💾 Archived View for scholasticdiversity.us.to › scriptures › islam › quran › fa.mojtabavi › 18 captured on 2024-03-21 at 19:26:48. Gemini links have been rewritten to link to archived content
-=-=-=-=-=-=-
[1] سپاس و ستايش خداى راست كه اين كتاب را بر بندهاش فروفرستاد و آن را هيچ كژى ننهاد،
[2] [كتابى] راست و استوار تا از عذابى سخت از نزد خويش بيم كند و مؤمنان را كه كارهاى نيك و شايسته مىكنند نويد دهد كه ايشان را مزدى نيكوست- بهشت-،
[3] در حالى كه هميشه در آن خواهند ماند
[4] و كسانى را كه گفتند: خداوند فرزندى گرفت، بترساند.
[5] آنان را هيچ دانشى بدان نيست و نه پدرانشان را [دانشى بود]. بزرگ سخنى است كه از دهانشان بيرون مىآيد نمىگويند مگر دروغى را.
[6] شايد تو بر پى [اعراض] آنان اگر به اين سخن- قرآن- ايمان نياورند خود را از اندوه خواهى كشت!
[7] ما آنچه را بر زمين است- از معادن و گياهان و حيوانات- آرايش آن ساختهايم تا آنان را بيازماييم كه كدامشان نيكوكارترند.
[8] و ما آنچه را بر روى آن است- از درختان و بناها- خاكى هموار و بيابانى بىگياه خواهيم ساخت- پس از آنكه آن را آباد و آراسته كرديم-.
[9] مگر پنداشتهاى كه ياران آن غار- كَهف- و آن سنگ نبشته- رقيم- از نشانههاى شگفتانگيز ما بودهاند؟- يعنى داستان ايشان نسبت به آيات قدرت ما چندان شگفت نيست-.
[10] آنگاه كه آن جوانمردان به غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا، به ما از نزد خويش بخشايشى ارزانى دار و براى ما در كارمان رهيابى [به صلاح و كمال] را فراهم ساز.
[11] پس در آن غار سالهايى چند بر گوشهاشان [پرده] زديم- به خوابشان فروبرديم-
[12] سپس آنان را برانگيختيم- بيدارشان كرديم- تا معلوم كنيم كه كدام يك از آن دو گروه مدتى را كه درنگ كردند درستتر شمار كرده است.
[13] ما سرگذشت آنان را براستى و درستى بر تو بر مىگوييم: آنان جوانانى- يا جوانمردانى- بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم.
[14] و دلهاى آنان را بربستيم- نيرومند و استوار ساختيم- آنگاه كه به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما خداوند آسمانها و زمين است، هرگز جز او خدايى نمىخوانيم، كه آنگاه- اگر چنين كنيم- هر آينه سخنى ناروا و گزاف گفته باشيم
[15] اين قوم ما به جاى او خدايانى گرفتهاند. چرا بر خدايان خود حجتى روشن نمىآورند؟ پس كيست ستمكارتر از آن كه بر خدا دروغى بربست- كه خدا شريك گرفته است-؟
[16] و اينك كه از آنان و از آنچه جز خداى يكتا مىپرستيدند كناره گرفتيد، پس به غار پناه بريد تا پروردگارتان از مهر و بخشايش خويش بر شما بگستراند و از كارتان سودمندى و آسايشى براى شما فراهم سازد.
[17] و آفتاب را بينى كه چون برآيد، از غارشان به سوى راست ميل كند، و چون فروشود آنان را از سوى چپ واگذارد، و ايشان در فراخناى غارند- در گشادگى غار از گرماى آفتاب و تعفن ايمنند-. اين از نشانههاى خداست. هر كه را خداى راه نمايد پس او راه يافته است، و هر كه را گمراه كند هرگز براى او دوست و كارسازى راهنما نيابى.
[18] و آنان را پندارى كه بيدارند- زيرا چشمانشان باز است- و حال آنكه خفتگانند و ايشان را به جانب راست و جانب چپ مىگردانيم و سگشان دو بازوى خويش به آستانه غار گسترانيده است اگر بر ايشان ديدهور مىگشتى هر آينه به آنها پشت كرده مىگريختى و از بيمشان آكنده مىشدى.
[19] و همچنان [كه خوابشان كرديم] آنان را [از خواب] برانگيختيم تا ميان خود از يكديگر بپرسند گويندهاى از ايشان گفت: چه مدت [در اين غار] درنگ كرده ايد؟ [برخى] گفتند: روزى يا پارهاى از روزى درنگ كردهايم. [و برخى ديگر] گفتند: پروردگارتان داناتر است بدانچه درنگ كرديد، پس يكى از خود را با اين پولتان به شهر بفرستيد و بنگرد كه كدامشان طعام پاكتر دارند و خوردنيى از آن برايتان بيارد، و [در رفتوآمد و خريد] مدارا و نرمى نمايد [تا شما را نشناسند] و كسى را به [حال] شما آگاه نكند
[20] زيرا اگر بر شما آگاهى و دست يابند سنگسارتان كنند يا شما را در كيش خويش درآرند و آنگاه هرگز رستگار نخواهيد شد.
[21] و اينچنين [آن مردم را] بر آنان آگاه كرديم تا بدانند كه وعده خدا- برانگيختن و رستاخيز- راست است و در رستاخيز هيچ شك نيست، آنگاه كه با يكديگر در كار خويش- مساله معاد- گفتگو و ستيزه مىكردند، پس گفتند: بر آنان بنائى بسازيد- تا كسى بر آنان آگاه نشود-. پروردگارشان به حالشان داناتر است. كسانى كه بر كارشان آگاهى و دست يافتند- يكتا پرستان- گفتند: ما بر آنان نمازگاهى مىسازيم.
[22] خواهند گفت: سه تن بودند چهارميشان سگشان بود، و گويند: پنج تن بودند ششميشان سگشان بود، تيرى به ناپيدا پرتاب مىكنند- پندارى بى تحقيق دارند-، و نيز گويند: هفت تن بودند و هشتميشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به شمار آنها داناتر است، [و شمار] آنان را ندانند مگر اندكى، پس در باره ايشان ستيزه مكن مگر ستيزهاى ظاهر- يعنى آنچه را ظاهر كردهايم و آگاهى دادهايم، پس تنها تلاوت كتاب بر آنها در باره كارشان كافى است- و در باره آنان از هيچ كس نظر مخواه.
[23] و هيچ چيز و هيچ كارى را مگوى كه من فردا كنندهام آن را،
[24] مگر آنكه [گويى اگر] خداى خواهد و چون فراموش كنى [كه بگويى: اگر خداى خواهد] پروردگارت را ياد كن- يعنى وقتى به ياد آوردى، كلمه استثنا را بر زبان آر- و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به راه صوابى كه نزديكتر از اين باشد راه نمايد.
[25] و آنان در غار خود سيصد سال درنگ كردند و نه سال افزودند.
[26] بگو: خدا داناتر است بدانچه- به مدتى كه- درنگ كردند، او راست نهان و ناپيداى آسمانها و زمين چه بيناست او و چه شنواست! آنان- اهل آسمانها و زمين- را جز او هيچ يار و سرپرستى نيست، و هيچ كس را در حكم و فرمان خويش انباز نسازد.
[27] و از كتاب پروردگارت- قرآن يا لوح محفوظ- آنچه به تو وحى مىشود برخوان سخنان او را دگرگونكنندهاى نيست، و جز او هيچ پناهگاهى هرگز نيابى.
[28] و خودت را با كسانى شكيبا بدار كه پروردگارشان را بامداد و شبانگاه مىخوانند و او- ذات يا خشنودى او- را مىخواهند، و ديدگانت از آنان برنگردد [از آن رو] كه آرايش زندگانى اين جهان بخواهى و از آن كس فرمان مبر كه دل او را از يادمان غافل كردهايم و از خواهش و هوس خويش پيروى كرده و كارش گزافكارى است.
[29] و بگو: سخن راست و درست از پروردگار شماست، پس هر كه بخواهد ايمان بياورد و هر كه بخواهد كافر شود همانا براى ستمكاران آتشى آماده كردهايم كه سراپردههايش آنها را فراگيرد، و اگر فريادرسى خواهند آنان را به آبى چون مس گداخته فرياد رسند كه چهرهها را بريان كند بد آشاميدنى و بد آسايشگاهى است.
[30] همانا كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند، ما مزد كسى را كه كار نيكو كرده تباه نكنيم.
[31] ايشانند كه بهشتهاى پاينده دارند كه از زير [كوشكهاى] آنان جويهاى فراخ روان است در آنجا با دستبندهايى از زر آرايش يابند و جامههايى از ديباى نازك و ديباى ستبر پوشند [و] بر تختها تكيه زنند. نيكوپاداش و نيكو آسايشگاهى است.
[32] و براى آنان [داستان] دو مردى را مَثَل بزن كه به يكى از آنها دو بوستان از تاكها داديم و بر گِرد آنها خرمابنها و در ميان آنها كشتزارى پديد كرديم
[33] كه هر دو بوستان ميوه خود را مىداد و چيزى از آن نمىكاست، و ميان آن دو بوستان جويى فراخ روان ساختيم
[34] و او را ميوهها- انواع فراوردهها- بود، پس به يار خود كه با وى گفتوگو مىكرد گفت: من به مال از تو بيشتر و به افراد- فرزندان و غلامان و خادمان و حشم- توانمندترم.
[35] و به بوستان خويش در آمد در حالى كه بر خويشتن ستمكار بود، گفت: نپندارم كه اين بوستان هيچگاه تباه و نابود گردد
[36] و نپندارم كه رستاخيز برپا شود، و اگر هم به سوى خداوندم بازگردانده شوم هر آينه بهتر از اين بازگشتگاهى بيابم.
[37] يارش كه با او گفت و شنود مىكرد گفت: آيا به آن [خداى] كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد و آنگاه مردى راستبالا و تمام اندام كرد كافر شده اى؟!
[38] ليكن من [گويم:] اوست خداى يكتا، پروردگار من و هيچ كس را با پروردگارم انباز نگيرم
[39] و چرا آنگاه كه به بوستانت در آمدى نگفتى: هر چه خداى خواهد [همان شود]، هيچ نيرويى نيست مگر به خداى؟ اگر مرا به مال و فرزند كمتر از خود مىبينى،
[40] اميد است كه پروردگارم مرا بهتر از بوستان تو دهد و بر بوستان تو از آسمان عذابى آتشبار- صاعقه- بفرستد تا زمينى هموار و بىگياه گردد
[41] يا آب آن به زمين فروشود تا جستن آن هرگز نتوانى.
[42] و ميوه او تباه و نابود گشت، پس بامداد دو دست خويش [به پشيمانى و اندوه] بر آنچه در آن
[43] و او را جز خدا گروهى نبود كه ياريش كنند و نه خود يارىكننده خويش بود.
[44] آنجا- يعنى به هنگام زوال نعمت يا در روز رستاخيز- يارى كردن و كارسازى از آن خداى حق است و بس، كه او به پاداش، بهتر و به سرانجام، نيكوتر است- يعنى سرانجام طاعت او بهتر است از سرانجام طاعت غير او-.
[45] و براى آنان زندگانى اين جهان را مَثَل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان فروفرستاديم پس گياه زمين با آن بياميخت [و روييد] سپس [چنان] خشك و شكسته شد كه بادها آن را پراكنده مىگرداند. و خداى بر هر چيزى تواناست.
[46] مال و فرزندان آرايش زندگانى اين جهان است، و كارهاى نيك پايدار به نزد پروردگار تو به پاداش، بهتر و اميدداشتن به آنها نيكوتر است.
[47] و [ياد كن] روزى كه كوهها را روان گردانيم- از جا بركنيم و پراكنده سازيم- و زمين را آشكار بينى- زيرا كوهها از ميان رفته و زمين هموار شده- و همه را برانگيزيم و گِرد آوريم و هيچ يك از آنان را فرونگذاريم.
[48] و همگى صف كشيده بر پروردگارت عرضه شوند [و خداى گويد:] هر آينه نزد ما آمدهايد- تنها و تهيدست- همان گونه كه نخستين بار شما را بيافريديم بلكه پنداشتيد كه هرگز شما را وعدهگاهى ننهيم.
[49] و نامه [اعمال در ميان] نهاده شود، پس بزهكاران را بينى كه از آنچه در آن است ترسان و نگرانند و گويند: اى واى بر ما، اين چه نامهاى است كه هيچ [گفتار و كردار] كوچك و بزرگى را فرونگذاشته مگر آن را در شمار آورده است و هر چه كردهاند پيش رو بيابند و پروردگار تو به هيچ كس ستم نكند.
[50] و [ياد كن] آنگاه كه به فرشتگان گفتيم كه آدم را سجده كنيد پس سجده كردند مگر ابليس كه از پريان بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد. پس آيا او و فرزندانش را به جاى من دوستان و سرپرستان [خود] مىگيريد و حال آنكه شما را دشمنند؟! [و ابليس] ستمكاران را بد بدلى- به جاى خداوند- است.
[51] من آنان- شيطان و فرزندان او- را هنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر و گواه نساختم و نه به هنگام آفرينش خودشان، و من هرگز گمراهكنندگان را يار و مددكار نگرفتم.
[52] و روزى كه گويد: بخوانيد آنها را كه انبازان من مىپنداشتيد، پس بخوانندشان اما آنان را پاسخ ندهند، و ميانشان جايگاه هلاكت- از دوزخ- ساختيم.
[53] و بزهكاران آتش دوزخ را ببينند و بىگمان بدانند كه در آن خواهند افتاد و از آنجا راه برگشتى نيابند.
[54] و هر آينه در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثالى آورديم، و آدمى بيش از همه چيز در ستيز و چون و چراست.
[55] و مردم را، آنگاه كه رهنمونى- پيامبر و قرآن- بديشان آمد، باز نداشت از اينكه ايمان بياورند و از پروردگارشان آمرزش بخواهند مگ�� [طلب و انتظار] اينكه روش و نهاد [ما در باره] پيشينيان بديشان آيد يا عذاب روياروى به آنان رسد.
[56] و ما پيامبران را جز مژدهدهندگان و بيمكنندگان نمىفرستيم و آنان كه كافر شدند به [سخنان] باطل و بيهوده ستيزه مىكنند تا [سخن] حق را بدان پايمال سازند، و آيات مرا و هشدارها را به ريشخند گرفتند.
[57] و ستمكارتر از آن كس كيست كه به آيات پروردگارش پند داده شود پس، از آنها روى بگرداند و آنچه را دو دستش پيش فرستاده- كردارهاى زشتش- فراموش كند. ما بر دلهاشان پوششها نهادهايم تا آن
[58] و پروردگار تو آمرزگار و خداوند مِهر و بخشايش است اگر آنان را به سزاى آنچه كردهاند بازخواست مىكرد هر آينه در عذابشان شتاب مىنمود، اما آنان را هنگامى و وعدهگاهى است كه از آن گريزگاه و پناهگاهى نيابند.
[59] و [مردم] آن آباديها و شهرها را چون ستم كردند هلاك كرديم و براى هلاكتشان وعدهگاهى نهاديم.
[60] و [ياد كن] آنگاه كه موسى شاگرد خود- يوشع پسر نون- را گفت: من پيوسته خواهم رفت تا به جاى به هم آمدن دو دريا برسم، يا سالهايى دراز راه پويم.
[61] پس چون به جاى به هم آمدن آن دو دريا رسيدند ماهى خود را فراموش كردند و آن
[62] و چون از آنجا گذشتند، به شاگرد خود گفت: چاشتمان را بيار، كه در اين سفرمان رنجى سخت ديدهايم.
[63] [شاگردش] گفت: آيا به ياد دارى آنگاه كه به آن سنگ جاى گرفته بوديم؟ من [داستان به دريا افتادن] ماهى را فراموش كردم [كه با تو بگويم]، و جز شيطان فراموشم نساخت از اينكه آن را ياد كنم، و به شيوهاى شگفت راه خود را در دريا پيش گرفت.
[64] [موسى] گفت: آن همان است كه مىجستيم- يعنى جاى فراموش شدن ماهى همان جايگاه خضر است-، پس بر نشانه گامهاى خويش پىجويان بازگشتند.
[65] پس بندهاى از بندگان ما را يافتند كه او را از نزد خويش بخشايشى داده بوديم و او را از نزد خود دانشى آموخته بوديم.
[66] موسى به او گفت: آيا [اجازه مىدهى كه] تو را پيروى كنم بر اينكه مرا از آنچه به تو آموختهاند بياموزى تا به راه راست و كمال راه يابم؟
[67] گفت: تو همراه من نتوانى شكيبايى كرد
[68] و چگونه بر آنچه بدان آگاهى و دانشى ندارى شكيبايى كنى؟
[69] گفت: اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهى يافت و تو را در هيچ كارى نافرمانى نكنم.
[70] گفت: اگر از من پيروى خواهى كرد، پس مرا از چيزى مپرس تا خود براى تو سخنى از آن پديد آرم.
[71] پس برفتند تا آنگاه كه به كشتى سوار شدند، آن را سوراخ كرد. [موسى] گفت: آيا آن را سوراخ كردى تا مردمش را غرق كنى؟ بىگمان كارى ناروا و شگفت كردى.
[72] گفت: نگفتم كه تو همراه من نتوانى شكيبايى كرد؟
[73] گفت: مرا بدانچه فراموش كردم بازخواست مكن و كارم را بر من سخت مگير.
[74] پس روانه شدند تا آنگاه كه نوجوانى را ديدار كردند و او را كشت، [موسى] گفت: آيا جان پاكى- بىگناهى- را بىآنكه كسى را كشته باشد كشتى؟ براستى كارى زشت و ناشايسته كردى.
[75] گفت: آيا تو را نگفتم كه همراه من نتوانى شكيبايى كرد؟
[76] گفت: اگر از اين پس تو را از چيزى بپرسم با من همراهى مكن، كه از سوى من هر آينه به عذرى رسيدهاى- در ترك مصاحبت من معذور باشى-.
[77] پس برفتند تا چون به مردم شهرى رسيدند از مردمش طعام خواستند، ولى از مهمان كردن آنها سر باز زدند، آنگاه ديوارى يافتند كه مىخواست فروريزد، پس آن را راست كرد، [موسى] گفت: اگر مىخواستى در برابر اين كار مزدى مىگرفتى!
[78] گفت: اينك جدايى ميان من و توست. اكنون تو را به معنى و فرجام آنچه بر آن نتوانستى شكيبايى كرد آگاه مىكنم.
[79] اما آن كشتى از آن بينوايانى بود كه در دريا كار مىكردند. خواستم كه آن را معيوب كنم زيرا در پيش راهشان پادشاهى بود كه هر كشتى را به ناروا و ستم مىگرفت.
[80] و اما آن نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسيديم كه آنان را به سركشى و كفر وادارد.
[81] از اين رو خواستيم تا پروردگارشان به جايش آن دهدشان كه به پاكى بهتر از او و به مهربانى- يا: رعايت خويشاوندى- نزديكتر از وى باشد.
[82] و اما آن ديوار از آن دو پسر يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى براى آنان بود و پدرشان مردى نيك بود، پروردگار تو خواست كه آنها به نيرو و جوانى خود برسند و گنج خويش را بيرون آورند، از روى مِهر و بخشايشى از پروردگار تو، و من آن را از پيش خود نكردم. اين است تأويل- توضيح و تبيين حقيقت و راز و سرانجام- آنچه نتوانستى بر آن شكيبايى كرد.
[83] و تو را از ذو القرنين پرسند، بگو: اينك از وى خبرى و سخنى بر شما مىخوانم.
[84] ما او را در زمين نيرو و توان داديم، و وسيله [رسيدن به] هر چيزى را به وى داديم.
[85] او هم وسيلهاى را پى گرفت
[86] تا چون به جاى فروشدن خورشيد رسيد آن را چنين يافت كه در چشمهاى- يا دريايى- گِلآلود فرو مىرود و نزديك آن قومى را يافت. گفتيم- به او الهام كرديم- اى ذو القرنين، يا اينان را عذاب مىكنى و يا ميانشان رفتارى نيكو پيش مىگيرى.
[87] گفت: اما هر كه ستم كند- كفر ورزد- او را عذاب خواهيم كرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانده شود آنگاه او را عذابى سخت و ناشناخته كند- عذاب دشوارى كه مانند آن ديده و شناخته نشده-.
[88] و اما هر كه ايمان آورد و كار نيك و شايسته كند او را پاداش، نيكويى است و زودا كه براى او از فرمان خويش سخنى آسان گوييم- كارى آسان فراخور توان او فرماييم-.
[89] سپس وسيلهاى [ديگر] را پى گرفت
[90] تا چون به جاى برآمدن آفتاب رسيد، آن را ديد كه بر قومى مىتابد كه براى آنان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم.
[91] چنين بود و ما به آنچه نزد او بود آگاهى فراگير داشتيم.
[92] سپس وسيلهاى [ديگر] را پى گرفت
[93] تا چون به ميان دو كوه رسيد، در پيش آن دو كوه گروهى را يافت كه هيچ سخنى را درنمىيافتند
[94] گفتند: اى ذو القرنين، همانا يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تبهكارى مىكنند آيا تو را هزينهاى قرار دهيم كه ميان ما و آنها سدى بسازى؟
[95] گفت: آنچه پروردگارم مرا در آن توانايى داده بهتر است. مرا به نيرو يارى كنيد تا ميان شما و آنان سدى استوار بسازم
[96] پارههاى آهن براى من بياوريد، تا چون ميان آن دو كوه را برابر ساخت- پُر كرد-، گفت: بدميد، تا آنگاه كه آن را مانند آتشى بگداخت، گفت: مس گداخته برايم بياوريد تا بر آن فروريزم.
[97] پس نه توانستند بر آنها بالا روند و نه آن را سوراخ كنند.
[98] گفت: اين بخشايشى است از پروردگار من، پس چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن
[99] و در آن روز واگذاريم كه در هم آميزند، و در صور دميده شود پس همه آنها را فراهم آوريم.
[100] و در آن روز دوزخ را آشكارا به كافران بنماييم
[101] آنان كه ديدگانشان از ياد من در پوشش بود و شنيدن نمىتوانستند.
[102] آيا كسانى كه كافر شدند پنداشتهاند كه بندگان مرا به جاى من دوست و كارساز مىگيرند؟! همانا ما دوزخ را براى كافران جايگاه- يا وسيله- پذيرايى ساختهايم.
[103] بگو: آيا شما را به زيانكارترين [مردم] در كردار، آگاه كنيم؟
[104] آنهايند كه كوشش آنان در زندگى اين جهان گم و تباه شده و خود مىپندارند كه كار نيكو مىكنند.
[105] آنانند كه به آيات پروردگارشان و ديدار او كافر شدند، پس كارهاشان تباه و نابود شد و از اينرو در روز رستاخيز براى آنها هيچ ترازويى ننهيم.
[106] اين است كه پاداش آنان دوزخ است به سزاى آنكه كفر ورزيدند و آيات و فرستادگان مرا به ريشخند گرفتند.
[107] همانا كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيك و شايسته كردند بهشتهاى فردوس جايگاه- يا وسيله- پذيرايى ايشان است
[108] در آنجا جاودانهاند و دگرگونى از آن نخواهند.
[109] بگو: اگر دريا براى [نوشتن] كلمات- آفريدههاى- پروردگار من مركب بود هر آينه دريا به پايان مىرسيد پيش از آنكه كلمات پروردگارم به پايان رسد هر چند مانند آن را به يارى بياريم.
[110] بگو: همانا من آدميى هستم همچون شما كه به من وحى مىشود كه خداى شما خداى يگانه است. پس هر كه اميد ديدار پروردگار خويش دارد بايد كار نيك و شايسته كند و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.