونه چند جملهای را عیناً از تفسیر أضواء البیان ذکر مینمایم: إِعْلَمْ أَنَّ مَا یَذْکُرُهُ کَثیرٌ مِنَ المُفَسِّرِینَ فِی تَفْسیرِ هذِهِ الآیَةِ الْکَریمَةِ (ص / 24) مِمَّا لا یَلِیقُ بِمَنصَبِ دَاوُدَ - عَلَیْهِ وَ عَلی نَبِیِّنَا الصَّلاةُ والسَّلامُ - کُلُّهُ رَاجِعٌ إِلیَ الإِسْرَائِیلیَّات، فَلاثِقَةَ بِهِ، وَ لا مُعَوَّلَ عَلَیْهِ، وَ مَا جَاءَ مِنْهُ مَرْفُوعاً إِلیَ النَّبِیِّ -(- لا یَصِحُّ مِنْهُ شَیْءٌ.]]
[26] ای داود! ما تو را در زمین نماینده (ی خود) ساختهایم (و بر جای پیغمبران پیشین نشاندهایم) پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف میسازد. بیگمان کسانی که از راه خدا منحرف میگردند عذاب سختی به خاطر فراموش کردن روز حساب و کتاب (قیامت) دارند. [[«خَلیفَةً»: مراد نماینده خدا است (نگا: بقره / 30)، یا جانشین پیغمبران و جایگزین مردمان پیشین است (نگا: اعراف / 74). «بِمَا»: حرف (ب) سببیّه، و واژه (مَا) مصدریّه است.]]
[27] ما آسمانها و زمین و چیزهائی را که در بین آن دو تا است بیهوده نیافریدهایم. این، گمان کافران است (و انگارهی اندیشهی بیمار ایشان). وای بر کافران! به آتش دوزخ دچار میآیند. [[«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ ...»: (نگا: آلعمران / 191، انبیاء / 16). «وَیْلٌ ...»: (نگا: ابراهیم / 2، مریم / 37).]]
[28] آیا (با حکمت و عدالت ما سازگار است) کسانی را که ایمان میآورند و کارهای شایسته انجام میدهند، همچون تباهکاران (و فساد پیشگان در زمین) بشمار آوریم؟ و یا این که پرهیزگاران را با بزهکاران برابر داریم؟ [[«الْفُجَّارِ»: جمع فاجِر، کسانی که از حدود و ثغور قوانین شرعی تجاوز میکنند و آشکارا به فسق و فجور میپردازند. «أَمْ»: این واژه متضمّن معنی دو حرف است: (بَلْ) که برای انتقال از سخنی به سخن دیگر، و (أ) همزه استفهام انکاری است. یعنی مگر ممکن است اَشرار و بدان، با اخیار و خوبان یکسان بشمار آیند؟ هرگز.]]
[29] (ای محمّد! این قرآن) کتاب پرخیر و برکتی است و آن را برای تو فرو فرستادهایم تا دربارهی آیههایش بیندیشند، و خردمندان پند گیرند. [[«کِتَابٌ»: مراد قرآن است. خبر مبتدای محذوف (هُوَ) یا (هذا) است. «مُبَارَکٌ»: صفت کتاب، یا خبر دوم بشمار است.]]
[30] ما سلیمان را به داود عطاء کردیم. او بندهی بسیار خوبی بود، چرا که او توبهکار بود. [[«أَوَّابٌ»: (نگا: اسراء / 25، ص / 17). کسی که از غفلتها و لغزشها بسی دوری میگزیند، و با توبه و انابه فراوان پیوسته به درگاه یزدان برمیگردد.]]
[31] (خاطر نشان ساز) زمانی را که شامگاهان اسبهای نژادهی تندرو و زیبای تیزرو، بدو نموده و عرضه شد. [[«عُرِضَ عَلَیْهِ ...»: مراد سان دیدن اسبها و رژه رفتن سپاه است که بیانگر ارتشی نیرومند و بازگو کننده قدرت مادی حکومت سلیمان برای اجرا قوانین یزدان در میان مردمان است. «الْعَشِیِّ»: شامگاهان. مراد بعدازظهر تا غروب آفتاب است. «الصَّافِنَاتُ»: جمع صافِن، اسبانی که بر روی دو پا و یک دست ایستاده، و یک دست را کمی بلند کرده و تنها نوک سم آن را بر زمین میگذارند. اسبهائی که روی دو پا بلند میگردند و میایستند. هر یک از این صفات نشانه اسبهای اصیل و چابک است «الْجِیَادُ»: جمع جَواد، اسبهای تیزرو و تندرو. یا جمع (جَیِّد) اسبان خوب و زیبا.]]
[32] سلیمان گفت: من این اسبان را سخت دوست میدارم، چون ساز و برگ من برای عبادت پروردگارم میباشند (که جهاد است. او همچنان به آنها نگاه میکرد) تا از دیدگانش در پردهی (گرد و غبار) پنهان شدند. [[«حُبَّ»: مفعول به یا مفعول مطلق است. «الْخَیْر»: اموال و دارائی فراوان (نگا: بقره / 180، عادیات / 8). در اینجا مراد اسبهای رهوار است که انگار نفْسِ خیر میباشند. «عَن ذِکْرِ رَبّی»: محبّتی که ناشی از یاد پروردگارم است. به خاطر ذکر و پرستش پروردگارم. چرا که اسبها ساز و برگ جهاد بودند. «تَوارَتْ»: پنهان و نهان شدند (نگا: نحل / 59). «الْحِجَاب»: پرده. سِتر. مراد گرد و غبار حاصل از دویدن اسبها و فاصله پیدا کردن آنها است.]]
[33] (اسبها آن قدر جالب بودند که سلیمان به چاکران دستور داد) آنها را به سوی من بازگردانید. (او شخصاً سواران را مورد تفقّد، و اسبان را مورد نوازش قرار داد) و بر ساقها و گردنهای اسبها دست کشید. [[«رُدُّوهَا»: اسبها را برگردانید. «طَفِقَ مَسْحاً»: شروع به دست کشیدن و مالش دادن کرد. «السُّوقِ»: جمع ساق. ساقهای پا. «الأعْنَاقِ»: جمع عُنُق، گردنها.]]
[34] ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی (بیجان) بر تخت سلطنت انداختیم (تا به ابّهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل و چه بسا نابود میگردد). سلیمان آن گاه (که بلای خدا را دید، توبه و استغفار سر داد و به درگاه الله) بازگشت. [[«فَتَنَّا»: مبتلا و گرفتار ساختیم. دچار بیماری نمودیم. «أَلْقَیْنَا»: در اینجا ضمیر (ه) محذوف است و در اصل چنین است: أَلْقَیْنَاهُ. «جَسَداً»: پیکر. تن. حال مفعول محذوف است و برای تشبیه آمده است. یعنی همچون جسم بیروح. «أَنَابَ»: توبه و انابه سر داد. استغفار نمود. عبدالکریم خطیب در تفسیر «التفسیر القرآنی للقرآن» با استفاده از تقریرات استاد محمّد شاهین حمزه، سخنی بدین مفهوم دارد که: چه بسا روح سلیمان در حال بیداری از پیکر او جدا شده و دورادور ناظر لاشه بیروان خود بوده است. این عمل را امروزه «أَلطَّرْحُ الرُّوحِیُّ»: یعنی تجرید روح یا فرافکنی روح مینامند (نگا: جزء 24، صفحه 1086).]]
[35] سلیمان گفت: پروردگارا! مرا ببخشای و حکومتی به من عطاء فرمای که بعد از من کسی را نسزد (که چنین سلطنت و عظمتی داشته باشد). بیگمان تو بسیار بخشایشگری. [[«مُلْکاً»: حکومت. سلطنت. «لا یَنبَغِی»: نسزد. سزاوار و درخور نباشد.]]
[36] پس ما (دعای سلیمان را برآورده کردیم و) باد را به زیر فرمان او درآوردیم. باد برابر فرمانش به هر کجا که میخواست، آرام حرکت میکرد. [[«رُخَآءً»: نرم و آرام. حال ضمیر مستتر در (تَجْرِی) است. «أَصَابَ»: قصد کرد. اراده کرد.]]
[37] و به زیر فرمان او درآوردیم همهی بنّاها و غوّاصان دیو را. [[«الشَّیَاطِینَ»: دیوها (نگا: انبیاء / 82). عطف بر «الرِّیحَ» ا��ت. «کُلَّ»: بدل از (الشَّیَاطِینَ) است. «بَنَّآءٍ»: معمار. استاد. «غَوَّاصٍ»: ملوان. کسی که به دریا فرو رود.]]
[38] و گروه دیگری از دیوها را در غل و زنجیر به زیر فرمان او کشیدیم (تا از فساد و اذیّت و آزارشان به مردم جلوگیری نماید). [[«آخَرِینَ»: دیگران. عطف بر (کُلَّ) است. «مُقَرَّنِینَ»: بسته شده به همدیگر (نگا: ابراهیم / 49، فرقان / 13). «الأصْفَادِ»: جمع صَفَد، غُل و زنجیر (نگا: ابراهیم / 49).]]
[39] (ما بدو وحی کردیم که) این (چیزهائی که به تو دادهایم) عطاء ما است، پس (به هر کس که میخواهی) ببخش یا (آن را از هر کس که میخواهی) بازدار، بدون هیچ گونه حساب و کتابی (که در برابر دادن یا ندادن، از تو کشیده شود). [[«هذَا»: این نعمتهای الهی. «أُمْنُنْ»: عطاء کن. ببخش. «أَمْسِکْ»: بازدار. مبخش. «بِغَیْرِ حِسَابٍ»: بدون این که در بخشش یا عدم بخشش محاسبه و بازخواستی باشد. عطایای الهی و دادههای خدائی آن اندازه زیاد است که هر چه از آن ببخشی به حساب نمیآید.]]
[40] قطعاً سلیمان در پیشگاه ما، مقامی ارجمند و سرانجامی نیکو دارد. [[«زُلْفی»: قُربت. مقام و منزلت. پایه و درجه (نگا: سبأ / 37، ص / 25). «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آلعمران / 14، رعد / 29، ص / 25).]]
[41] (ای محمّد!) خاطر نشان ساز (سرگذشت) بندهی ما ایّوب را، بدان گاه که پروردگار خود را به فریاد خواند و گفت: اهریمن مرا دچار رنج و درد کرده است (و سخت زار و نزار و بیمارم). [[«أَیُّوبَ»: عطف بیان است. «مَسَّنِیَ»: به من رسانده است. دچار و گرفتارم کرده است. «مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ ...»: مراد بیمار شدن است. از جمله ادب پیغمبران این است که شرّ و بلا را به اهریمن نسبت میدهند (نگا: قصص / 15) و خیر و خوشی را به خدا (نگا: نمل / 40). «نُصْبٍ»: رنج و مشقّت. با فتح نون و صاد هم به همین معنی است. «عَذَابٍ»: درد و الم (نگا: انبیاء / 83).]]
[42] (به فریادش رسیدیم و او را ندا در دادیم که) پای خود را به زمین بکوب. (هنگامی که چنین کرد چشمهی آبی برجوشید. بدو پیام دادیم:) این، آبی است که هم برای شستشوی (تنت مفید) است و هم برای نوشیدن (گوارا و سودمند) است. [[«أُرْکُضْ»: بکوب. «أُرْکُضْ بِرِجْلِکَ»: پای خود را به زمین بکوب. راه برو که شفا یافتهای (نگا: تفسیر قاسمی). «مُغْتَسَلٌ»: آبی که در آن خود را بشویند. چه بسا مراد آب معدنی دارای گوگرد باشد. «شَرَابٌ»: نوشیدنی. «بَارِدٌ»: سرد. خنک.]]
[43] (بیماری و ناراحتی ایّوب را برطرف ساختیم و به جای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دو چندان بدو عطاء کردیم، محض مرحمتمان (در حق ایّوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای خردمندان (تا همچون ایّوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند و در حوادث و مشکلات، رشتهی صبر جمیل را از دست ندهند). [[«وَهَبْنَا ... ذِکْری ...»: (نگا: انبیاء / 84). «وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ»: خانواده پراکنده ایّوب را دَورِ او گرد آوردیم و بر تعدادشان افزودیم. یعنی کانون خانوادگی وی را گرمتر از گذشته ساختیم و فرزندان بیشتری بدو مرحمت کردیم. یا این که: به جای اولاد و اموالی که از دست داده بود، دو چندان بدو عطاء نمودیم.]]
[44] (ایّوب سوگند خورده بود که یکی از افراد خانوادهاش را تنبیه کند و چندین ضربهی چوب بزند. ما برای رفع این مشکل نیز بدو دستور دادیم) بستهای (از چوبهای نازک، یا رشتهی خرما، و یا ساقههای گندم و همانند آن) را برگیر و (او را) با آن بزن، و سوگند خود را مشکن. (و با کمترین اذیّت و آزاری قسم خویش را به مرحلهی اجرا درآور). ما ایّوب را شکیبا یافتیم. چه بندهی خوبی بود! او بسیار توبه و استغفار سر میداد. [[«ضِغْثاً»: دستهای از ساقههای گندم و جو یا چوبهای نازک. بستهای از رشتههای خرما یا گیاهان. «لا تَحْنَثْ»: سوگند خود را مشکن. قسم خود را نقض نکن. «خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِب بِّهِ ...»: قرآن مجید علّت سوگند خوردن ایّوب، و نام کسی را که مرتکب جرم شده است، و گناهش چه بوده است، ذکر نفرموده است. در مورد اجرا حدود اسلامی به گونهای که در آیه است، یا باید آن را خاصّ شریعت ایّوب و مرحمتی در حق او دانست، و یا این که چنین حکمی را در مورد فرسودگان و بیماران خطاکار قلمداد کرد، و یا این که راجع به کسانی انگاشت که مرتکب جرمی نشدهاند، ولیکن سرپرست یا ولی ایشان سوگند خورده است که آنان را کیفر دهد و چوب بزند و ظاهر قانون حدود را رعایت کند. وگرنه اجراء حدّ زنا و تهمت و سوگند و غیره با بستهای از ساقهها و رشتهها و دستهای از چوبهای نازک، یعنی تعطیل حدود الهی، و چنین کاری مجاز نیست (نگا: تفسیر قاسمی).]]
[45] (ای پیغمبر!) از بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب سخن بگو، آنان که دارای قدرت و بینش (کافی و قوی دربارهی امور زندگانی و رموز آئین یزدانی) بودند. [[«أُوْلِی الأیْدِی»: دارندگان قدرت و قوّت در طاعت و عبادت. دارندگان دستهای تلاشگر در همه زمینههای خوبی و نیکی. «الأبْصَارِ»: جمع بَصَر به معنی بصیرت؛ یعنی بینش روشن و آگاهی قابل ملاحظه از قوانین و اسرار دین و شریعت، و آشنایی با امور زندگی و شناخت راه و روش دنیوی.]]
[46] ما آنان را با صفت خاصّی ویژگی بخشیدیم که یاد (همیشگی ایشان از) سرای آخرت بود. [[«أَخْلَصْنَاهُمْ»: ایشان را برگزیدیم. آنان را اختصاص دادیم. بدیشان ویژگی بخشیدیم. «خَالِصَةٍ»: صفت اختصاصی. ویژگی خاصّ. «ذِکْری»: یاد کردن. در اندیشه چیزی بودن. خبر مبتدای محذوف و یا بدل از (خَالِصَةٍ) است. «الدَّارِ»: سرا. به طور مطلق مراد سرای آخرت است. گوئی غیر از آن، سرائی وجود ندارد و دنیا جز گذرگاهی به سوی آن نیست.]]
[47] ایشان در پیشگاه ما از زمرهی برگزیدگان بس نیک و نیکوکارند. [[«الْمُصْطَفَیْنَ»: جمع مُصْطَفی، نخبگان. برگزیدگان. «الأخْیَارِ»: جمع خَیِّر، خوبان و نیکان. محسنان و نیکوکاران.]]
[48] (ای پیغمبر!) از اسماعیل و الیسع و ذالکفل یاد کن. آنان جملگی از خوبان و نیکانند. [[«الْیَسَعَ»: نام یکی از انبیاء بنیاسرائیل است و بعضی معتقدند که او همان یوشعبننون است. برخی هم او را همان إلیاسین که إلیاس باشد میدانند. «ذَالْکِفْلِ»: نام یکی از انبیاء بنیاسرائیل است که سرپرستی مریم را به عهده گرفت و زکریّا نام دارد.]]
[49] این (فرازهائی را که از خصال و مقامات انبیاء گذشته برشمردیم، تنها) یادی (از ایشان) است، و مسلّماً پرهیزگاران دارای مرجع و مأوای آراسته و زیبائی هستند. [[«ذِکْرٌ»: خاطره. یاد. عظمت و آوازه. وسیله پند و مایه عبرت دیگران. با توجّه به معنی اخیر، مفهوم آیه این میشود، این فرازها، مایه پند و اندرز کسانی است که پندپذیر و عبرتگیر باشند و بدین وسیله بخواهند از زمره متّقیان گردند. «حُسْنَ مَآبٍ»: (نگا: آلعمران / 14، رعد / 29).]]
[50] (منزل و مأوائی که) باغهای جاویدان بهشت و محلّ ماندگاری همیشگی است و درها (ی آنجا) به روی ایشان باز است (و پیوسته در انتظارشان است). [[«جَنَّاتِ عَدْنٍ»: (نگا: توبه / 72، رعد / 23، نحل / 31). جنّاتِ، بدل یا عطف بیان (مَآبٍ) است. «مُفَتَّحَةً لَّهُمُ الأبْوَابُ»: واژه (مُفَتَّحَةً) حال، و کلمه (الأبْوَابُ) نائب فاعل است.]]
[51] در آنجا (راحت و آسوده بر تختها) تکیه میزنند و میوههای فراوان و نوشیدنیهای زیادی را میطلبند (و خدمتکاران بهشتی فوراً خواستهایشان را برآورده میکنند). [[«مُتَّکِئِینَ»: تکیه زنندگان. حال ضمیر (هُمْ) است. «یَدْعُونَ»: میطلبند. «کَثِیرَةٍ»: فراوان. مراد انواع میوههای فراوان و نوشیدنیهای گوناگون است.]]
[52] در کنار ایشان همسرانی هستند که (با زیبائی و ملاحتی که دارند چشم شوهران خود را تنها متوجّه خود میکنند و از دیگران باز میدارند، و به سبب زیبائی شوهرانشان) تنها به شوهرانشان چشم می دوزند، و جملگی همسنّ و سال میباشند (و در میانشان پیر وجود ندارد و گوئی همه در یک زمان متولّد گردیدهاند). [[«قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ»: (نگا: صافّات / 48). همسرانی که به خاطر جمال شوهران خود و عشق بدانان تنها بدیشان چشم دوختهاند. همسرانی که با جمال و زیبائی خود چشم شوهرانشان را به خود جلب و ایشان را دلباخته خویش نمودهاند. «أَتْرَابٌ»: جمع تِرْب، افراد همسن و سال (نگا: واقعه / 37، نبأ / 33). یعنی همه همسران همسنّ و سال بوده گوئی جملگی در یک زمان آفریده شدهاند. همگی همسران و جملگی شوهران، جوان و همسنّ و سالند (نگا: تفسیر نمونه).]]
[53] این، چیزهائی است که برای روز حساب و کتاب (قیامت، به شما پرهیزگاران) وعده داده میشود (و تخلّفناپذیر است). [[«لِیَوْمِ الْحِسَابِ»: مراد برای زمان بعد از حساب و کتاب است، چرا که نعمتهای مذکور در آیات 50 و 51 و 52 پس از وارسی و بررسی و دخول به بهشت در اختیار خداپرستان راستین قرار میگیرد.]]
[54] این (نعمتهای فراوان) عطاء و دادههای ما است و هرگز نابودی و پایان ندارد. [[«نَفَادٍ»: فنا و نابودی. از میان رفتن و پایان پذیرفتن.]]
[55] این (نعمتها و بهرههای پرهیزگاران بود که ذکر گوشهای از آن گذشت) و امّا سرکشان (از خطّ فرمان یزدان، و شورندگان بر انبیاء و پیغمبران) دارای بدترین مرجع و مأوایند. [[«هذَا»: خبر مبتدای محذوفی است و تقدیر آن چنین است: أَلأمْرُ هذَا: یا مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدیر چنین است: هذَا لِلْمُتَّقِینَ.]]
[56] و آن دوزخ است که بدانجا در میآیند و بدان میسوزند، و چه بد جایگاه و قرارگاهی است. [[«جَهَنَّمَ»: عطف بیان، یا بدل از «شَرَّ» است. «بِئْسَ الْمِهَادُ»: (نگا: بقره / 206، آلعمران / 12 و 197).]]
[57] این آب داغ و خونابه (ی اندام دوزخیان است که نوشیدنی ایشان) است، باید که از آن پیوسته بچشند و بخورند. [[«هذَا»: مبتدا است. «حَمِیمٌ»: آب داغ. خبر (هذا) است. «فَلْیَذُوقُوهُ»: حرف (ف) برای تکرار است. یعنی چارهای نیست پیوسته باید از آن بچشند و بخورند. جمله معترضه است. «غَسَّاقٌ»: اسم خونابه روان از پیکر دوزخیان است (نگا: نبأ / 25). در اصل به معنی گنداب و آب بدبو است.]]
[58] و جز این، انواع کیفرهای دیگری از این قبیل دارند. [[«آخَرُ»: دیگری. مبتدا است. «مِن شَکْلِهِ»: همسان و همگون آن. صفت (آخَرُ) است. «أَزْوَاجٌ»: اصناف و انواع. خبر (آخَرُ) است.]]
[59] (هنگامی که رؤسای کفر و ضلال وارد دوزخ میشوند و با چشم خود میبینند که پیروان ایشان را نیز به سمت دوزخ میآورند، خطاب به یکدیگر میگویند: بنگرید) این گروه انبوه، بر اثر فشار و زور (فرشتگان) خود را به میان شما میاندازند (و جا را بر شما تنگ میکنند) - خوش نیامدند و خوشی نبینند - آنان با آتش دوزخ سوخته میشوند. [[«هذَا فَوْجٌ ...»: این سخن میتواند گفته فرشتگان عذاب، خطاب به گروه دیگری از خودشان باشد. «مُقْتَحِمٌ»: کسی که با فشار و زور و هول دادن، وادار به دخول به جائی شود (نگا: التفسیر القرآنی للقرآن، و معالم التنزیل بغوی). کسی که با زور خود را به جائی بیندازد. «لا مَرْحَباً بِهِمْ»: خوش نیامدند. خیر و خوشی نبینند. گفته سردستگان کفر و ضلال، خطاب به پیروان سرگشته است. مفعول مطلق است. «صَالُوا النَّارِ»: وارد شوندگان به آتش و سوختگان در آن. واژه (صَالُو) که در اصل (صَالُونَ) است و نون آن در حالت اضافه افتاده است، جمع (صَالِی) به معنی وارد شونده ��ه آتش و سوزنده بدان است (نگا: صافّات / 163، مطفّفین / 16). در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد.]]
[60] (پیروان، خطاب به سروران خود) میگویند: بلکه شما خوش نیامدید و خوشی نبینید. چرا که این شما بودید که چنین جائی را بهرهی ما کردید، وه که چه مقرّ و جایگاه بدی است! [[«لا مَرْحَباً بِکُمْ»: خوش نیامدید خیر و خوشی نبینید! «قَدَّمْتُمُوهُ»: آن را پیشکشش کردهاید و عرضه داشتهاید. آن را عطاء نمودهاید. واو آن نتیجه اشباع ضمّهای است که بر اثر اتّصال ضمیر منصوب پیدا گشته است (نگا: گنجینه صرف، صفحه 184). ضمیر (هُ) به کفر یا دوزخ و یا عذاب مفهوم برمیگردد. «الْقَرَارُ»: مَقَرّ و جایگاه. منزل و مأوی (نگا: ابراهیم / 29، مؤمنون / 13 و 50، نمل / 61).]]
[61] و میگویند: پروردگارا! هر کس چنین جایگاه و عذابی را نصیب ما نموده است، عذاب او را در آتش دوزخ چندین برابر گردان. [[«عَذَاباً ضِعْفاً»: عذاب دو چندان. عذابی چند برابر (نگا: اعراف / 38).]]
[62] (سرانجام، دوزخیان به همدیگر) میگویند: ما چرا کسانی را نمیبینیم که (در دنیا) ایشان را از زمرهی بدان و بدکاران به حساب میآوردیم؟ [[«نَعُدُّهُمْ»: بشمارشان میآوردیم. محسوبشان میداشتیم. «الأشْرَارِ»: جمع شَرّ، اشخاص بد. افراد بیسود و بیفایده. مرادشان مردمان مؤمن به طور عام و فقراء مسلمین به طور خاصّ است (نگا: شعراء / 111، هود / 27، مطفّفین / 29 - 36). یا مراد همان اشرار و افراد سرکش است. چرا که کفّار به مؤمنان برچسب ریاست طلب و آشوبگر زده و میزنند (نگا: اعراف / 110، شعراء / 35).]]
[63] آیا ما (اشتباهاً در دنیا) ایشان را حقیر و ناچیز گرفته بودیم و بدیشان گپ میزدیم (و هم اینک در بهشت بسر میبرند و از مقرّبان درگاه یزدانند؟) و یا این که (همان گونهاند که ما گمان میبردیم و الآن در دوزخند و در میان این دودها و شعلههای آتش)، چشمان (نزدیک بین ما) ایشان را نمیتوانند ببینند؟ [[«أَتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِیّاً»: آیا ما ایشان را به مسخره گرفتهایم و ناچیزشان دانستهایم؟ فعل (أَتَّخَذْنَاهُمْ) در اصل (أَإِتَّخَذْنَاهُمْ) است و همزه وصل به خاطر همزه استفهام حذف شده است. واژه (سِخْرِیّاً) به معنی مسخره و حقیر، برای مفرد و مثنّی و جمع یکسان به کار میرود، و با ضمّ سین هم به همین معنی است (نگا: مؤمنون / 110، زخرف / 32). «زَاغَتْ»: انحراف پیدا کرده است. از حق منحرف شده است. از ماده زَیْغ به معنی انحراف از حق و حقیقت است. نسبت آن به چشم نه به صاحبان چشم، برای مبالغه در مطلب است. معنی دیگر آیه این است که: آیا ما در دنیا این مردمان محترم بهشتی و مقرّبان الهی را مسخره کرده باشیم؟ و یا بدتر از این، آنان را آن اندازه حقیر و ناچیز دانسته باشیم که اصلاً به چشم نمیآمدند؟!]]
[64] این (گفتگوهائی را که از زبان دوزخیان بیان داشتیم) یک واقعیّت است (و قطعاً در وقت خود به وقوع میپیوندد) و نزاع و سخنان خصمانهی دوزخیان با یکدیگر خواهد بود. [[«لَحَقٌّ»: مراد از حقیقت داشتن، وقوع و تحقّق است. «تَخَاصُمُ»: ستیزه و پرخاش. خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: هُوَ تَخَاصُمُ. و جمله (تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ) بیان (ذلِکَ) است.]]
[65] بگو: من تنها بیم دهنده (ی مردمان از عذاب یزدان) میباشم و بس. و هیچ معبودی جز خداوند یگانهی غالب (بر هر چیز و هر کس) وجود ندارد. [[«مُنذِرٌ»: بیم دهنده. «الْقَهَّارُ»: غالب بر هر کس، و چیره بر هر چیز.]]
[66] پروردگار آسمانها و زمین و همهی چیزهائی است که در میان آن دو است و بسیار با عزّت و آمرزگار است. [[«رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ ...»: (نگا: شعراء / 24). «الْغَفَّارُ»: (نگا: طه / 82، نوح / 10).]]
[67] بگو: (آنچه من شما را به وسیلهی) آن (بیم میدهم که قرآن بزرگوار است) خبر سترگی است. [[«نَبَؤٌاْ»: خبر مهمّ و سرگذشت قابل توجّه (نگا: انعام / 34 و 67، اعراف / 175). در اینجا مراد قرآن است که خبر بزرگی است درباره سرنوشت مؤمنان و کافران و سعادت و شقاوت دنیوی و اخروی ایشان.]]
[68] شما (بر اثر غفلت) از آن رو گردانید. [[«مُعْرِضُونَ»: (نگا: بقره / 83، آلعمران / 23).]]
[69] من از ملأ اعلی (و فرشتگان عالم بالا) هنگامی که (دربارهی آفرینش آدم) گفتگو میکردند، خبر ندارم. (تنها چیزی که در این زمینه میدانم آن مقداری است که از طریق وحی به من رسیده است و بس). [[«الْمَلإِ الأَعْلی»: در اینجا مراد فرشتگان و آنانی است که بدیشان دستور داده شد که برای آدم سجده برند (نگا: بقره / 30) همان گونه که آیه 71 همین سوره بیانگر آن است. «إِذْ»: زمانی که. بدان گاه که. «یَخْتَصِمُونَ»: جدال و نزاع میکردند. مراد از مجادله و منازعه، بحث و گفتگو درباره آفرینش انسان است.]]
[70] به من هم وحی نمیشود مگر بدان خاطر که (پیغمبر خدایم و) بیم دهندهی (مردمان از عذاب یزدان و) بیانگر (اوامر و نواهی الهی) میباشم. [[«إِن یُوحی»: وحی نمیشود. حرف (إِنْ) نافیه است. نائب فاعل (یُوحی) ضمیر مستتر است. یعنی: مَا یُوحی إِلَیَّ حالُ الْمَلإِ الأعْلی. یا این که: مَا یُوحی إِلَیَّ الَّذِی یُوحی مِنَ الأمُورِ الْغَیْبِیَّةِ ... إِلاّ لأنِّی نَذِیرٌ مُبِینٌ مِنْ جِهَتِهِ تَعَالی. «إِلاّ أَنَّمَا أَنَا ...»: مگر بدان خاطر که من. معنی حصر بدان میماند که به کسی گفته شود: لَمْ تُسْتَقْضَ یَا فُلانُ إِلاّ لِأَنَّکَ عالِمٌ عامِلٌ مُرْشِدٌ. ای فلانی! از تو داوری خواسته نمیشود مگر بدان خاطر که تو دانا هستی و به دانش خود عمل میکنی و راهنمای دیگرانی.]]
[71] وقتی (این گفتگو در ملأ اَعلی و عالَم بالا درگرفت) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گِل میآفرینم. [[«إِذْ قَالَ رَبُّکَ ...»: بیان گفتگوئی است که در ملأ اعلی و عالم بالا در گرفته است. «بَشَراً»: مراد آدم است. «طِینٍ»: گِل.]]
[72] هنگامی که آن را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم، و از جان متعلّق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده (ی بزرگداشت و درود) ببرید. [[«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ ...»: (نگا: حجر / 29).]]
[73] پس همهی فرشتگان جملگی سجده بردند. [[«فَسَجَدَ الْمَلآئِکَةُ ...»: (نگا: حجر / 30).]]
[74] جز ابلیس که تکبّر ورزید، و از کافران گردید. [[«إِلاّ إِبْلِیسَ ...»: (نگا: بقره / 34).]]
[75] فرمود: ای ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از این که سجده ببری برای چیزی که من آن را مستقیماً با قدرت خود آفریدهام؟ آیا تکبّر ورزیدهای یا اصلاً از متکبّران بودهای؟ [[«خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»: مستقیماً و بدون واسطه چیز دیگری، از قبیل پدر و مادر، آن را با قدرت خود آفریدهام. (یَد) کنایه از قدرت است. «أَسْتَکْبَرْتَ»: مراد این است که هم اینک خود را به بزرگی میزنی و تکبّر میورزی. «أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ»: یا این که همواره از متکبّران و خود بزرگ بینان بودهای. «الْعَالِینَ»: (نگا: یونس / 83، دخان / 31، مؤمنون / 46).]]
[76] گفت: من بهتر از او هستم. تو مرا از آتش آفریدهای و وی را از گِل. [[«قَالَ أَنَا خَیْرٌ ...»: (نگا: اعراف / 12).]]
[77] گفت: از میان آن (جماعتِ ملأ اعلی و فرشتگان عالَم بالا) بیرون شو، چرا که تو مطرود (از رحمت ما) و رانده شده (از میان فرشتگان) هستی. [[«مِنْهَا»: از جنت. از آسمان. از جماعت فرشتگان. «رَجِیمٌ»: مطرود از درگاه رحمت و کرامت خدا. رانده شده از میان صفوف فرشتگان (نگا: آلعمران / 36، حجر / 17 و 34، نحل / 98).]]
[78] قطعاً نفرین من تا روز جزا بر تو خواهد بود. [[«یَوْمِ الدِِّینِ»: (نگا: فاتحه / 4، حجر / 35، شعراء / 82، صافّات / 20). «إِلی یَوْمِ الدِّینِ»: همیشه تا روز قیامت.]]
[79] گفت: پروردگارا! (حال که چنین است) پس تا روزی مرا مهلت بده و ممیران که مردمان دوباره زنده میگردند (و رستاخیز شروع میشود). [[«فَأَنظِرْنِی ...»: (نگا: اعراف / 14، حجر / 36).]]
[80] فرمود: تو از مهلت دادهشدگانی (و تا پایان جهان زنده میمانی). [[«الْمُنظَرِینَ»: (نگا: اعراف / 15، حجر / 8 و 37).]]
[81] تا روز زمان معیّن (که پایان عمر جهان و سرآغاز قیامت است). [[«الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»: (نگا: حجر / 38). یَوْمِ الدِّینِ، یَوْمِ یُبْعَثُونَ، و یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، همه به یک معنی است.]]
[82] گفت: به عزّت و عظمتت سوگند که (در پرتو عمر جاویدان و تلاش بیامان) همهی آنان را گمراه خواهم کرد. [[«لأُغْوِیَنَّهُمْ ...»: (نگا: حجر / 39).]]
[83] مگر بندگان مخلص تو از ایشان را (که بر آنان سلطه و قدرتی نداشته و وسوسهام در ایشان نمیگیرد). [[«الْمُخْلَصِینَ»: (نگا: یوسف / 24، حجر / 40، صافّات / 74).]]
[84] فرمود: به حق سوگند، و حق میگویم (و جز حق نمیگویم). [[«الْحَقُّ»: مبتدا و خبر آن محذوف است، یعنی أَلْحَقُّ قَسَمی. «الْحَقَّ»: مفعول به مقدّم (أَقُولُ) است. جمله (الْحَقَّ أَقُولُ) معترضه است میان ماقبل و مابعد خود.]]
[85] هر آینه دوزخ را هم از تو و هم از کسانی که از تو پیروی کنند پر و لبریز میسازم. [[«تَبِعَکَ»: از تو پیروی کرد. به دنبال تو راه افتاد. «أَجْمَعِینَ»: تأکید ضمیر (کَ) و (هُمْ) است.]]
[86] (ای پیغمبر!) بگو: من از شما در مقابل تبلیغ قرآن و رساندن دین خدا هیچ پاداشی نمیطلبم، و از زمرهی مدّعیان (دروغین نبوّت هم) نیستم (و آنچه میگویم ساختگی نبوده و از پیش خود به هم نمیبافم). [[«عَلَیْهِ»: در مقابل تبلیغ آنچه بدان مأمورم که قرآن است (نگا: ص / 87). «الْمُتَکَلِّفِینَ»: مدّعیان دروغین. کسانی که به طریق ساختگی و به ناروا چیزی را به خود نسبت میدهند و وانمود میکنند. دغلبازان.]]
[87] این قرآن، چیزی جز پند و اندرز جهانیان (و مایهی بیداری جملگی ایشان) نمیباشد. [[«إِنْ هُوَ ...»: (نگا: یوسف / 104، یس / 69، قلم / 52).]]
[88] و خبر آن را بعد از مدّت زمانی خواهید دانست (و به زودی صدق وعد و وعید و راستی اخبار و گفتار قرآن را هم در این جهان و هم در آن جهان خواهید دید). [[«وَلَتَعْلَمُنَّ ...»: مراد این است راستی و درستی مطالب قرآن، هم در این جهان و هم در آن جهان برای مردمان آشکار خواهد گشت (نگا: فصّلت / 53، نمل / 93).]]