💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.khorramdel › 12 captured on 2024-03-21 at 19:32:15. Gemini links have been rewritten to link to archived content
-=-=-=-=-=-=-
[1] الف. لام. را. این، آیههای کتاب روشن و روشنگری است (برای کسانی که از آن راهنمائی و هدایت طلبند). [[«الر»: (نگا: بقره / 1). «تِلْکَ»: آن. در اینجا به معنی (این) و اشاره به آیات سوره یوسف است که انتظار نزول آنها میرود و متأخّر به منزله متقدّم در نظر گرفته شده است. یا این که حضور آنها در ذهن به منزله وجود خارجی است. «الْکِتَابِ»: مراد سوره یوسف یا قرآن مجید است.]]
[2] ما آن را (به صورت) کتاب خواندنی (و به زبان) عربی فرو فرستادیم تا این که شما (آن را) بفهمید (و آنچه را در آن است به دیگران برسانید). [[«قُرْآناً»: خواندنی. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مقروء به کار رفته است و حال ضمیر (ه) است. «عَرَبِیّاً»: حال دوم یا صفت (قُرْآناً) است.]]
[3] ما از طریق وحیِ این قرآن، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم و (تو را بر آنها مطّلع میگردانیم) هرچند که پیشتر از زمرهی بیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای. [[«أَحْسَنَ الْقَصَصِ»: نیکوترین سرگذشتها. زیباترین بیان و راستترین و درستترین وجه. «الْقَصَصِ»: سرگذشتها. بیان سرگذشت. مصدر یا اسم مصدر است (نگا: آلعمران / 62، اعراف / 176). «بِمَآ أَوْحَیْنَا»: به سبب وحی ما.]]
[4] (ای پیغمبر! به یاد دار) آن گاه را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند. [[«یآ أَبَتِ»: ای پدرم! اصل آن، یا أَبی است و عربها در نداء یاء متکلّم را به تاء تبدیل میکنند. «رَأَیْتُهُمْ»: استعمال ضمیر (هُمْ) و واژه (ساجِدینَ) برای ستارگان و خورشید و ماه، بدان خاطر است که سجده بردن مخصوص ذویالعقول است و چنین کراتی به منزله ذویالعقول فرض شدهاند. «سَاجِدِینَ»: حال است.]]
[5] (پدرش) گفت: فرزند عزیزم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، (چرا که مایهی حسد آنان میشود، و اهریمن ایشان را بر آن میدارد) که برای تو نیرنگ بازی و دسیسهسازی کنند. بیگمان اهریمن دشمن آشکار انسان است. [[«فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً»: درباره تو به مکر و کید عظیم متوسّل میشوند.]]
[6] همان گونه (که در خواب خویشتن را سرور و برتر دیدی) پروردگارت تو را (به پیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نبوّت تو را مفتخر میسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل میکند، همان طور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد. بیگمان پروردگارت بسیار دانا و پرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند). [[«یَجْتَبِیکَ»: تو را برمیگزیند و برای نبوّت انتخاب میکند. «تَأْویلِ»: تعبیر. تفسیر. «الأحَادِیثِ»: سخنان. مراد خوابها و رؤیاها است. «أَبَوَیْکَ»: پدرانت. مراد جدّ او اسحاق و جدّ پدرش ابراهیم است.]]
[7] در (سرگذشت) یوسف و برادرانش دلائل و نشانههائی (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان باایمانش) است برای کسانی که پرسندگان (و مشتاقان آگاهی) از آن میباشند. [[«فِی یُوسُفَ»: در سرگذشت یوسف. مضاف محذوف است.]]
[8] هنگامی که (برادران پدری یوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یک مادرند) در پیش پدرمان از ما محبوبترند، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از آن دو برای پدر سودمندتر میباشیم). مسلّماً پدرمان در اشتباه روشنی است. [[«عُصْبَةٌ»: گروه متّحد و نیرومند. «ضَلالٍ»: خطای در اندیشه و عدم رعایت مساوات در محبّت.]]
[9] یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی (دور دست) بیفکنید، تا توجّه پدرتان فقط با شما باشد (و تنها و تنها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد) و بعد از آن (از گناه خود پشیمان میشوید و توبه میکنید و) افراد صالحی خواهید گشت (چرا که خدا توبهپذیر است و پدر هم عذرتان را قبول مینماید). [[«إطْرَحُوهُ»: بیندازید. «یَخْلُ لَکُمْ»: خالصانه از آن شما میشود. تنها متوجّه شما میگردد. «وَجْهُ»: چهره. ذات. کنایه از خوشروئی و توجّه به احوال و اوضاع ایشان است.]]
[10] گویندهای از آنان گفت: یوسف را مکشید (که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است) و بلکه او را به ژرفای چاه بیندازید تا قافلهای او را برگیرد (و به سرزمین دورافتادهای ببرد)، اگر (برای دورکردن او و رسیدن به هدف خود) میخواهید کاری بکنید. [[«غَیَابَةِ»: نهآن گاه. مراد ژرفای چاه است. «الْجُبِّ»: چاه. «السَّیَّارَةِ»: جمع سَیّار، قافلهها. کاروانیان.]]
[11] (پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف، به پدرشان) گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نمیکنی؟ در حالی که ما خیرخواه او میباشیم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم). [[«نَاصِحُونَ»: خیرخواهان. راهنمایان به کار نیک.]]
[12] فردا او را با ما بفرست (تا در میان چمنزارها و گلزارها) بخورد و بازی کند و ما مراقب و نگهبان وی خواهیم بود. [[«یَرْتَعْ»: بچرد. مراد خوردن و آشامیدن و بهرهمندی از میوهها و چیزهای خوشمزه است.]]
[13] گفت: اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید، ناراحت و غمگین میگردم. میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد.
[14] گفتند: اگر گرگ او را بخورد، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از او محافظت میکنیم) در این صورت ما زیانمندانی بیش نخواهیم بود (و جز ننگ و عار بهرهای نخواهیم داشت). [[«عُصْبَة»: (نگا: یوسف / 8، نور / 11، قصص / 76)]]
[15] هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند (و عاقبت هم نقشهی خود را اجرا کردند)، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنان را به این کاری که (در حق تو) کردند آگاه خواهی ساخت، در حالی که نخواهند فهمید (که تو برادر ایشان یوسف هستی. همان برادری که بر نیرنگ او همداستان شدند و گمان بردند که از دست او آسوده گشتند). [[«لَمَّا»: جواب (لَمّا) محذوف است و تقدیر چنین است: فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ، نَفَذُوهُ فَحَفِظْنَاهُ. «أَوْحَیْنَا»: وحی کردیم. مراد الهام قلبی است (نگا: مریم / 17، قصص / 7). «وَ أَوْحَیْنا»: حرف واو زائد است.]]
[16] شبانگاه گریهکنان پیش پدرشان برگشتند (و شیون سر دادند). [[«یَبْکُونَ»: میگریستند. حال است.]]
[17] گفتند: ای پدر! ما رفتیم و سرگرم مسابقه (ی دو و تیراندازی) گشتیم و یوسف را نزد اثاثیّهی خود گذاردیم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان) ما را باور نمیداری، هرچند هم راستگو باشیم (چرا که یوسف را بسیار دوست میداری و ما را بدخواه او میانگاری). [[«نَسْتَبِقُ»: مسابقه میدادیم. «مُؤْمِنٍ»: باورکننده. تصدیقکننده.]]
[18] پیراهن او را آلوده به خون دروغین بیاوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نخورده است و او زنده است) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید.) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوهی رسواگرانهای که میگوئید. [[«قَمِیص»: پیراهن. «عَلَی قَمیصِهِ»: حال مقدّم برای (دَم) است. «کَذِبٍ»: دروغین. مصدر است و برای مبالغه به معنی اسم فاعل، یعنی کاذب به کار رفته است. «سَوَّلَتْ»: زینت داده است و خوشایند کرده است. آراسته و دوستداشتنی نموده است (نگا: محمّد / 25). «أَمْراً»: کار عظیم. مراد کار زشت است. «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»: صبر جمیل، آن است که سخنانی که نشان دهنده ناسپاسی و شِکْوه و بیتابی باشد بر زبان جاری نشود. واژه صَبْرٌ خبر مبتدای محذوف است. «الْمُسْتَعَانُ»: کسی که از او کمک و یاری خواسته میشود. «تَصِفُونَ»: بیان میدارید. در اینجا مراد بیان دروغ و گفتن سخنان یاوه و ناروا است (نگا: انعام / 100)]]
[19] (بعدها) قافلهای (بدانجا) آمد و آبآور خود را فرستادند (تا از چاه آب برای آنان بیاورد. هنگامی که) سطل خود را به پائین انداخت (و از چاه بالا کشید، دید که پسری بدان آویخته است! فریاد برآورد و) گفت: مژده باد! این پسری (بس زیبا و دوستداشتنی) است، و او را به عنوان کالائی (برای فروش، از دیگران) پنهان داشتند (و عازم مصر شدند). و خداوند آگاه از هر آن چیزی بود که میکردند (و به دل میگرفتند). [[«وارِدَ»: آبدار. آبآور. مأمور تهیّه آب کاروان. «أَدْلَی»: سرازیر کرد. فرو انداخت. «دَلْو»: سطل. ظرفی از پوست. «یَا بُشْرَی»: مژده باد! ترکیبی است که به هنگام سُرور و شادمانی گفته میشود، در مقابل (یا حَسْرَتا) که به هنگام جزع و فزع بیان میگردد. «غُلامٌ»: پسر بچّه، از روز تولّد تا آغاز جوانی. «أَسَرُّوهُ»: او را پنهان کردند. او را به دل جای دادند. «بِضَاعَة»: کالا. دارائی. حال است از ضمیر (ه) در فعل (أَسَرُّوهُ). «أَسَرُّوهُ بِضَاعَة»: او را کالائی برای فروش انگاشتند و به دل راه دادند. او را به عنوان متاعی نهان داشتند.]]
[20] و او را به پول ناچیزی، تنها به چند درهم فروختند، و (نسبت بدو چندان سختگیری نکردند، چرا که از ترس خانوادهی یوسف) از (نگهداری) او پرهیز داشتند. [[«شَرَوْهُ»: او را فروختند. «بَخْسٍ»: ناقص. مراد بهای کمتر از بهای افراد مثل او است. «دَرَاهِمَ»: درهمها. بدل از (ثَمَنٍ) است. «مَعْدُودَة»: اندک. کم. «الزَّاهِدِینَ»: افراد بیعلاقه و بیمبالات. مراد این است که هرچه زودتر میخواستند شر او را از سر خود کم کنند. به دو جهت: یکی این که او را مُفت به دست آورده بودند. دیگر این که میترسیدند خانوادهاش سر برسند.]]
[21] کسی که او را در مصر خریداری کرد، به همسر خود گفت: او را گرامی دار (و کاری کن که مکان مناسبی برای او تهیّه کنی تا احساس کند یکی از افراد خانوادهی ما است). شاید برای ما سودمند افتد، یا اصلاً او را به فرزندی بپذیریم. بدین منوال ما یوسف را در سرزمین (مصر استقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم، تا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. [[«مَثْوَی»: اقامتگاه. اقامت. اسم مکان یا مصدر میمی است. «أَکْرِمِی مَثْوَاهُ»: آنچه به اقامتگاه او یا ماندگاری او مربوط میشود فراهم آور و در احترام و بزرگداشت او کوتاهی مکن. «مَکَّنَّا»: مکانت و منزلت بخشیدیم. استقرار دادیم. «وَ لِنُعَلِّمَهُ»: واو زائد است (نگا: بقره / 143). «الأحَادِیثِ»: جمع حدیث، خوابها.]]
[22] و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید (و به نهایت قوّت جسمانی و عقلانی دست یافت، نیروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و ما این چنین (که پاداش یوسف را دادیم) پاداش (همهی) نیکوکاران را میدهیم. [[«أَشُدّ»: رشد جسمانی و عقلانی. «حُکْماً»: حکمت. داوری. نبوّت. «عِلْماً»: دانش تعبیر خواب. تفقّه در دین. آگاهی از مصالح امور.]]
[23] زنی که یوسف در خانهاش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گولزدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشته است (چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم؟!) بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند. [[«رَاوَدَتْهُ ... عَنْ ...»: خواست او را نیرنگ کند و گولش بزند. مراد این است که با انواع حیلهها از او کام خواست و مکّارانه و متضرّعانه کامجوئی طلبید. «هَیْتَ»: جلو بیا. بفرما. اسمالفعل است. «لَکَ»: با تو هستم. «إِنَّهُ رَبِّی»: خدا پروردگار من است. عزیز مصر ولی نعمت من است. مرجع ضمیر (ه) میتواند خدا باشد، یا این که عزیز مصر. استعمال (رَبّی) در معنی دوم، با توجّه به عرف ظاهر مردم است که میگویند: صَاحِبُ الدّارِ (نگا: یوسف / 42 و 50). «إِنَّهُ لا یُفْلِحُ ...»: واژه (ه) ضمیر شأن است. یعنی: به هر حال.]]
[24] زن (که چنین دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خود) قصد (زدن) یوسف کرد، و یوسف (برای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خود را دید (و از دفاع دست کشید و فرار را بر قرار ترجیح داد). ما این چنین کردیم (و در حفظ وی در همهی مراحل کوشیدیم) تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیدهی ما بود. [[«هَمَّتْ بِهِ»: زلیخا قصد زدن و تنبیهکردن یوسف کرد. «هَمَّ بِهَا»: یوسف قصد انتقام از او و دفاع از خود کرد. «بُرْهَان»: مراد راه نجاتی است که پروردگارش بدو الهام کرد. «السُّوءَ»: زشتیها و پلشتیها. بلاها و بدیها. «الْفَحْشَآء»: زنا. «الْمُخْلَصِینَ»: گزیدگان. پاکان.]]
[25] (از پی هم) به سوی در (دویدند و) بر یکدیگر پیشی جستند، (یوسف میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند. در این حال و احوال،) پیراهن یوسف را از پشت بدرید، دم در به آقای زن برخوردند، (زن خطاب به شوهر خود) گفت: سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجهی دردناکی ببیند. [[«إسْتَبَقَا»: با یکدیگر مسابقه دادند و بر همدیگر پیشی گرفتند. «قَدَّتْ»: پاره کرد. چاک زد. «أَلْفَیَا»: یافتند. برخوردند. «لَدَی»: نزد. دم.]]
[26] یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به خود میخواند (و میخواست مرا گول بزند! جدال و دفاع به اوج خود رسید. در این وقت) حاضری از (حاضران) اهل (خانهی آن) زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست میگوید و یوسف از زمرهی دروغگویان خواهد بود. [[«شَهِدَ شَاهِدٌ»: گواهی، گواهی داد. داوری، داوری کرد. حاضری از حضّار گفت. «قَمِیص»: پیراهن. «قُبُلٍ»: جلو.]]
[27] و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از زمرهی راستگویان خواهد بود. [[«دُبُرٍ»: پشت سر.]]
[28] هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. [[«کَیْد»: مکر. نیرنگ.]]
[29] ای یوسف! از این (موضوع) چشمپوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه)، بیگمان تو از بزهکاران بودهای. [[«أَعْرِضْ»: صرف نظر کن. از آن سخن مگو و پنهانش کن.]]
[30] (خبر این موضوع در شهر پیچید و) گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم. [[«الْعَزِیز»: والا مقام. مراد شاه مصر، یا وزیر اعظم است. «قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً»: عشق یوسف به اندرون دل او خزیده است و وی را شیفته و شیدای خود کرده است. واژه (حُبّاً) تمییز است.]]
[31] هنگامی که (همسر عزیز) نیرنگ ایشان را شنید، (کسانی را) دنبال آنان فرستاد (و ایشان را به خانهی خود دعوت کرد) و بالشهائی برایشان فراهم ساخت (و مجلس را با پشتیهای گرانبها و دیگر وسائل رفاه و آسایش بیاراست)، و به دست هر کدام کاردی (برای پوست کندن میوه) داد، سپس (به یوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش دیدند و (به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و به جای میوه) دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله! این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشتهی بزرگواری است. [[«مَکْر»: نیرنگ. مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است. «أَعْتَدَتْ»: آماده کرد. از ریشه (عتد). «مُتَّکَئاً»: بالش. پشتی. «سِکِّیناً»: کارد. «حَاشَ لِلّهِ»: عبارتی است که مراد از آن تنزیه خدا و شگفت از آفریدگان او است. برخی واژه (حاشَ) را اسمالفعل و برخی آن را فعل ماضی و مخفّف از (حاشی) دانستهاند.]]
[32] (همسر عزیز) گفت: این همان کسی است که مرا به خاطر (عشق) او سرزنش کردهاید. (آری!) من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بدو دستور میدهم انجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر میگردد. [[«إِسْتَعْصَمَ»: سرپیچی و خودداری کرد. پاکدامنی نمود. «الصَّاغِرِینَ»: افراد پست. توهین و تحقیرشدگان.]]
[33] (یوسف که این تهدید همسر عزیز و اندرز زنان مهمان برای فرمانبرداری از او را شنید) گفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا میخوانند، و اگر (شرّ) نیرنگ ایشان را از من باز نداری، بدانان میگرایم و (دامن عصمت به معصیت میآلایم و خویشتن را بدبخت مینمایم و آن وقت) از زمرهی نادانان میگردم. [[«السِّجْن»: زندان. «أَصْبُ»: عشق میورزم. میگرایم. از ماده (صبو).]]
[34] پروردگارش دعای او را اجابت کرد و (شرّ) کید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است که شنوای (دعاهای پناهبرندگان به خود است و) آگاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) میباشد. [[«صَرَفَ عَنْهُ»: از او برگرداند. از او دور داشت. از او بگردانید.]]
[35] بعد از آن که نشانهها (و علائم پاکدامنی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند. (برای این که سر و صداها بخوابد و بلکه زن عزیز نیز بر سر عقل بیاید). [[«بَدَا لَهُمْ»: چنین به نظرشان رسید. عزیز مصر و مردان او چنین صلاح دیدند. «الآیَاتِ»: نشانههای پاکدامنی. دلائل عصمت و پاکی. «حتَّی حِینٍ»: تا مدّت نامعلوم و نامحدودی.]]
[36] دو جوان (از خدمتگزاران شاه) همراه یوسف زندانی شدند. یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم (که انگور برای) شراب میفشارم. و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان بر سر دارم و پرندگان از آن میخورند. (ای یوسف!) ما را از تعبیر آن بیاگاهان که تو را از زمره نیکوکاران میبینیم. [[«أَرَانِی»: خود را میدیدم. «أَعْصِرُ»: میفشارم. شیره آن را میگیرم. «خُبْزاً»: نان. «نَبِّئْنَا»: ما را مطلع ساز.]]
[37] (یوسف) گفت: پیش از آن که جیرهی غذائی شما به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این (تعبیر رؤیا و خبر از غیب) که به شما میگویم از چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته است (و به من وحی فرموده است)، چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایمان ندارند. [[«مِلَّةَ»: کیش. آئین. «تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ ...»: مراد این است که از دخول به کیش گروهی خودداری کردهام و به دنبال آنان نرفتهام که ...]]
[38] و من از آئین پدران (و نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام (و به دنبال ایشان رفتهام). ما (انبیاء) را نسزد که چیزی را انباز خدا کنیم. این (توحید و یگانهپرستی)، لطف خدا است در حق ما (انبیاء که افتخار تبلیغ آن را پیدا کردهایم) و در حق همهی مردمان (که با پذیرش آن راه بهشت را میسپرند) ولیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری (چنین لطفی را) نمیکنند (و چیزهائی را انباز خدا مینمایند که کاری از آنها ساخته نیست). [[«مَا کَانَ لَنَا»: ما را نرسد و نسزد. «مِن شَیْءٍ»: چیزی را، اعم از فرشته و پری و انسان و بت و غیره. حرف (مِنْ) زائد و واژه (شَیْءٍ) مفعولبه است. یا معنی چنین است: چیزی از شرک، کم باشد یا زیاد. «ذلِکَ»: این توحیدی که از نفی شرک مستفاد است.]]
[39] ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده (و گوناگونی که انسان باید پیرو هر یک از آنها شود) بهترند یا خدای یگانهی چیره (بر همه چیز و کس؟). [[«یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ»: ای دو دوست من در زندان! ای دو ساکن زندان. همان گونه که گویند: أَصْحَابُ الْجَنَّة، و أَصْحابُ النّارِ. «مُتَفَرِّقُونَ»: خدایان پراکنده. مراد متعدّد و متنوّع در ذات و صفات است. «الْقَهَّار»: بسیار چیره و غالب. صیغه مبالغه (قاهر) است.]]
[40] این معبودهائی که غیر از خدا میپرستید، چیزی جز اسمهائی (بیمسمّی) نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید. خداوند حجّت و برهانی برای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحی و پیامی برای معبود بودن آنها ارسال ننموده است). فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بر کائنات حکومت میکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند) ولی بیشتر مردم نمیدانند (که حق این است و جز این پوچ و ناروا است). [[«سُلْطَانٍ»: دلیل و برهان. حجّت و مدرک. «الْحُکْمُ»: حکومت و فرمانروائی. حکم و فرمان. «الْقَیِّمُ»: راست و درست. ثابت و پابرجا.]]
[41] ای دوستان زندانی من! (اینک تعبیر خواب خود را بشنوید) امّا یکی از شما (که در خواب دیده است که انگور برای شراب میفشارد، آزاد میگردد و دوباره ساقی مجلس میشود و) به سرور خود شراب میدهد، و امّا دیگری (که در خواب دیده است که نان بر سر دارد و مرغان از آن میخورند، آزاد نمیگردد و) به دار زده میشود و پرندگان از (گوشت) سر او میخورند. این، چیزی است که از من دربارهی آن نظر خواستید و قطعی و حتمی است. [[«رَبَّهُ»: مراد از (رَبّ) سرور و آقا و مالک اصطلاحی است. «یُصْلَبُ»: بر دار میشود. به دار زده میشود. «قُضِیَ الأمْرُ»: کار قطعی و حتمی و شدنی است. تعبیر همین است و بس. «تَسْتَفْتِیَانِ»: درباره آن فتوا و نظر میخواهید.]]
[42] (یوسف خطاب) به یکی از آن دو که میدانست آزاد میگردد گفت: مرا در پیش سرور خود (یعنی شاه مصر) یادآور شو (و شرح حال مرا بدو بگو. باشد که از زندان رهایم کند). امّا اهریمن آن را از یادش ببرد که در پیش سرورش بازگو کند. لذا یوسف چند سالی در زندان بماند. [[«ظَنَّ»: یقین داشت (نگا: بقره / 46 و 249، حاقّه / 20). «نَاجٍ»: رها. رستگار. «أَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ»: اهریمن یوسف را از یاد ساقی ببرد و او شرح حال یوسف را به شاه نگفت. ضمیر (ه) در فعل (أَنسَاهُ) به ساقی برمیگردد. به عبارت دیگر (ه) مفعول به اوّل، و (ذِکْرَ) مفعولبه دوم است. ذکر این نکته نیز ضروری است که اهریمن جز وسوسه و اغفال، کاری نمیتواند بکند. با وسوسههای دائم خود، انسانها را به لذائذ و شهوات و کارهای بیهوده مشغول میدارد و چه بسا خدا و حقائق را از یاد آنان میبرد (نگا: نحل / 99 و 100، ابراهیم / 22، حجر / 42). «لَبِثَ»: ماند. «بِضْعَ»: چند. عدد مبهمی میان سه تا نه است.]]
[43] شاه (مصر) گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز و (نارس، و هفت) خوشهی خشک (و رسیده) را دیدم (که خشکها بر سبزها میپیچند و آنها را نابود میکنند). ای بزرگان! (علماء و حکماء) اگر خو��بها را تعبیر میکنید (و در این فنّ سررشته دارید) نظر خود را دربارهی خوابم برایم بیان دارید. [[«بَقَرَاتٍ»: جمع بَقَرة، گاوها. «سِمَانٍ»: جمع سَمین، چاق. فربه. «عِجَافٍ»: جمع أَعْجَف و عَجْفاء، لاغر. «سُنبُلات»: جمع سُنْبُلَة، خوشه گندم. «خُضْرٍ»: جمع أَخْضَر و خَضْراء، سبز و نارس. «یَابِسَاتٍ»: جمع یابِس، خشک. رسیده. «أَفْتُونِی»: برایم فتوا و نظر دهید. «تَعْبُرُونَ»: تعبیر میکنید. سرانجام خوابها را بیان میدارید. از معنی خیالی میگذرید و به معنی حقیقی میپردازید.]]
[44] گفتند: (این خواب از زمرهی) خوابهای پریشان و پراکنده است (و جزو اوهام و خیالات آشفتهای است که معنی ندارند) و ما از تعبیر (این گونه) خیالپردازیها آگاه نیستیم. [[«أضْغَاثُ»: جمع ضِغْث، بستهای از چوب. دستهای از گیاهان مختلف خشکیده. در اینجا مراد آمیزهای از خاطرهها و خیالهای بی سر و ته است. «أَحْلام»: جمع حُلُم، رؤیا. خواب. «أَضْغَاثُ أَحْلام»: مجموعهای از خوابهای درهم و آشفته و بیجا و بیمعنی.]]
[45] کسی که از میان آن دو (نفر زندانی، از زندان) نجات یافته بود و بعد از مدّتها (سفارش یوسف را) به یاد آورد، گفت: من شما را از تعبیر چنین خوابی مطّلع میگردانم. مرا بفرستید (تا آن جوان یوسف نام را ببینم که او در این کار ماهر و استاد است). [[«إِدَّکَرَ»: متذکّر شد. به یاد آورد. «أُمَّةٍ»: مدّتی از زمان (نگا: هود / 8). «وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ ...»: حرف واو، حالیّه است.]]
[46] ای یوسف! ای بسیار راستگو! از تعبیر خوابی، ما را آگاه کن که (شاه دیده است:) هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خوردهاند، و هفت خوشهی خشک، و هفت خوشهی سبز (به هم پیچیدهاند و رسیدهها نارسها را تباه کردهاند)، تا این که من به سوی مردم برگردم (و تعبیر تو را برای ایشان بیان دارم). امید است که آنان (تعبیر خواب را) بدانند و (با علم و فضل تو آشنا شوند). [[«الصِّدِّیقُ»: بسیار راستگو و راستکار.]]
[47] (یوسف) گفت: باید هفت سال پیاپی (با تلاش هرچه بیشتر، گندم و جو) بکارید، و آنچه را که درو میکنید - جز اندکی که میخورید - در خوشهی خود نگاه دارید. [[«دَأْباً»: پیاپی. حال و به معنی (دَآئِبینَ) است، یا به معنی رنج و زحمت کشیدن است و مفعول مطلق فعل محذوف (تَدْأَبُونَ) است. «حَصَدْتُمْ»: درو کردید. «ذَرُوهُ»: رهایش کنید. باقی بگذارید.]]
[48] پس از آن (سالهای خوش) هفت سال سخت در میرسد و (قحطی میشود و این سالهای سخت) آنچه را که به خاطرشان اندوختهاید از میان برمیدارند، مگر مقدار کمی را (که برای بذر) محفوظ مینمائید. [[«شِدَادٌ»: جمع شدید، سخت. مراد خشکسالیها و قحطیها است. «قَدَّمْتُمْ»: اندوختهاید. پیشاپیش آماده کردهاید. «یَأْکُلْنَ مَا ...»: سالها اندوختهها را میخورند. نسبت فعل به (سِنینَ) برای مبالغه است والاّ اصل این است که مردم در آن سالها اندوختهها را میخورند. «تُحْصِنُونَ»: حفظ میکنید. محکم نگاه میدارید. مراد حفظ بذر برای کِشت آینده است.]]
[49] سپس، بعد از آن (سالهای خشک و سخت)، سالی فرا میرسد که بارانهای فراوان برای مردم بارانده و به فریادشان رسیده میشود و در آن شیره (ی انگور و زیتون و دیگر میوهها و دانههای روغنی) را میگیرند (و به نعمت و خوشی میافتند). [[«یُغَاثُ»: بارانده میشود. از واژه (غَیْث) به معنی باران. یاری و مدد میگردند. از مصدر (غَوْث) یا (إِغاثَه) به معنی کمک کردن و به فریاد رسیدن. «یَعْصِرُونَ»: میفشارند. شیره میوهها و دانههای روغنی را میگیرند، که نشانه وفور نعمت و رحمت ایزد تعالی است.]]
[50] شاه گفت: یوسف را به پیش من آورید. هنگامی که فرستاده (ی شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود باز گرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. [[«بَالُ»: حال و وضع. کار و بار. مراد حقیقت حال و سبب کاری است که زنان با یوسف داشتند.]]
[51] (شاه، زنان را احضار کرد و بدیشان) گفت: جریان کار شما - بدان گاه که یوسف را به خود خواندید - چگونه میباشد؟ (آیا به شما گرائید و خواسْتِ شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بندهی نیک خود را رها کند که دامن طهر او به لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حق آشکار میشود. این من بودم که او را به خود خواندم (ولی نیرنگ من در او نگرفت) و او از راستان (در گفتار و کردار) است. [[«خَطْب»: پیشامد. کار بزرگی که درباره آن گفتگو میشود. «حَصْحَصَ»: روشن و نمایان شد. جلوهگر گردید.]]
[52] این (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حق نمیگویم و نبودن او را برای خود مغتنم نمیشمرم و) بدو خیانت نمیکنم، و خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه باطل و بیهوده میگرداند). [[«بِالْغَیْبِ»: در غیاب یوسف از این مجلس. «لا یَهْدِی کَیْدَ ...»: مراد از هدایت کید، تنفیذ آن است.]]
[53] من نفس خود را تبرئه نمیکنم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا که نفس (سرکش طبیعةً به شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نفس کسی که پروردگارم بدو رحم نماید (و او را در کنف حمایت خود مصون و محفوظ فرماید). بیگمان پروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است. [[«مآ أُبَرِّئُ»: تبرئه نمیکنم. بیگناه نمیدانم. «أمَّارَةٌ»: بسیار فرماندهنده. صیغه مبالغه امر است. «إِلاّ مَا»: مگر نفسی که. مگر زمانی که. یادآوری: آیههای 52 و 53، یعنی از (ذلِکَ لِیَعْلَمَ ... تا غَفُورٌ رَحِیمٌ) را میتوان سخن یوسف بشمار آورد که بعد از سخنان زنان، قاصد به پیش او برگشته باشد و او به عنوان تعلیقی بر کشف حقیقت، آن را فرموده باشد. معنی دو آیه مذکور چنین میشود: این، بدان خاطر است که (شاه) بداند من در غیاب (او) بدو خیانت نکردهام. بیگمان ترفند خیانتکاران راه به جائی نمیبرد. من نفس خود را تبرئه نمیکنم که نفس، (انسان را) به بدیها میخواند مگر زمانی که پروردگارم رحم نماید. بیگمان پروردگارم غفور و رحیم است.]]
[54] (هنگامی که پاکی یوسف در پیش شاه مسلّم گردید) شاه گفت: او را به نزد من بیاورید تا وی را (از افراد مقرّب و) خاصّ خود کنم. وقتی که (یوسف را آوردند و شاه) با او صحبت نمود (بر محبّتش افزود و بدو) گفت: از امروز تو در پیش ما بزرگوار و مورد اطمینان و اعتمادی. [[«اَسْتَخْلِصْهُ»: او را از مقرّبان و خاصّان کنم. «کَلَّمَهُ»: با یوسف سخن گفت. با شاه سخن گفت. فاعل (کَلَّمَ) میتواند شاه یا یوسف باشد. «لَدَیْنَا»: نزد ما. در پیش ما. «مَکِینٌ»: دارای مکانت و منزلت. محترم و ارجمند.]]
[55] یوسف گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن، چرا که من بسیار حافظ و نگهدار (خزائن و مستغلّات، و) بس آگاه (از مسائل اقتصادی و کشاورزی) میباشم. [[«خَزَآئِنِ الأرْضِ»: فرآوردههای زمین. گنجینههای اموال و دارائی.]]
[56] (شاه پیشنهاد یوسف را پذیرفت و او وزیر اقتصاد و دارائی شد) و بدین منوال یوسف را در سرزمین (مصر بالا بردیم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت دادیم. در آنجا هرکجا که میخواست منزل میگزید (و هرگونه که میخواست دخل و تصرّف میکرد. آری!) ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم (و شایسته بدانیم) میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضائع نمیگردانیم. [[«مَکَّنَّا»: سلطه و قدرت و جاه و نعمت دادیم. مسلّط و متصرّف در امور کردیم. «یَتَبَوَّأُ»: منزل و مأوی میگزید. «حَیْثُ»: هرجا. هرگونه.]]
[57] و پاداش آخرت، برای کسانی که (در دنیا) ایمان میآورند و پرهیزگاری میکنند، بهتر (و والاتر از پاداش دنیوی ایشان) است. [[«آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ»: ذکر این عبارت در قالب ماضی و مضارع بیانگر ثبات و استمرار بر ایمان و تقوا است.]]
[58] (قحطی و خشکسالی در اطراف مصر به غایت رسید و مردم از هر سو بدانجا سرازیر شدند) و برادران یوسف (نیز همچون دیگران از کنعان شام عازم مصر گشتند) و به پیش یوسف آمدند، و او ایشان را شناخت، ولی آنان وی را نشناختند. [[«إِخْوَةُ»: جمع اخ، برادران. «وَ هُمْ لَهُ مُنکِرُونَ»: جمله حالیّه است. «مُنکِرُونَ»: ناشناسندگان. یعنی او را نمیشناختند.]]
[59] (یوسف به گونهی شایسته از آنان پذیرائی کرد و بار و بنه ایشان را چنان که میخواستند آماده نمود) و هنگامی که بار و بنه و توشهی ایشان را آماده ساخت، گفت: (از سخنان شما فهمیدم که برادر دیگری از پدر دارید. دفعهی آینده) برادر پدری خود را نزد من آورید (و از چیزی نترسید) مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهم (و حق آن را اداء میکنم) و بهترین میزبانم؟ [[«جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ»: ساز و برگ و بار و بنه و نیازمندیهای ایشان را آماده کرد. «جَهَاز»: ساز و برگ. بار و بنه. اسباب و لوازم. «أُوفِی»: به تمام و کمال میدهیم. وفا و اداء میکنم. «الْمُنزِلِینَ»: میزبانان. «اَنَاخَیْرُ الْمُنزِلِینَ»: مراد تشویق به آوردن بنیامین، برادر پدریشان است؛ نه منّت نهادن بر آنان.]]
[60] و اگر او را نزد من نیاورید (بدانید که چیزی به شما داده نمیشود و) هیچ گونه گندم و حبوباتی (از غلّه و محصولات) به شما نمیدهم، و دیگر به پیش من نیائید. [[«کَیْل»: پیموده. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی (مکیل) است. در این آیه و آیههای 63 و 65 همین سوره به معنی گندم و حبوباتی است که پیموده میگردد.]]
[61] (برادران یوسف پاسخ دادند و) گفتند: ما با پدرش راجع بدو با لطائف حیل گفتگو مینمائیم، و حتماً (برای جلب موافقت پدر میکوشیم و) این کار را خواهیم کرد. [[«سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ»: با پدرش درباره او به نیرنگ مینشینیم و هوشیارانه سعی خود را میکنیم.]]
[62] (سپس هنگامی که آهنگ کوچیدن کردند، یوسف) به کارگزاران خود گفت: (پول) کالائی را که پرداختهاند در میان بارهایشان بگذارید، شاید پس از مراجعت به خانوادهی خویش، بدان پی ببرند و بلکه (بر وفای به عهد ما اطمینان یابند و بر برادر خود بنیامین نترسند و همراه او به پیش ما) برگردند. [[«فِتْیَان»: جمع فَتی، غلامان. کارگزاران. «بِضَاعَتَهُمْ»: مراد کالای مورد نظر است. برخی معتقدند که یوسف چیزی بدیشان نداد تا مجبور به بازگشت شوند. بلکه کالاهائی را که آورده بودند بدون این که متوجّه شوند مجدّدا به جای غلّات در بارهایشان جای داد و به خودشان برگرداند (نگا: فی ظلالالقرآن). «رِحال»: جمع رَحْل، کالا و متاع سوار. کیف و ساک و چیزی که مسافر کالای خود را در آن میگذارد. «إنقَلَبُوا»: بازگشتند (نگا: زخرف / 14).]]
[63] هنگامی که به پیش پدرشان برگشتند (داستان خود را با عزیز مصر بازگو کردند و از مراحم و الطاف او بسی سخن راندند و) گفتند: (اگر بنیامین را با خود نبریم این دفعه چیزی به ما داده نخواهد شد و) از گندم و حبوبات محروم میشویم، پس برادرمان را با ما بفرست تا کیل و پیمانهای دریافت داریم و (خوراک مورد نیاز خانواده را با خود بیاوریم. قول میدهیم که) ما نگهبان و حافظ او باشیم. [[«نَکْتَلْ»: از مصدر اکتیال، به معنی دریافت داشتن چیزی با کیل و پیمانهاست (نگا: مطفّفین / 2). «الْکَیْلُ»: (نگا: یوسف / 60 و 65).]]
[64] (یعقوب به یاد گذشتهها افتاد و) گفت: آیا من دربارهی او به شما اطمینان کنم همان گونه که دربارهی برادرش (یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! (نه من شما را امین نمیدانم و فرزند خود را به شما نمیسپارم. حافظ و نگهبان فقط خدا است و) خدا بهترین حافظ و نگهدار است و از همهی مهربانان مهربانتر است. (او مرا و فرزند مرا کافی است). [[«هَلْ آمَنُکُمْ؟»: آیا شما را امین بدانم و به شما اطمینان کنم؟ فعل (آمَنُ) مضارع متکلّم وحده است از باب چهارم. «فَاللهُ خَیْرٌ حَافِظاً»: واژه (حافِظاً) تمییز است مانند (لِلّهِ دَرُّهُ فارِساً).]]
[65] هنگامی که بارهای خود را باز کردند، دیدند که (پول) کالای ایشان (در داخل بارهایشان گذارده شده و) بدیشان برگشت داده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر (بیش از این از الطاف عزیز مصر) چه میخواهیم؟! این (بهای) کالای ما است که به ما پس داده شده است. (پس بهتر است برادرمان را با ما بفرستی) و ما برای خانوادهی خود موادّ غذائی (بیشتری) بیاوریم و از برادر خود محافظت کنیم و بار شتری را (بر مقدار قبلی) بیفزائیم که آن (چیزی که با خود آوردهایم با توجّه به جود و لطف عزیز مصر) اندک است. [[«مَتَاعَهُمْ»: کالای خود را. بار و بنه خویش را. «مَا نَبْغِی»: مگر چه میخواهیم؟ مگر چه انتظاری داریم؟ «نَمِیرُ»، غذا و خوراک حمل میکنیم. از واژه (میرَة) به معنی طعام و خوراکی که از جاهای دیگر وارد کنند. «کَیْل»: (نگا: یوسف / 60). «کَیْلٌ یَسِیرٌ»: گندم و غلّه اندکی است. گندم و غلّهای است که ساده و آسان به دست میآید.]]
[66] (سرانجام یعقوب گول سخنان فرزندان را خورد. ولی برای اطمینان خاطر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا این که عهد و پیمان مؤکّد و استوار با سوگند به خدا، با من نبندید که او را (سالم) به من برمیگردانید، مگر که (بر اثر مرگ و یا غلبهی دشمن و یا عامل دیگر) قدرت از شما سلب گردد. (فرزندانش پیمانش را پذیرفتند و خدای را به شهادت طلبیدند.) هنگامی که با پدر پیمان بستند، گفت: خداوند آگاه و مطّلع بر آن چیزی است که (به همدیگر) میگوئیم. [[«مَوْثِقاً»: عهد و پیمان مؤکّد. «مَوْثِقاً مِّنَ اللهِ»: عهد و پیمانی که با سوگند خوردن به خدا مؤکّد گردد. «أَن یُحَاطَ بِکُمْ»: از طرف دشمن احاطه شوید. مرگ بر شما چیره شود. «وَکِیلٌ»: حافظ. مراقب. مطلع.]]
[67] (یعقوب به عهد و پیمان مؤکّد فرزندان خود دل بست و شفقت پدری او را بر آن داشت که آنان را راهنمائی و نصیحت کند) و گفت: ای فرزندانم! از یک در (به مصر) داخل نشوید، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید (تا از حسادت حسودان و چشم زخم پلیدان در امان بمانید. ولی بدانید که من با این تدبیر) نمیتوانم چیزی را که خدا مقرّر کرده باشد از شما به دور سازم. (یقیناً آنچه باید بشود میشود، و راهی برای دفع بلا جز رعایت اسباب و عللِ پیدا و توسّل به خدا سراغ ندارم). تنها حکم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جالب خیر جهان فقط ایزد سبحان است). بر او توکّل میکنم (و از او استمداد میجویم و کارم را بدو واگذار میکنم) و باید که توکّلکنندگان بر او توکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حوالت دارند). [[«مَآ أُغْنَی عَنکُمْ»: شما را بینیاز نمیگردانم و قدرت دفع شر و جلب خیر برایتان ندارم. «إِنْ»: نیست.]]
[68] (سفارش پدر را پذیرفتند) و هنگامی که از همان طریق و به همان شیوه (به مصر) وارد شدند که پدرشان بدیشان دستور داده بود، چنین ورودی آنان را از آنچه خدا خواسته بود به دور نداشت و (حذَر با قدَر برنیامد و در مصر به دزدی متّهم شدند و برادرشان بنیامین به گروگان گرفته شد و غمها و اندوهها یکی پس از دیگری ایشان را در برگرفت) ولیکن حاجتی را برآورده کرد که در اندرون یعقوب بود (و آن پیدا شدن یوسف و شناسائی او توسّط بنیامین و سرانجام بهم رسیدن پدر و پسر بعد از مدّتها فراق و هجران بود). بیگمان یعقوب (در پرتو وحی) آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بودیم. (از جمله میدانست که یوسف زنده است و عاقبت خواب او تحقّق پیدا میکند) امّا بسیاری از مردم نمیدانند (که یعقوب چنین آگاهی و اطّلاعی در پرتو وحی داشته است). [[«مِن شَیْءٍ»: چیزی را. حرف (مِنْ) زائد است و واژه (شَیْءٍ) در اصل منصوب و مفعول است. «إِلاّ»: لیکن. امّا. «حاجَةً»: نیازی. مستثنی منقطع است. این نیاز، دیدار دوباره یوسف است که پیوسته در اندرون یعقوب غوغا میکرد. زیرا برابر وحی آسمانی میدانست که یوسف را گرگ نخورده است و روزی باید خواب او تحقّق یابد. امّا سوز فراق و درد انتظار و دلهره ناگوار، به آتش درون او دامن میزد (نگا: یوسف / 18، 83 - 87، 94). بسیاری از تفاسیر میگویند: چنین نیازی عبارت بوده است از سفارش فرزندان به رعایت اسباب و مسبّبات جهان، و توکّل کردن بر یزدان، و مراقبت از خود در حدّ توان؛ و این که یعقوب خواسته است که با این سفارش به فرزندان پندی دهد و اضطراب قلب خود را نیز اندکی فرو نشاند. «قَضَاهَا»: نیاز را برآورده کرد. فاعل فعل (قَضا) دُخُول حاصل از کلام قبلی، یا یعقوب است. «إِنَّهُ»: مرجع ضمیر (هُ) یعقوب است. «لِمَا عَلَّمْنَاهُ»: چیزی که بدو آموخته بودیم. بر اثر تعلیمی که ما بدو داده بودیم. واژه (ما) میتواند موصول و یا مصدریّه باشد.]]
[69] و وقتی که به (سرای) یوسف داخل شدند، برادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد (و پنهانی بدو) گفت: من برادر تو (یوسف) هستم، و از کارهائی که آنان کردهاند ناراحت مباش. [[«آوَی»: جای داد. «لا تَبْتَئِسْ»: محزون و غمگین مشو. بدحال و ناراحت مشو.]]
[70] هنگامی که بار و بنه آنان را آماده کرد، پیمانه (ی قیمتی شاه را) در بارِ برادرش (بنیامین) نهاد. پس (از رهسپار شدن و پیمودن مسافتی) ندادهندهای (از اطرافیان یوسف) فریاد برآورد: ای کاروانیان! شما دزدید، (بایستید و تکان مخورید). [[«السِّقَایَةَ»: پیمانهای که بدان آب میخورند. یا پیمانهای که بدان گندم و جو را میپیمایند. «رَحْلِ»: جُل و رختی که همچون زین بر پشت شتر میبندند و بر آن سوار میشوند. بر بار و کالای شتر نیز اطلاق میگردد. در اینجا معنی دوم مراد است. «أَذَّنَ»: صدا زد. فریاد برآورد. «مُؤَذِّن»: فریاد کننده. ندا دهنده. «الْعِیرُ»: شتران. اسم جمع است و از لفظ خود دارای مفرد نیست. در اینجا مراد اهل کاروان، یعنی کاروانیان است. «إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ»: بیان این جمله میتواند به خاطر دزدیدن یوسف از پدر باشد، یا ندادهنده آن را از پیش خود گفته باشد، یا برای دفع ضرری به ضرری خفیفتر از آن باشد، و یا این که راه چارهای بوده که خدا آن را برای یوسف مباح کرده باشد (نگا: ص / 44).]]
[71] (برادران یوسف از این صدا به هم آمدند و) رو بدیشان کرده گفتند: چه چیز گم کردهاید؟ [[«وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ»: بدیشان رو کردند. به سویشان رفتند. جمله حالیّه است، و مرجع ضمیر (هم) جویندگان یا منادیان میباشد. «تَفْقِدُونَ»: گم کردهاید. به کار بردن فعل مضارع برای استحضار صورت ذهنی است.]]
[72] گفتند: پیمانهی شاه را گم کردهایم و هرکس آن را برگرداند، بار شتری در برابر آن میگیرد. (رئیس آنان هم تأکید کرد و گفت:) و من شخصاً این پاداش را تضمین میکنم. [[«صُوَاعَ»: پیمانه. به صورت مذکّر و مؤنّث به کار میرود. «حِمْلُ»: بار. «زَعیمٌ»: ضامن.]]
[73] (برادران یوسف) گفتند: به خدا سوگند! شما (از روی رفتار و کردارِ دو سفری که بدینجا داشتهایم هر آینه) میدانید ما نیامدهایم تا در سرزمین (مصر) فساد و تباهی کنیم و ما هیچ گاه دزد نبودهایم. [[«لَقَدْ عَلِمْتُمْ»: حتماً دانستهاید. باید دانسته باشید.]]
[74] (اطرافیان یوسف) گفتند: اگر شما دروغ بگوئید، سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد در عرف شما) چیست؟ [[«جَزَآؤُهُ»: سزای آن کسی که دزدی کرده باشد. جزای دزدیدن پیمانه.]]
[75] (برادران یوسف) گفتند: سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد، این است که) هرکس آن پیمانه در بارش یافته شود، خودش (بنده و گروگان به) سزای آن گردد. (آری!) ما این چنین، ستمکاران را کیفر میدهیم. [[«جَزَآؤُهُ»: سزای دزدیدن. واژه (جزاء) اوّل، مبتدا و بقیّه آیه، خبر آن است. «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ»: این جمله میتواند دنباله سخن برادران یوسف بوده و برای تأکید کلام قبلی باشد، و یا این که سخن یوسف و یارانش باشد. یعنی: بلی ما هم همین سزای مقبول و مرسوم شما را مرعی میداریم.]]
[76] (یوسف) نخست بارهای دیگران را پیش از بار برادرش (بنیامین) بازرسی کرد، و سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد. ما این گونه برای یوسف چارهسازی کردیم (و نقشه و طرح انداختیم تا بتواند بنیامین را به گونهای نزد خود نگاه دارد که دیگر برادران متوجّه نشوند و تسلیم فرمان او گردند). چرا که یوسف طبق آئین شاه مصر نمیتوانست برادرش را بگیرد، مگر این که خدا میخواست. (ما هم که خدائیم خواستیم و یوسف را به زیور دانشی فراخور حال آراستیم و او در پرتو آن توانست راه بازداشت برادر را پیدا کند. بلی ما با اعطای دانش) هرکس را که بخواهیم درجاتی بالا میبریم (همان گونه که درجات یوسف را بالا بردیم. البتّه) بالاتر از هر فرزانهای، فرزانهتری است (و خداهم از همه فرزانهتر است). [[«أَوْعِیَة»: جمع وِعاء، ظروف. در اینجا مراد گونی و جوال و دیگر چیزهائی است که کالای خود را در آن جا دادهاند. «کِدْنَا»: چارهجوئی کردیم. چارهجوئی را مکر و کید نامیدن، بدان خاطر است که تدبیر نهان و چارهسازی پنهان از دیدِ مردمان، در میان ایشان، حیله و نیرنگ نامیده میشود. ماده (کَیْد) برای کار پسند و ناپسند به کار میرود و در اینجا در معنی پسندیده به کار رفته است (نگا: اعراف / 183، انبیاء / 57، طارق / 15 و 16). «دینِ الْمَلِکِ»: آئین و قانون شاه. گویا در قانون مصر آن زمان، جزای دزد، زدن او و اخذ غرامت معادل دو برابر اشیاء مسروقه از وی بوده است. «مَا کَانَ لِیَأْخُذَ ... إِلاّ أن یَشَآءَ اللهُ»: اگر خواست خدا نبود، یوسف نمیتوانست برابر قانون شاه، برادرش را بازداشت کند. یعنی: این خدا بود که برادران یوسف را واداشت که بگویند: سزای دزد بنده کردن او است. «إِلاّ أَن یَشَآءَ اللهُ»: این استثناء بیانگر این است که با وجود مقرّرات موجود، اگر خدا میخواست کار شدنی بود، و یا این که برابر مقرّرات موجود کار نشدنی بود، ولی خدا چارهسازی کرد و اراده او مشکل را برطرف نمود. «فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ»: بالاتر از هر دانائی، داناتری است. بالاتر از هر فرزانهای، فرزانهتری وجود دارد که خدا است.]]
[77] (برادران یوسف) گفتند: اگر (بنیامین) دزدی کند (جای شگفت نیست، که آن را از سوی مادر به ارث برده است) و برادرش (یوسف نیز که هر دو از یک مادرند) قبلاً دزدی کرده است. یوسف (از این سخن سخت ناراحت شد، ولی) ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگذاشت از آن مطّلع شوند. (امّا در دل) گفت: شما مقام و منزلت بدی (در پیشگاه خدا) دارید (چرا که برادر خود را از پدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینهی او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خد�� (از هرکسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت میدهید). [[«أَسَرَّهَا»: آن را به دل گرفت و پنهانش کرد. مرجع ضمیر (ها) واژه (مَقالَة، حَزازَة، نِسْبَة السَّرِقَة ...) مفهوم از مقام و کلام پیشین است. یا این که (إِجابَة) باشد. در این صورت معنی چنین میشود: پاسخ ایشان را نداد و آن را در دل نهان داشت، و یا این که ضمیر (ها) متوجّه جمله (أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً ...) است. «لَمْ یُبْدِهَا»: آن را آشکار نکرد. «مَکاناً»: مکانت و منزلت. جاه و مقام. تمییز است. «تَصِفُونَ»: وصف میکنید. بر میشمرید.]]
[78] گفتند: ای عزیز (مصر!)، او پدر پیر بزرگواری دارد، یکی از ما را به جای او بگیر (و به بندگی بپذیر، و بدین وسیله نیکی خود را در حق ما به اتمام برسان) که ما تو را از نیکوکاران میبینیم. [[«الْعَزِیز»: (نگا: یوسف / 30). «شَیْخاً»: پیر. «کَبِیراً»: بزرگوار. ارجمند. کهنسال.]]
[79] گفت: پناه بر خدا که ما (این کار را بکنیم و) غیر از آن کس را بگیریم که کالای خود را نزد او یافتهایم. ما (اگر چنین کنیم) در آن صورت (بیگناه را به جای گناهکار گرفته و) از زمرهی ستمکاران خواهیم بود. [[«مَعَاذَ اللهِ»: پناه بر خدا. واژه (مَعاذ) مصدر میمی و مفعول مطلق فعل محذوفی است و به مفعول خود اضافه شده است. تقدیر چنین میشود: نعُوذُ بِاللهِ مَعاذاً.]]
[80] هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً ناامید شدند، به کناری رفتند و با یکدیگر نهانی به گفتگو و رایزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمیدانید که پدرتان از شما پیمان مؤکّد با سوگند به خدا گرفته است (که برادرتان را سالم بدو برگردانید؟) و (به یاد ندارید که) پیش از این دربارهی یوسف کوتاهی کردهاید؟ پس (به چه روئی اکنون به سوی او برگردیم؟!). من از سرزمین (مصر) حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجازهی (خروج از آن و برگشت به کنعان را) ندهد، یا خدا در حق من داوری نکند و فرمان نراند (و با مرگ من یا آزادی بنیامین، کار را یکسره نسازد) و او بهترین داور و فرمانده است (و جز به حق فرمان نراند و جز به عدل داوری نکند). [[«إِسْتَیْئَسُوا»: بسیار مأیوس و ناامید شدند. «خَلَصُوا»: از مردم دور شدند و با یکدیگر خلوت کردند. «نَجِیّاً»: نجواکنندگان. پنهانی. گفتگو کنندگان. این واژه برای مفرد و جمع یکسان به کار میرود (نگا: مریم / 52). در اینجا به صورت جمع به کار رفته و حال است. «وَ مِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ»: قبلاً درباره یوسف کوتاهی کردهاید. حرف (و) حالیّه است و واژه (ما) زائد میباشد. «فَرَّطتُمْ»: قصور و کوتاهی کردهاید. «فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ»: پس از این سرزمین حرکت نمیکنم. «یَحْکُمَ»: داوری میکند و فرمان میراند. «الْحَاکِمِینَ»: داوران. فرماندهان.]]
[81] شما به پیش پدرتان برگردید و بگوئید: ای پدر! پسرت دزدی کرده است (و در برابر آن بنده گشته است و به اسارت رفته است) و گواهی نمیدهیم مگر به آنچه (از دزدی بنیامین با چشم خود دیدهایم و بر آن) مطّلع شدهایم، و ما (در آن هنگام که با تو پیمان بستهایم نمیدانستیم که او دزدی میکند. چرا که) از غیب خبر نداشتهایم (و راز نهان در پشت پردهی غیب جهان را جز یزدان نمیداند). [[«مَا شَهِدْنا إِلاّ بِمَا عَلِمْنَا»: گواهی ندادهایم مگر بر آنچه خودمان در مصر دیده و بر آن اطّلاع پیدا کردهایم. شاید هم منظور این باشد که ای پدر! اگر نزد تو گواهی دادهایم و تعهّد نمودهایم که برادرمان را میبریم و باز میگردانیم به خاطر این بوده است که ما از باطن او خبر نداشته و غیب نمیدانستهایم تا بدانیم سرانجام کار او به کجا میکشد و مثلاً وی دزدی میکند. «مَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ»: ما آگاه از غیب نبودهایم.]]
[82] و از (اهالی) شهری که ما در آن بودهایم (که مصر است) و از کاروانی که با آن (به کنعان) برگشتهایم بپرس (تا بیگناهی ما برای تو ثابت شود) و ما تأکید میکنیم که راستگوئیم (و جز حقیقت نمیگوئیم). [[«إسْأَلِ الْقَرْیَةَ»: از اهالی شهر بپرس. مضاف محذوف است که (اهل) است. یعنی: إِسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَةَ. «الْقَرْیَةَ»: شهر (نگا: بقره / 58، انعام / 123، اعراف / 94). «الْعِیرَ»: کاروان. قافله.]]
[83] (بقیّهی برادران به کنعان برگشتند و پدرشان را از ماجرا باخبر کردند و او) گفت: بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است (و شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی، اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید). امید است که خداوند همهی آنان را به من باز گرداند. بیگمان او کاملاً آگاه (از حال من و حال ایشان بوده و) دارای حکمت بالغه است (و کارهایش از روی حساب و فلسفه است). [[«سَوَّلَتْ»: زینت داده است و آراسته و پیراسته کرده است (نگا: یوسف / 18).]]
[84] و از فرزندانش روی برتافت و گفت: ای وای بر من! بر (دوری) یوسف (من!) و (از بس که گریست،) چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشم خود (بر فرزندانش) را فرومی خورد. [[«یَآ أسَفَا!»: فسوسا و دریغا! حرف الف آخر (أَسَفا) به جای (ی) ضمیر است. «إبْیَضَّتْ»: سفید گردید. نابینا شد. سیاهی چشمان از اشکهای فراوان سفید گردید و اشکها پردهای بر چشمها کشید. «کَظِیمٌ»: فعیل به معنی مفعول، یعنی: پر از خشم بر فرزندان. یا فعیل به معنی فاعل است، یعنی: فرو خورنده خشم.]]
[85] گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند! آن قدر تو یاد یوسف میکنی که مشرف به مرگ میشوی یا (میمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه). [[«تَفْتَؤُاْ تَذْکُرُ»: پیوسته به خاطر میآوری و همیشه یاد میکنی. در اصل (لا تَفْتَؤُاْ) است و عربها حرف (لا) را گاهی از اوّل (تَفْتَؤُاْ) حذف مینمایند و به معنی (لا تَزالُ) به کار میبرند. «حَرَضاً»: مصدر است و به معنی نزدیک شدن به مرگ است و در اینجا برای مبالغه و مراد شخص مشرف به مرگ است. «الْهَالِکِینَ»: مردگان. تباهشدگان.]]
[86] گفت: شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا میبرم، (و فقط به آستان خدا مینالم و حلّ مشکل خود را از او میخواهم) و من از سوی خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید. [[«إِنَّمَا»: تنها. فقط. «أَشْکُواْ»: شِکْوه میکنم. شکایت مینمایم. در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «بَثّ»: پریشانی. پراکندگی خاطر. «حُزْن»: غم و اندوه. «أَعْلَمُ مِنَ اللهِ ...»: مراد آگاهی یعقوب از زنده بودن یوسف به سبب وحی آسمانی است (نگا: تفسیر آلوسی، الواضح، شربینی، کبیر).]]
[87] ای فرزندانم! بروید و (در مصر همراه برادر مهتر خود) به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا که از رحمت خدا جز کافران ناامید نمیگردند. (من احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است). [[«تَحَسَّسُوا مِنْ»: جستجو کنید. پرس و جو نمائید. «لا تَیْأَسُوا»: ناامید مشوید. مأیوس نگردید. «رَوْح»: رحمت خدا. «الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»: مردمان ناباور.]]
[88] (فرزندانش فرمان او را گردن نهادند و رهسپار مصر شدند) و چون به پیش یوسف رفتند گفتند: ای عزیز (مصر!) ما را و خاندان ما را اندوه فرا گرفته است و (جسم و روح ما را زیان رسیده است و برای خرید مواد غذائی) کالای اندکی با خود آوردهایم (که گمان نمیرود از ما پذیرفته گردد و چیزی که مورد نیاز ما است با آن خریداری شود. بیا و) بر ما ببخش و بار و کالای ما را (بدان اندازه که نیازمندیم) به تمام و کمال بده بیگمان خداوند بخشندگان را (به بهترین وجه) جزا میدهد. [[«مَسَّنَا»: به ما رسیده است. به ما دست داده است. «أَهْلَنَا»: خاندان ما. عشیره و قبیله ما. «الضُّرُّ»: زیان. شدّت و سختی. کمی و کاستی و ضعف مالی یا جسمی و یا روحی (نگا: انعام / 17، یونس / 12 و 107). «مُزْجاة»: مردود و ناپذیرفتنی. کنایه از چیز ناچیز و اندک است. این واژه از ماده (زجو) و اسم مفعول مصدر (إِزْجاء) میباشد (نگا: نور / 43). «تَصَدَّقْ»: صدقه کن. ببخش (نگا: بقره / 280، نساء / 92، مائده / 45).]]
[89] (مِهر برادری در دل یوسف بجنبید و خواست خویشتن را به آنان بشناساند. سرزنشکنان بدیشان) گفت: آیا بدان گاه که (یوسف را به چاه انداختید، و پس از او اذیّت و آزارها به بنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار نمودید)، از روی نادانی (جوانی) نسبت به یوسف و برادرش میدانید چه (عمل زشت و ناپسندی) کردید؟ [[«إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ»: بدان گاه که نادان بودید. مراد زمان غرور و کلّه شقی جوانی است. ضمناً اشارهای به عفو و بزرگواری یوسف و ارشاد برادران به توبه و استغفار را نیز دربر دارد.]]
[90] گفتند: آیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: من یوسفم و این برادر من است. به راستی یزدان بر ما منّت گذارده است (زیرا که ما را از بلاها رهانیده و دوباره بهم رسانیده و سلامت و قدرت و عزّت بخشیده است). بیگمان هرکس (خدا را پیش چشم دارد و از او بترسد و) تقوا پیشه کند و (در برابر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبائی و استقامت ورزد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضائع نمیگرداند. [[«هَذَا أَخِی»: این برادر من است. ذکر این جمله با وجود آشنائی برادران با بنیامین اشاره به این دارد که او نیز مثل من مورد ستم و آزار شما قرار گرفته است.]]
[91] گفتند: به خدا سوگند! خداوند تو را (به سبب پرهیزگاری و شکیبائی و نیکوکاری) بر ما برگزیده و برتری داده است، و ما بیگمان (در کاری که در حق تو و برادرت روا داشتهایم) خطاکار بودهایم. [[«آثَرَکَ»: تو را ترجیح و تفضیل داده است. تو را اختیار نموده و برگزیده است (نگا: طه / 72، نازعات / 38). «إِنْ»: بیگمان. یقیناً. از حروف مشبّهةٌ بالفعل و مخفّف از (إِنَّ) مثقّله است. «وَ إِنْ»: حرف واو، حالیّه است.]]
[92] (یوسف پاسخ داد و) گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در میان نیست (و بلکه از شما در میگذرم و برایتان طلب آمرزش مینمایم. ان شاءالله) خداوند شما را میبخشاید، چرا که او مهربانترین مهربانان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل نادمان و توبهکاران مینماید). [[«تَثْرِیبَ»: برشمردن گناهان کسی. در اینجا مراد لومه و عتاب، و توبیخ و تنبیه است.]]
[93] (پس از آن، یوسف از حال پدر پرسید. وقتی که از اوضاع و احوال او آگاه گردید، بدیشان گفت:) این پیراهن مرا با خود (به کنعان) ببرید و آن را بر چهرهی او بیندازید تا (نشانی بر پیدا شدن من بوده و روشنی بخش دل و دیدهاش شود و دوباره) بینا گردد (و پردهی تاریک غم و اندوه از جلو چشمانش بزداید و خرّم و خندانش نماید) و همهی خانوادهی خود را به نزد من بیاورید. [[«قَمِیص»: پیراهن. «یَأْتِ بَصِیراً»: بینا میگردد. (یَأْتِ) در اینجا به معنی (یَصیرُ) است. در این صورت ملحق به افعال ناقصه است و (بَصیراً) خبر آن است. یا این که معنی چنین است: او بینا به پیش من میآید. در این صورت (بَصیراً) حال است. ناگفته نماند که یعقوب چه حقیقةً کور شده باشد و برابر وحی آسمانی، یوسف پیراهن خود را جهت بازیابی بینائی به کنعان فرستاده باشد، و یا این که تنها سوز فراق چشمان او را کم سو نموده باشد و مژده یوسف گم ��شته، دیدگان را نور و جسم را زور بخشیده باشد، مانعی در میان نیست.]]
[94] هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانی که پیش او بودند) گفت: اگر مرا بیخرد و بیمغز ننامید، (به شما میگویم) من واقعاً بوی یوسف را میبویم!. [[«فَصَلَتْ»: جدا شد. حرکت کرد. «لاَجِدُ»: واقعاً احساس میکنم. به حقیقت مییابم. «ریحَ»: رائحه. بو. «تُفَنِّدُونِ»: مرا کوتاه فکر و کمخرد مینامید. از ماده (فند) به معنی تباهی رأی و ضعف عقل. «لَوْ لآ أَن تُفَنِّدُونِ»: اگر مرا بیخرد و بیفکر ندانید. جمله شرطیّه است و جواب آن میتواند (إِنّی لاَجِدُ ریحَ یُوسُفَ) باشد، که معنی آن گذشت، و یا این که جواب آن محذوف بوده و مثلاً (لاَنْبَأْتُکُمْ عَن یُوسُفَ بِأَکْثَرَ مِنَ الشُّعُورِ وَ الْوِجْدانِ) باشد. یعنی: بیش از احساس و دریافت درون درباره یوسف به شما میگفتم و از او خبر میدادم. یا این که جمله (لَوْلا أَن تُفَنِّدُونِ) به معنی إِلاّ أَنَّکُمْ تُفَنِّدُونِ. یا: لَوْلاهُ لَصَدَّقْتُمُونِی میباشد. یعنی: امّا شما مرا ابله و گول میدانید. اگر چنین نبود تصدیقم میکردید.]]
[95] (اطرافیان بدو) گفتند: به خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بر بال خیالات و خرافات در پروازی). [[«ضَلالِکَ الْقَدِیمِ»: گمراهی پیشین (نگا: یوسف / 8). مراد افراط در محبّت یوسف و اعتقاد به زندهبودن او و امید به دیدار و بسر رسیدن هجران است.]]
[96] هنگامی که (پیک) مژدهرسان بیامد و پیراهن را بر چهرهاش افگند، (چشمان یعقوب) بینا گردید (و نور سرور، به دیدگانش روشنی بخشید. یعقوب به حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم: که از سوی یزدان (و در پرتو وحی رحمان) چیزهائی میدانم که شما نمیدانید؟ [[«الْبَشِیرُ»: مژدهرسان. «اِرْتَدَّ»: برگشت. شد. این فعل میتواند ملحق به افعال ناقصه بوده و به معنی (صارَ) به کار رود. یا این که فعل تامّه است و معنیِ (به حالت اوّلیّه خود برگشت) میدهد. در صورت اوّل، واژه (بَصیراً) خبر (إِرْتَدَّ) و در صورت دوم، حال است. «إِنّی أَعْلَمُ ...»: (نگا: یوسف / 68 و 86).]]
[97] (فرزندان یعقوب) گفتند: ای پدر! (بر ما ببخشا و) آمرزش گناهانمان را برایمان (از خدا) بخواه. واقعاً ما خطاکار بودهایم. [[«إِسْتَغْفِرْ»: طلب آمرزش کن.]]
[98] گفت: از پروردگارم، پیوسته برایتان طلب آمرزش (گناهانتان را) خواهم کرد. بیگمان او بخشایشگر مهربانی است. [[«سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»: پیوسته برایتان درخواست آمرزش خواهم کرد. واژه (سَوْفَ) بیانگر استمرار در مستقبل است.]]
[99] (یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شدند. یوسف تا مدخل مصر به استقبالشان شتافت). هنگامی که به پیش یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (به همهی آنان) گفت: به سرزمین مصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود. [[«آوَی إِلَیْهِ»: در بغل خود گرفت. به خود چسپاند. «آمِنِینَ»: کسانی که در امنیّت بسر میبرند. حال است.]]
[100] (کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند (و به رسم مردمان آن زمان، در حق سران و امیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد. به راستی خدا در حق من نیکیها کرده است، چرا که از زندان رهایم نموده است، و بعد از آن که اهریمن میان من و برادرانم تباهی و جدائی انداخت، شما را از بادیه (ی شام به مصر) آورده است. حقیقةً پروردگارم هرچه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد. بیگمان او بسیار آگاه (و کارهایش همه) دارای حکمت است. [[«الْعَرْش»: تخت. «خَرُّوا»: فرو افتادند. «خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»: در برابرش به سجده افتادند و کرنش بردند. مراد خمشدن و کرنش بردن جهت ادای تعظیم و توقیر است، نه به منظور عبادت و طاعت. سلام شاهان و بزرگان، در آن روزگاران، سرخم کردن به سوی زمین بوده است، همان گونه که امروز مثلاً مصافحه، معانقه، دستبوسی، روبوسی، برخاستن، و غیره، عادت انسانها در مکانهای مختلف است. کرنش پدر و مادر و برادران برای تکریم یوسف، باید به الهام خدا بوده باشد، همان طوری که سجده فرشتگان برای آدم، و ذبح اسماعیل به وسیله ابراهیم به فرمان وحی بوده است (نگا: بقره / 34، صافّات / 102). برخی معنی دیگری برای این جمله ذکر کرده و گفتهاند: جملگی به خاطر او برای خدا سجده بردند و شکرش را گفتند. «هَذَا تَأْوِیلُ ...»: (نگا: یوسف / 4). «الْبَدْوِ»: بادیه. خلاف شهر (نگا: حجّ / 25، احزاب / 20). در اینجا باید مراد بادیه و بیابان صِرف نباشد، بلکه باید به معنی بادیه شام یا بادیه فلسطین باشد. چرا که شهر (کنعان) و شهر (بدا) که در برخی از روایات مذکور است و مسجد یعقوب نیز گویا در آن برجا است، هر دو در آنجا قرار دارند، و این با معنی آیه (109) هم سازگار است. «نَزَغَ»: فساد کرد و تباهی انداخت. مراد وسوسهکردن و تحریک نمودن برای انجام زشتیها و پلشتیها است (نگا: اعراف / 200). «لَطِیفٌ»: دقیق در امور. چرخاننده کارها به گونه سنجیده (نگا: انعام / 103).]]
[101] (یوسف رو به خدا کرد و گفت:) پروردگارا! (سپاسگزارم که بخش بزرگی) از حکومت به من دادهای و مرا از تعبیر خوابها آگاه ساختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی. (همهی امور خود را به تو وامیگذارم و خویشتن را در پناه تو میدارم). مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان. [[«مِنَ الْمُلْکِ»: از ملک و حکومت، حرف (مِنْ) میتواند تبعیضیّه باشد، و میتواند زائد بوده و (الْمُلْکِ) مفعول باشد. یعنی ملک و حکومت را. «تَأْوِیلِ»: تعبیر. «الأحَادِیثِ»: جمع حدیث. خوابها (نگا: یوسف / 21). «فَاطِرَ»: آفریننده. نوآفرین. «تَوَفَّنِی»: مرا بمیران. جانم را بگیر. «مُسْلِماً»: مسلمان. حال است. «تَوَفَّنِی مُسْلِماً»: این عبارت، بیانگر عبودیّت کامل و نیاز شدید به کمک خدا و طلب حسن ختام زندگی از او است، و تعلیمی است برای پیروان یوسف و همه مؤمنان دیگر.]]
[102] (ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خواندیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشتهی بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی میکنیم. تو پیش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدان گاه که تصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح در انداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتی). [[«ذلِکَ»: آن. در اینجا مراد (این) است که داستان مذکور در سوره است. «أَنْبَآءِ»: جمع نَبَأ، خبرها. «الْغَیْب»: پوشیده و نهان از دید علمی و حسّی مردمان. «وَهُمْ یَمْکُرُونَ»: در حالی که به چارهجوئی نشستند و توطئه کردند و نقشه کشیدند.]]
[103] بیشتر مردم (به سبب تصمیم بر کفر و پیروی از هوا و هوس، به تو) ایمان نمیآورند، هرچند که تلاش کنی (و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت دهی). [[«وَ لَوْ حَرَصْتَ»: هرچند که بر آن شوق و علاقه و تلاش و کوشش داشته باشی (نگا: نساء / 129). «وَ مَآ أَکْثَرُ النَّاسِ ... بِمُؤْمِنِینَ»: (نگا: قصص / 56، سبأ / 13).]]
[104] تو در برابر این (اندرز و راهنمائی)، پاداشی از ایشان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش. چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و بدان میگروند، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است. بلکه) قرآن جز پند و اندرزی برای همهی جهانیان نیست. [[«إِنْ هُوَ»: آن نیست. حرف (إِنْ) نافیه، و (هُوَ) یعنی: قرآن. «ذِکْرٌ»: پند و اندرز. یادآوری (نگا: آلعمران / 58).]]
[105] و چه بسیار دلائل و نشانههای (دالّ بر وجود خدا) در آسمانها و زمین وجود دارد که آنان (کورکورانه) از کنارشان میگذرند و از پذیرش آنها روی میگردانند. [[«کَأَیِّنْ»: چه بسیار. چه فراوان (نگا: آلعمران / 146). رسمالخطّ آن (کَأَیٍّ) است. «آیَةٍ»: دلائل و نشانههای وجود خدا، و وحدت و قدرت و کمال دانش الله. «یَمُرُّونَ عَلَیْهَا»: بر آنها میگذرند. مراد دیدن و پیبردن بدانها است. «وَ هُمْ عَنْهَا مُعرِضُونَ»: در حالی که درباره آنها نمیاندیشند و از آنها درس عبرت نمیگیرند. از آنها روی میگردانند و آنها را نادیده میگیرند.]]
[106] و اکثر آنان که مدّعی ایمان به خدا هستند، مشرک میباشند. [[«وَ مَا یُؤْمِنُ ...»: بیشتر آنان از لحاظ گفتار مؤمن، ولی با توجّه به کردار مشرک میباشند. چرا که با وجود ایمان به یگانگی خدا، پسر و دختر به خدا نسبت میدهند، و صفات خاصّ یزدان را برای انبیاء و اولیاء و صلحاء قائل میشوند. مثلاً آنان را آگاه بر گذشته و حال و آینده و آنچه بوده است و خواهد بود میدانند و ایشان را فریادرس در اینجا و آنجا و همهجا میشمارند. مزار برخیها را همچون کعبه طواف میکنند و نذرها و قربانیها برای بعضی اشخاص و امکنه روا میدارند (نگا: توبه / 30 و 31، نحل / 57، زمر / 3).]]
[107] آیا از این ایمن هستند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را در برگیرد، یا این که قیامت به ناگاه فرا رسد و ایشان غافل و بیخبر باشند؟ [[«غَاشِیَةٌ»: بلای همگانی و فراگیر و نابودهکننده. «السَّاعَةُ»: رستاخیز. «بَغْتَةً»: ناگهانی. بدون نشانه و مقدّمه قبلی (نگا: انعام / 31).]]
[108] بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین میباشند)، و خدا را منزّه (از انباز و نقص و دیگر ناشایست) میدانم، و من از زمرهی مشرکان نمیباشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمیانگارم). [[«أَدْعُو»: دعوت میکنم. در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «عَلَی بَصِیرَةٍ»: با بینش و آگاهی. با بیان و حجّت واضح و آشکار؛ نه کورکورانه و از روی تقلید. حال ضمیر فعل (أَدْعُو) است. «وَ مَنِ اتَّبَعَنِی»: و هرکس که از من پیروی کند این چنین باید باشد. واژه (مَنْ) میتواند عطف بر ذوالحال باشد، و یا این که مبتدا بوده و خبر آن محذوف و (کَذلِکَ) باشد.]]
[109] (سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنان به میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو به عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پیش از تو پیغمبرانی نفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم. (دستهای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بیزاری جستهاند. آیا قوم تو از این بیخبرند که پیغمبران نه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنان با دیگران این بوده که حاملان وحی و پیام آوران آسمانی بودهاند، و بعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیدهاند، و برخی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کردهاند و به دوزخ واصل شدهاند؟). مگر در زمین به گشتوگذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پیش از ایشان چه بوده و به کجا کشیده شده است؟ بیگمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پرهیزگاران است. (ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیا خرد و اندیشهی خویش را به کار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و توشهای برای آخرت فراهم نمیسازید؟!). [[«إِلاّ رِج��الاً»: یعنی پیغمبران همه مرد بودهاند؛ نه فرشته یا جنّ یا زن. «مِنْ أَهْلِ الْقُرَی»: از میان اهالی شهرنشین. یعنی پیغمبران شهرنشین بودهاند؛ نه بیابانگرد و صحرانشین، و لذا کاملاً از اوضاع و احوال و مشکلات مادی و معنوی زندگی باخبر و مطّلع بوده و از روی شناخت به رفع مشکلات و کار تبلیغ پرداختهاند. «أَفَلَمْ یَسِیرُوا ...»: (نگا: آلعمران / 137، انعام / 11). «دَارُ الآخِرَةِ»: سرای آخرت. دنیای دیگر. اضافه موصوف به صفت است. یعنی (الدَّارُ الآخِرَةِ): (نگا: انعام / 32، اعراف / 169).]]
[110] (ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شما نزدیک و پیروزیتان حتمی است. پیش از این پیغمبران متعدّدی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و دشمنان حق و حقیقت هم به مبارزه خاسته و مقاومت و مخالفت نمودهاند) تا آنجا که پیغمبران (از ایمان آوردن کافران و پیروزی خود) ناامید گشته و گمان بردهاند که (از سوی پیروان اندک خویش هم) تکذیب شدهاند (و تنهای تنها ماندهاند). در این هنگام یاری ما به سراغ ایشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را در برگرفته است) و هرکس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بلی! در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمیگردد. [[«حَتّی»: برای غایت محذوفی است که سیاق دالّ بر آن است: لا یُغْرِرْهُمْ تَمادی ایّامِهِمْ فَإِنَّ مَنْ قَبْلَهُمْ أُمْهِلُوا حَتّی. «إِسْتَیْأَسَ»: مأیوس و ناامید شدند (نگا: یوسف / 80). «ظَنُّوا»: گمان بردند. انگاشتند. «کُذِبُوا»: تکذیب شدهاند. با آنان دروغ گفته شده است. «ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا»: پیغمبران میانگاشتند که همه مردمان از جمله مؤمنان تازه ایمان، ایشان را تکذیب میکنند. مؤمنان گمان میبردند که پیغمبران به دروغ بدیشان وعده نصرت و پیروزی دادهاند. پیامبران در طوفانیترین حالات و در لحظاتی ناپایدار و به مقتضای طبع بشری، بیاختیار به مغز آنان میگذشت که نکند وعده پیروزی خلاف از آب درآید، و یا وعده پیروزی مشروط به شرائطی بوده که حاصل نشده باشد (نگا: بقره / 214). «نُجِّیَ»: فعل ماضی مجهول است. به معنی: نجات داده شده است. «فَنُجِّیَ مَنْ ...»: مراد نجات پیغمبران و مؤمنان است. «بَأْسُنَا»: عذاب ما (نگا: انعام / 43، 147، 148، اعراف / 4، 5، 97، 98).]]
[111] به حقیقت در سرگذشت آنان، (یعنی یوسف و برادران و دیگر پیغمبران و اقوام ایماندار و بیایمان، درسهای بزرگِ) عبرت برای همهی اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانهی ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (یک وحی بزرگ آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبیای) پیشین را تصدیق و پیغمبران (راستین) را تأیید میکند، و (به علاوه) بیانگر همهی چیزهائی است که (انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مایهی) هدایت و رحمت برای (همهی) کسانی است که ایمان میآورند. [[«مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی»: قرآن و از جمله این داستان، سخنی نیست که از سوی انسانها به هم بافته شده باشد و از اندیشه و خیال آنها سرچشمه گرفته باشد، بلکه یک واقعیّت عینی و جدای از یک خیال و پندار است و از هر نظر راهگشا است (نگا: یونس / 37 و 38، هود / 13 و 35). «تَصْدِیقَ الَّذِی ...»: مراد این است که قرآن تصدیقکننده کتابهای صحیح آسمانی پیشین است. «تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ»: تفصیل دهنده و شرح کننده همه چیزهائی است که مؤمن در عقیده و عمل خود بدان نیازمند است.]]