💾 Archived View for auragem.letz.dev › texts › islam › quran › fa.khorramdel › 9 captured on 2023-09-28 at 17:57:08. Gemini links have been rewritten to link to archived content
-=-=-=-=-=-=-
[1] (این، اعلام) بیزاری خداوند و پیغمبرش از مشرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستاده خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشان آن را به دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسلام پیوستهاند. به آنان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا به اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادهی نبرد با مسلمانان شوند). [[«بَرَآءَةٌ»: بیزاری. مراد اعلام مقاطعه و ترک معاهده است. این سوره را (بَرَاءَة) نامگذاری کردهاند به خاطر این که آغاز آن بدین واژه است. توبه هم گفتهاند چون از توبه زیاد سخن رفته است (نگا: آیه 117 به بعد). فاضحه نیز نامیدهاند چرا که منافقان را رسوا نموده است (نگا: آیه 49 به بعد). از آنجا که این سوره با بیزاری و خشم خدا از مشرکان آغاز شده است و در آن از اجازه جنگ با ایشان سخن رفته است (نگا: آیه 5 و 28) عبارت «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» که نشانه صلح و دوستی و بیانگر رحمانیّت و رحیمیّت خدا است در ابتدای آن نیامده است. (بَرَآءَة) خبر مبتدای محذوف و تقدیر چنین است: (هذِهِ بَرَآءَةٌ). یا مبتدا است و خبر آن (إِلَی الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ). در این صورت مثل این است که بگوئیم: مِن فُلانٍ إِلی فُلانٍ.]]
[2] پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز دهم ذیالحجّهی همان سال، تا روز دهم ماه ربیعالآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمانده کنید، و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا میسازد. [[«سِیحُوا»: بگردید. از مصدر سیاحت، به معنی جریان آزاد آب است و در اینجا مراد سیر و سیاحت اختیاری است. «مُخْزِی»: خوارکننده. رسواکننده.]]
[3] این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همهی مردم (که در اجتماع سالانهی ایشان در مکّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیر مؤمنان علیبن ابیطالب و به امیرالحاجی ابوبکر صدیق، بر همگان خوانده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکانِ عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائلشدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمانده دارید و (خویشتن را از قلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همهی) کافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. [[«أَذَانٌ»: اعلام. آگهی. «یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ»: روز بزرگترین حجّ. مراد روز عید قربان است که مهمترین مناسک حجّ در آن انجام میپذیرد و در واقع قسمت اصلی اعمال آن به پایان میرسد. در مقابل حجّ اکبر، حجّ اصغر است که عُمره نام دارد و در آن وقوف در عرفات انجام نمیگیرد.]]
[4] امّا کسانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکنندهی به عهد) را دوست میدارد. [[«لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئاً»: چیزی از شروط پیمان شما را نکاستهاند و نقض ننمودهاند. «لَمْ یُظَاهِرُوا»: پشتیبانی و یاری نکردهاند.]]
[5] هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماههی امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همهی کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمرهی شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبهکنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای همهی بندگان) است. [[«إنسَلَخَ»: به پایان رسید. گذشت. «الأَشْهُرُ الْحُرُمُ»: ماههای حرام که عبارتند از: ذیقعده، ذیحجّه، محرم، رجب. «أحْصُرُوهُمْ»: در قلعهها و دژها و مکانهائی که خود را در آنها پنهان میکنند، ایشان را محاصره کنید و دوروبرشان را بگیرید. «مَرْصَدٍ»: کمینگاه. «خَلُّوا»: رها کنید. آزاد سازید.]]
[6] (ای پیغمبر!) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرهی شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش برسان (تا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری به میان اهل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد). [[«إِسْتَجارَکَ»: از تو پناه خواست. «أَجِرْهُ»: پناهش بده. «مَأْمَنَهُ»: محلّ امن و امان خود. یعنی سرزمین قوم و قبیله و منزل او که سرپناه اهل و عیال خودش میباشد. «ذلِکَ»: این فرمانِ به پناهندگی، یا این پناهندگی.]]
[7] چگونه برای مشرکانی (که بارها پیمان خود را شکستهاند) در پیش خدا و پیغمبرش عهد و پیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پیمان کسانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکننده به عهد و پیمان) را دوست میدارد. [[«کَیْفَ یَکُونُ ...»: استفهام انکاری است. یعنی نخواهد بود. «فَمَااسْتَقامُوا»: پس مادام که بر جاده راستی و درستی ماندگار شدند.]]
[8] چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شما همهی توان خود را به کار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خوشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینهی شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان نافرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). [[«إِن یَظْهَرُوا ...»: اگر پیروز و چیره شوند. «لا یَرْقُبُوا»: مراعات نمیدارند. مواظبت نمیکنند. «إِلاّ»: قرابت و خویشاوندی. «ذِمَّةً»: عهد و پیمان. «تَأبَی»: سر باز میزند. خودداری میکند. «فَاسِقُونَ»: افراد نافرمانبردار و دررونده از پذیرش دستور خدا.]]
[9] آنان آیات (خواندنیِ قرآن و دیدنیِ جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز از آن بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. [[«إِشْتَرَوْا»: فروختهاند. معاوضه کردهاند (نگا: بقره / 41، 79، 174، آلعمران / 77، 187، 199، مائده / 44، 106). «صَدُّوا»: باز ماندند و به دور افتادند. بازداشتند و به دور نگاه داشتند. این فعل ذو وَجْهَیْن است و در اینجا میتواند هم لازم باشد و هم متعدّی.]]
[10] آنان (نه تنها دربارهی شما، بلکه) دربارهی هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوزپیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است). [[«لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ ...»: آیه 8 درباره پیغمبر و یاران است و این آیه درباره همه مؤمنان موحّد است. چرا که در اوّلی واژه (فیکُمْ) و در این آیه (مُؤْمِنٍ) به صورت نکره آمده است.]]
[11] اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مراعات داشتند، و از جمله) نماز را خواندند و زکات دادند (دست از آنان بدارید، چرا که) در این صورت برادران دینی شما هستند (و سزاوار همان چیزهائی بوده که شما سزاوارید، و همان چیزهائی که بر شما واجب است، بر آنان هم واجب است). ما آیات خود را برای اهل دانش و معرفت بیان میکنیم و شرح میدهیم. [[«نُفَصِّلُ»: شرح میدهیم. بیان میداریم. «لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»: برای کسانی که آگاهند و اهل فهم و شعورند. این جمله انسان را به تدبّر و تأمّل میخواند.]]
[12] و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و ضلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو بازبودن درگاه توبهی خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شوند و) دست بردارند. [[«نَکَثُوا»: نقض کردند. به هم زدند. «أَیْمَان»: جمع یمین، سوگندها. «مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ»: پس از پیمان بستن و به سوگندهای بزرگ استوار داشتن ایشان. «أَئِمَّةَالْکُفْرِ»: مراد پیشوایان کفر و ضلال ایشان از قبیل ابوسفیان و حرثبن هشام است. یا مراد خود این افراد است که خویشتن را سران و متقدّمان در این کار میدانستند. به هر حال این عبارت پیروان سردستگان کفر و ضلال را نیز شامل میشود.]]
[13] آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرّراً) شکستهاند و (قبلاً نیز ایشان بودند که) تصمیم به اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی به جان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سزاوارتر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان دارید (و مؤمنان راستین هستید). [[«أَلا تُقَاتِلُونَ؟»: آیا نمیجنگید؟ استفهام انکاری است، یعنی باید که بجنگید. «هَمُّوا»: قصد کردند. در اینجا به معنی عزم را جزم کردند و تصمیم قاطعانه گرفتند (نگا: توبه / 74). «بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»: آنان بار اوّل به اذیّت و آزارتان در مکّه پرداختند (نگا: انفال / 30) و تصمیم به شکنجه دیگر مسلمانان گرفتند (نگا: نساء / 75). «أَحَقّ»: درخورتر و سزاوارتر.]]
[14] (ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنان را با دست شما عذاب کند و خوارشان دارد و شما را بر ایشان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بر کافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیرینهی اذیّت و آزار کفّار را از درون آنان بزداید). [[«قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ»: مراد مؤمنانی است که نتوانسته بودند از مکّه مهاجرت کنند، و همچنین مسلمانانی مورد نظر است که مشرکانی چون قوم خُزاعه درباره آنان غدر کردند و مکر و کید نمودند.]]
[15] و کینه را از دلهایشان بردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانند که) خداوند توبهی هر کس را بخواهد (و شایستهاش بداند) میپذ��رد (و لذا کافران میتوانند تا دیر نشده است از کفر دست بکشند و به سوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است. [[«غَیْظَ»: خشم و کینه فراوان. در اینجا بیشتر مراد خشم و کینه نهان در دل مؤمنان عاجز و ناتوان است (نگا: نساء / 75).]]
[16] آیا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش به وسیلهی جهاد و غیره قرار نمیگیرید) و خداوند به مردم نمیشناساند کسانی از شما را که به جهاد برخاستهاند و بغیر از خدا و پیغمبر و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرماسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همهی اعمالتان آگاه است (و پاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد). [[«لَمَّا یَعْلَمِ اللهُ ...»: مراد این است که علم غیبی خدا به علم عینی تبدیل شود و آنچه در پسپرده غیب نهان بود برای مردم به صحنه ظهور برسد و آشکار گردد (نگا: بقره / 143). به عبارت دیگر، نفی علم به معنی نفی معلوم است، و عبارت فوق به جای این که (هنوز خدا ندانسته باشد) معنی شود، به (هنوز تحقّق نیافته و معلوم نشده باشد) معنی میگردد. «وَلیجَةً»: محرم اسرار. بیگانهای که به عنوان دوست صمیمی برگزیده شود. در اینجا مراد دوست ناباب و دغلی است که از مشرکان و منافقان انتخاب و بر اسرار مسلمانان آگاه میشود.]]
[17] مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حق ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند. آنان اعمالشان هدر و تباه است (و اجر و مزدی به کارهایشان تعلّق نمیگیرد) و جاودانه در آتش دوزخ ماندگار میمانند. [[«مَا کَانَ لِلْمُشْرِکینَ»: مشرکان را نسزد و نرسد. «أَن یَعْمُرُوا»: مراد آباد کردن مادی یا معنوی است. یعنی مشرکان نه حق شرکت در تعمیر و بنای مساجد را دارند و نه حق شرکت در اجتماع و عبادت در آنها را. البتّه کمک مالی یا بدنی آنان در ساختمان مساجد بلامانع است اگر زیان سیاسی یا دینی در آن نباشد (نگا: تفسیرالمنار، صفحه 208 جلد 10). «شَاهِدِینَ»: مراد گواهی به زبان حال است (نگا: اعراف / 172 و عادیات / 7). چرا که شهادت اعمال مهمتر از شهادت اقوال است.]]
[18] تنها کسی حق دارد مساجد خدا را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نترسد. امید است چنین کسانی از زمرهی راهیافتگان باشند. [[«عَسَی»: امید است. برخی واژههای (عَسی) را در قرآن به معنی واجب و لازم است میدانند. امّا در اینجا معنی امید و رجا مناسبتر مینماید. چرا که مسلمان نباید به اعمال صالحه مغرور گردد، و بلکه باید همیشه در میان خوف و رجا بسر برد.]]
[19] آیا (رتبهی سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیرکردن مسجدالحرام را همسان (مقام آن) کسی میشمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و به جان و مال کوشیده است؟ هرگز منزلت آنان یکسان نیست و) در نزد خدا برابر نمیباشند، و خداوند مردمانی را که (به خویشتن به وسیلهی کفرورزیدن، و به دیگران به وسیلهی اذیّت و آزار آنان) ستم میکنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی) رهنمود نمیسازد. [[«سِقَایَة»: میرابی. آبدادن. در اینجا مراد پیشه آبدادن به حاجیان در مسجدالحرام است که منزلت و مقامی داشته است. «عِمَارَة»: آبادکردن. تعمیرنمودن. «کَمَنْ»: مضافی مانند (إیمان) محذوف است و تقدیر چنین است: کَإیمانِ مَنْ. «لا یَسْتَوُونَ»: مثل هم نیستند. برابر و یکسان نمیباشند.]]
[20] کسانی که ایمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهاند و در راه خدا با جان و مال (کوشیدهاند و) جهاد نمودهاند، دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند، و آنان رستگاران و به مقصودرسندگان (و سعادتمندان دنیا و آخرت) میباشند. [[«أَعْظَمُ دَرَجَةً»: دارای منزلت و مقام والاتر و بزرگتری هستند. واژه دَرَجَة تمییز است. ذکر این نکته لازم است که از اسم تفضیل (أَعْظَمُ) نباید چنین استنباط گردد که ایمان مؤمنان و جهاد ایشان دارای فضیلت و اجر بیشتر و سقایت کافران دارای فضیلت و اجر کمتر است! بلکه اسم تفضیل در موارد زیادی بیانگر این واقعیّت است که یکی از دو طرف مقایسه دارای فضیلت است و دیگری اصلاً دارای فضیلتی نیست (نگا: بقره / 221، نساء / 128، توبه / 108).]]
[21] پروردگارشان آنان را به رحمت خود و خوشنودی (از ایشان که بزرگترین نعمت است) و بهشتی مژده میدهد که در آن نعمتهای جاودانه دارند. [[«رِضْوَانٍ»: خوشنودی و رضایتی که خشمی به دنبال ندارد (نگا: آلعمران / 15، توبه / 72). «نَعِیمٌ»: نعمتهای فراوان. هرآنچه از آن بهرهمند و متلذّذ شوند. هرچه انسان از آن خوشش بیاید. «مُقِیمٌ»: باقی. جاودانه. همیشگی.]]
[22] همواره در بهشت ماندگار میمانند (و غرق در لذائذ و نعمتهای آن خواهند بود). بیگمان در پیشگاه خدا پاداش بزرگی (و فراوانی برای فرمانبرداران امر او) موجود است. [[«أَجْرٌ عَظِیمٌ»: پاداش بزرگی که عقلها از توصیف آن عاجزند.]]
[23] ای مؤمنان! پدران و برادران (و همسران و فرزندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود ندانید) اگر کفر را بر ایمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشان را یاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند. [[«أوْلِیَآء»: جمع ولی، یاور و مددکار که کار دیگری را به عهده گیرد.]]
[24] بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیلهی شما، و اموالی که فراچنگش آوردهاید، و بازرگانی و تجارتی که از بیبازاری و بیرونقی آن میترسید، و منازلی که مورد علاقهی شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو میفرستد). خداوند کسان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمینماید. [[«إِقْتَرَفْتُمُوهَا»: آن را کسب کردهاید و فراچنگ آوردهاید. «تَرَبَّصُوا»: انتظار بکشید. چشم به راه باشید. «أَمْر»: کار. یعنی اگر چنین کردید، خدا هم کار خود را میکند و عذاب عاجل یا عقاب آجل را نازل مینماید که مراد تهدید و تخویف است.]]
[25] خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرد و (به سبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گرداند، و از جمله) در جنگ حُنَین (که در روز شنبه، شانزدهم شوّال سال هشتم هجری، میان شما که 12000 نفر بودید، و میان قبائل ثقیف و هوازنِ مشرک که 4000 نفر بودند درگرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشمنان بر شما چیره شدند) بدان گاه که فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مغرورِ انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریانِ فراوان اصلاً به کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همهی وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پسپشت کردید و پای به فرار نهادید. [[«مَوَاطِنَ»: جمع مَوْطِن، قرارگاه. جایگاه. مراد میدانهای جنگ است. «فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئاً»: دردی از شما را دوا نکرد. کاری برای شما نکرد. «ضَاقَتْ»: تنگ شد. «بِمَا رَحُبَتْ»: با وجود فراخی. حرف (بِ) به معنی (مَعَ)، و واژه (ما) مصدری است، و (رَحُبَتْ) از رحب به معنی وسعت است. «وَلَّیْتُمْ»: پشت کردید. «مُدْبِرِینَ»: پشتکنان. «وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ»: از معرکه گریختید و پشت به دشمن نمودید. (مَدْبِرینَ) حال است و برای تأکید معنی است.]]
[26] سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پیغمبرش و مؤمنان گرداند و لشکرهائی را (از فرشتگان برای تقویت قلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید، و (پیروز شدید و دشمنان شکست خوردند، و بدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم به جای خود باقی است). [[«سَکِینَة»: طُمأنینه و آرامش. آرام و قرار. «جُنوداً»: جمع جند، لشکرها.]]
[27] بعد از آن (واقعه هم همیشه درگاه خدا باز است و) خداوند توبهی هرکه را بخواهد (و شایستهاش بداند) میپذیرد؛ چراکه خدا صاحب مغفرت فراوان و رحمت بیکران است. [[«یَتُوبُ اللهُ ... عَلَی مَنْ»: این جمله که با فعل مضارع آغاز شده است، دلالت بر استمرار دارد و میرساند که درهای توبه و بازگشت به روی همگان همیشه باز است.]]
[28] ای کسانی که ایمان آوردهاید! بیگمان مشرکان (به سبب کفر و شرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند، لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) به مسجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را به فضل و رحمت خود (از خلق و از مشرکان) بینیاز میگرداند؛ چراکه خدا آگاه (از کار شما است و برای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است. [[«نَجَسٌ»: مصدر است و به معنی پلیدی و ناپاکی است. در اینجا مراد (نَجِس) با کسر جیم است که به معنی شخص پلید و ناپاک است و برای مبالغه به صورت مصدر ذکر شده است و مقصود اشخاص شرور بدطینت است. «عَیْلَةً»: فقر و تنگدستی.]]
[29] با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تحریم کردهاند حرام میدانند، و نه آئین حق را میپذیرند، پیکار و کارزار کنید تا زمانی که (اسلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازهی توانائی، جزیه را میپردازند (که یک نوع مالیات سرانه است و از اقلیّتهای مذهبی به خاطر معافبودن از شرکت در جهاد، و تأمین امنیّت جان و مال آنان گرفته میشود). [[«رَسُولُهُ»: مراد محمّدبن عبدالّله، پیغمبر اسلام است. «لایَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ»: معتقد به دین حق که اسلام است نمیباشند. «مِنَ الَّذِینَ ...»: واژه (مِنْ) در اینجا بیانیّه است؛ نه تبعیضیّه. یعنی همه پیروان کتب آسمانی پیشین. «الْجِزْیَة»: از کزیت فارسی یا از جزاء عربی است و مراد مالیاتی است که از طرف حکومت اسلامی تعیین و از مردان بالغ و سالم و عاقل ثروتمند اهل کتاب به اندازه توانائی دریافت میشود؛ نه افراد فلج و کور و بنده و فقیر و حقیر، و نه از زنان و کودکان و راهبان گوشهگیر. حکومت اسلامی از اهل کتاب جزیه میگیرد و از مسلمانان خمس غنائم، زکات مال، فطریّه، وجوه کفّارات مختلفه، و غیره. در ضمن اهل کتاب را از جهاد معاف میکند و امنیّت مالی و جانی آنان را تأمین مینماید و از امکانات کشور برخوردارشان میسازد. لذا جزیه یک نوع کمک مالی برای دفاع از موجودیت و استقلال و امنیّت کشور اسلامی است. «عَن یَدٍ»: با دست خود. نقداً. به اندازه قدرت. به سبب انقیاد. به سبب انعام بدانان. «صَاغِرُونَ»: اَذِلّاء. از ماده صَغار به معنی کوچکی و رذالت (نگا: انعام / 124، اعراف / 13 و 119).]]
[30] یهودیان میگویند: عُزَیر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دسترسشان گذاشت)، و ترسایان میگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بیپدر از مادر بزاد). این، سخنی است که آنان به زبان می��ویند (و ادّعائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا این که فرشتگان را دختران خدا میدانستند). خداوند کافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حق با وجود این همه روشنی به دور میگردند و) بازداشته میشوند؟! [[«عُزَیْرٌ»: همان کسی است که اهل کتاب او را عزرا مینامند. «ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ»: این سخنی است که به زبان میگویند و دلیلی بر صحّت آن ندارند. این سخنی است که میگویند و نشاید که چنین بگویند. «یُضَاهِئُونَ»: همچون ایشان میگویند. سخنشان به سخن کافرانی میماند که. در اصل مضافی حذف شده است و ضمیر مضافالیه به جای آن قرار گرفته و مرفوع شده است. تقدیر چنین است: یُضَاهی قَوْلُهُمْ قَوْلَ الَّذِینَ. از ماده (ضَها) یا (ضَهی) است و یاء به همزه تبدیل شده است. آن را (یُضاهُونَ) هم خواندهاند. «قاتَلَهُمُ اللهُ»: خدا با آنان بجنگد! سرنوشت کسی هم که خدا با او بجنگد نابودی و بدبختی است. مراد دعا است، یعنی خداوند ایشان را نفرین و از رحمت خود به دور کند. «أَنَّی»: چگونه. «یُؤْفَکُونَ»: بازداشته میشوند. منصرف گردانده میشوند (نگا: مائده / 75).]]
[31] یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند (چرا که علماء و پارسایان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال میکنند، و خودسرانه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هم از ایشان فرمان میبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنبالشان روان میگردند. ترسایان افزون بر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صورتی که در همهی کتابهای آسمانی و از سوی همهی پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. [[«إِتَّخَذُوا»: قرار دادهاند. تبدیل کردهاند. «أَحْبَار»: جمع حِبْر، علماء، مراد پیشوایان دینی یهودیان است. «رُهْبَان»: جمع راهب، پارسایان. دیرنشینان. مراد پیشوایان دینی مسیحیان است. «أَرْبَاباً»: جمع رَبّ، معبودان.]]
[32] آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانند (و از گسترش این نور که اسلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هرچند که کافران دوست نداشته باشند. [[«یُطْفِئُوا»: از مصدر إِطْفاء، به معنی خاموشکردن. «نُورَاللهِ»: مراد آئین اسلام، یا قرآن است (نگا: نساء / 174 و تغابن / 8). «یَأْبَی»: خودداری میکند. سرباز میزند.]]
[33] خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه با هدایت و دین راستین (به میان مردم) روانه کرده است تا این آئین (کامل و شامل) را بر همهی آئینها پیروز گرداند (و به منصّهی ظهورش رساند) هرچند که مشرکان نپسندند. [[«الْهُدَی»: هدایت. مراد قرآن است. «لِیُظْهِرَهُ»: تا او را مطلع و مسلّط گرداند. تا آن را برتری و چیرگی بخشد. مرجع ضمیر (هُ) میتواند (رَسُول) یا (دینِ الْحَقِّ) باشد.]]
[34] ای مؤمنان! بسیاری از علماء دینیِ یهودی و مسیحی، اموال مردم را به ناحق میخورند، و دیگران را از راه خدا بازمیدارند (و از اطمینان مردمان به خود سوءاستفاده میکنند و از پذیرش اسلام ممانعت مینمایند. ای مؤمنان! شما همچون ایشان نشوید و مواظب علماء بدکردار و عرفاء ناپرهیزگار خود باشید و بدانید اسم و رسمْ دنیاپرستان مالاندوز را تغییر نمیدهد) و کسانی که طلا و نقره را اندوخته میکنند و آن را در راه خدا خرج نمینمایند، آنان را به عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده. [[«بِالْبَاطِلِ»: به ناحق. بیهوده. مثلاً از راه گناه بخشی و بهشتفروشی و تحریم حلال و تحلیل حرام. «یَکْنِزُونَ»: اندوخته میکنند. گنجینه میسازند. مراد از کنز، ثروتاندوزیِ بیجائی است که حقوق شرعی از آن پرداخت نگردد. «الذَّهَبَ»: طلا. زر. «الْفِضَّة»: نقره. سیم. «الذَّهَبَ وَ الْفِضَّة»: مراد اموال است. «لا یُنفِقُونَها»: استعمال ضمیر مفرد (ها) به جای ضمیر مثنّی (هُما) جائز است هنگامی که بیان یکی از دو چیز به منزله بیان هردوی آنها باشد (نگا: بقره / 45، جمعه / 11). یا این که ضمیر (ها) متوجّه معنی است که کُنوز یا اموال است. «بَشِّرْ»: مژده بده. مراد ریشخند و تهکّم است.]]
[35] روزی (فرا خواهد رسید که) این سکّهها در آتش دوزخ، تافته میشود و پیشانیها و پهلوها و پشتهای ایشان با آنها داغ میگردد (و برای توبیخ) بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که برای خویشتن اندوخته میکردید، پس اینک بچشید مزهی چیزی را که میاندوختید. [[«یَوْمَ»: در روزی که. روزی را که. ظرف است برای (عذاب إلیمٍ) یا (یُعَذَّبُونَ) محذوف و یا مفعولبه (أُذْکُرْ) محذوف است. «تُکْوَی»: داغ میگردد. «جِبَاه»: جمع جِبْهَة، پیشانیها. «جنوب»: جمع جنب، پهلوها. «ظُهُور»: جمع ظَهْر، پشتها.]]
[36] شمارهی ماهها (ی سال قمری) در حکم و تقدیر خدا (ی متعال، و مضبوط در لوح محفوظ، یا موجود) در کتاب آفرینش - از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده است - دوازده ماه است که چهار ماه حرام است (و آنها عبارتند از: ذیالقعده، ذیالحجّه، محرّم، و رجب. جنگ در این ماهها حرام است، و) این (تحریم نبرد) آئین راستین و تغییرناپذیر (خدا) است، پس در آنها به خویشتن ستم نکنید (و جنگ در آنها را حلال ندانید، مگر این که تجاوز و قانونشکنی از سوی دشمن باشد و شما به ناچار از خود دفاع کنید. ای مؤمنان!) با همهی مشرکان بجنگید همان گونه که آنان جملگی با شما میجنگند، و بدانید که (لطف و یاری) خدا با پرهیزگاران است. [[«کِتَاب»: مراد همه کتابهای آسمانی، یا لوح محفوظ، و یا کتاب بازِ هستی است. «حُرُم»: جمع حرام. مراد ماههای چهارگانه ذیالقعده، ذیالحجّه، محرم، و رجب است که جنگیدن در آنها حرام است. «الدِّینُ»: آئین. حکم و داوری. حساب. «الْقَیِّمُ»: راست و درست. استوار و پابرجا. «الدِّینُ الْقَیِّمُ»: آئین راستین و ابدی. داوری درست و سرمدی. حساب صحیح و همیشگی. «کَآفَّةً»: جملگی. همگی. مصدری است مانند عافِیَة و عاقِبَة، و به معنی (کافّینَ) بوده و حال فاعل یا مفعول میباشد. «قَاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَآفَّة»: جملگی با مشرکان بجنگید. با جملگی مشرکان بجنگید.]]
[37] به تأخیر انداختن (و بهمزدن ترتیب ماههای حرام) افزایش در کفر است. کافران بدان گمراهِ (گمراه و سرگشتهتر از پیش) میشوند. آنان یک سال (ماه حرام را) حلال میکنند و یک سال (ماه حلال را) حرام میسازند (و برابر آرزوی خود ماهها را جابجا مینمایند و میگویند: ماهی در برابر ماهی) تا با تعداد ماههائی که خدا حرام کرده است موافقت برقرار سازند (و عدد چهار را تکمیل گردانند) و بدین وسیله چیزی را (برای خود) حلال نمایند که خداوند حرام کرده است (و چیزی را حرام نمایند که خداوند حلال فرموده است). کردار زشتشان در نظرشان آراسته شده است، و خداوند گروه کافران (مُصرّ بر کفر را به راه سعادت) هدایت نمینماید. [[«أَلنَّسِیءُ»: به تأخیرانداختن. مراد جابهجائی ماهها و بهمزدن ترتیب طبیعی آنها است که عربها بنا به مصالحی چنین میکردند و مثلاً اعلام میکردند که ماه محرم امسال به تأخیر انداخته میشود و ماه صفر جایگزین آن میگردد. یا ماه ذیالحجّه که مراسم حجّ در آن انجام میگیرد، از تابستان به زمستان انداخته میشود، و ... «یُحِلُّونَهُ ... یُحَرِّمُونَهُ»: مرجع ضمیر (هُ) واژه (أَلنَّسیءُ) است و میتوان آیه را چنین معنی کرد: کافران سالی، به تأخیرانداختن و جابجاکردن را حلال میدانند و سالی، حرام. «لِیُوَاطِئُوا»: از مصدر مُواطاه به معنی موافقت و مطابقت است. یعنی تا این که شماره چهار را تکمیل میکنند، هرچند که ماههای حرام جابجا شوند.]]
[38] ای مؤمنان! چرا هنگامی که به شما گفته میشود: (برای جهاد) در راه خدا حرکت کنید، سستی میکنید و دل به دنیا میدهید؟ آیا به زندگی این جهان به جای زندگی آن جهان خوشنودید؟ (و فانی را بر باقی ترجیح میدهید؟ آیا سزد که چنین کنید؟) تمتّع و کالای این جهان در برابر تمتّع و کالای آن جهان، چیز کمی بیش نیست. [[«مَا لَکُمْ»: چه چیزتان شده است؟ چه خبرتان است؟ چرا شما؟ «إنفِرُوا»: بیرون روید. برای جهاد به تندی خارج شوید. «إِثَّاقَلْتُمْ»: سستی و کندی کردید. اصل آن (تَثَاقَلْتُمْ) و از باب تفاعُل است. «إِثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ»: خویشتن را به زمین چسپانده و تنبلی کردید. دل به زندگی جهان دادید و بدان گرائیدید. «مِنَ الآخِرَةِ»: بدل آخرت. به جای دنیای دیگر.]]
[39] اگر برای جهاد بیرون نروید، خداوند شما را (در دنیا با استیلاء دشمنان و در آخرت با آتش سوزان) عذاب دردناکی میدهد و (شما را نابود میکند و) قومی را جایگزینتان میسازد که جدای از شمایند (و پاسخگوی فرمان خدایند و در اسرع وقت دستور او را اجرا مینمایند. شما بدانید که با نافرمانی خود تنها به خویشتن زیان میرسانید) و هیچ زیانی به خدا نمیرسانید (چرا که خدا بینیاز از همگان و دارای قدرت فراوان است) و خدا بر هر چیزی توانا است (و از جمله بدون شما هم میتواند اسلام را پیروز گرداند، و همچنین شما را از بین ببرد و دستهی فرمانبرداری را جانشین شما کند). [[«إِلاّ تَنفِرُوا»: اگر برای جهاد بیرون نروید. اصل آن (إِنْ لا تَنْفِرُوا) است. «غَیْرَکُمْ»: جدای از شما، یعنی مطیع و فرمانبردار و مؤمن و پرهیزگار. واژه (غَیْرَ) صفت (قَوْماً) است و به سبب ابهام فراوانی که دارد با وجود اضافه معرفه نمیگردد. میتواند مستثنی نیز باشد. «یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ»: قوم دیگری را جانشین شما میسازد. قومی را جانشین شما میکند که مغایر با شمایند و دستور خدا را اجرا مینمایند. «لا تَضُرُّوهُ»: به خدا زیان نمیرسانید. به پیغمبر زیان نمیرسانید.]]
[40] اگر پیغمبر را یاری نکنید (خدا او را یاری میکند، همان گونه که قبلاً) خدا او را یاری کرد، بدان گاه که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که (دو نفر بیشتر نبودند و) او دومین نفر بود (و تنها یک نفر به همراه داشت که رفیق دلسوزش ابوبکر بود). هنگامی که آن دو در غار (ثور جای گزیدند و در آن سه روز ماندگار) شدند (ابوبکر نگران شد که از سوی قریشیان به جان پیغمبر گزندی رسد،) در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است (و ما را حفظ مینماید و کمک میکند و از دست قریشیان میرهاند و به عزّت و شوکت میرساند. در این وقت بود که) خداوند آرامش خود را بهرهی او ساخت (و ابوبکر از این پرتو الطاف، آرام گرفت) و پیغمبر را با سپاهیانی (از فرشتگان در همان زمان و همچنین بعدها در جنگ بدر و حُنَین) یاری داد که شما آنان را نمیدیدید، و سرانجام سخن کافران را فروک��ید (و شوکت و آئین آنان را از هم گسیخت) و سخن الهی پیوسته بالا بوده است (و نور توحید بر ظلمت کفر چیره شده است و مکتب آسمانی، مکتبهای زمینی را از میان برده است) و خدا باعزّت است (و هرکاری را میتواند بکند و) حکیم است (و کارها را بجا و از روی حکمت انجام میدهد). [[«ثَانِیَ اثْنَیْنِ»: یکی از دو نفر. حال ضمیر (هُ) است. «الْغَار»: مراد غار کوه ثور است که در جنوب مکّه قرار دارد و راه یک ساعته پیاده از آن دور است. «إِذْهُمَا فِی الْغَارِ»: بدل بعض از (إِذْ أَخْرَجَهُ)، و (إِذْ یَقُولُ) بدل دوم آن است. «عَلَیْهِ»: ضمیر (ه) به پیغمبر و یا به ابوبکر صِدّیق برمیگردد. «کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا»: مراد سخنی است مبنی بر قتل پیغمبر که همگی بر آن متّفق شدند (نگا: انفال / 30). شرک. دعوت به کفر. مراد معتقدات ایشان است. «کَلِمَةُاللهِ»: مراد وعده پیروزی خدا به پیغمبران و مؤمنان است (غافر / 51). توحید. دعوت به اسلام. آئین اسلام. واژه (کَلِمَةُ) مبتدا است و جمله (هِیَالْعُلْیَا) خبر آن است. ذکر جمله اسمیّه برای دوام است و بیانگر همیشگی و جاودانگی (کَلِمَةُ اللهِ) است.]]
[41] (ای مؤمنان! هرگاه منادی جهاد، شما را به جهاد ندا درداد فوراً) به سوی جهاد حرکت کنید، سبکبار یا سنگینبار، (جوان یا پیر، مجرّد یا متأهّل، کمعائله یا پرعائله، غنی یا فقیر، فارغالبال یا گرفتار، مسلّح به اسلحهی سبک یا سنگین، پیاده یا سواره و ... در هر صورت و در هر حال،) و با مال و جان در راه خدا جهاد و پیکار کنید. اگر دانا باشید میدانید که این به نفع خود شما است. [[«خِفَافاً»: جمع خَفیف، سبکباران. «ثِقَالاً»: جمع ثقیل، سنگینباران. «خِفَافاً وَ ثِقَالاً»: حال است و مراد این است که در هر حالی باید به جهاد رفت: سواره یا پیاده، پیر یا جوان، فقیر یا غنی، آسان یا مشکل.]]
[42] (منافقان) اگر غنائمی نزدیک (و در دسترس) و سفری سهل و آسان باشد (به طمع دنیا) از تو پیروی میکنند و به دنبال تو میآیند، ولی راه دور و پردردسر (همچون تبوک) برای ایشان ناشدنی و نارفتنی است. به خدا سوگند میخورند که اگر میتوانستیم با شما حرکت میکردیم. آنان (در واقع با این عملها و این دروغها) خویشتن را تباه و هلاک میکنند، و خدا میداند که ایشان دروغگویند. [[«عَرَضاً»: کالا و متاع فانی دنیا. حُطام دنیا. «قَاصِداً»: آسان و بیدردسر. «الشُّقَّة»: مسافتی که بدون مشقّت طی نشود.]]
[43] خدا تو را بیامرزاد! چرا به آنان اجازه دادی (که از جهاد بازمانند و با شما خارج نشوند) پیش از آن که برای تو روشن گردد که ایشان (در عذرهائی که میآورند) راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. [[«عَفَا اللهُ عَنکَ»: جمله دعائی است و مراد از این نوع جملهها بیشتر تعظیم و توقیر است؛ نه توبیخ و تحقیر. در اینجا عتاب بر ترک اوّلی و أَکْمَل است؛ نه به خاطر ارتکاب جرم و معصیت (نگا: نور / 62). بلکه میتوان گفت منظور از خطاب به صورت استفهام استنکاری، بیان منافقی منافقان است. یعنی اگر بدیشان اجازه نمیدادی، منافقی منافقان در عمل برای همگان روشن میشد. چرا که در هر صورت منافقان به جنگ تبوک نمیرفتند.]]
[44] آنان که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند در انجام جهاد با مال و جان (در راه یزدان) از تو اجازه نمیگیرند، (زیرا جهاد واجب است و در اداء واجبات، کسب اجازه لازم نیست. این چنین مؤمنان راستینی که برای رفتن به جهاد اجازه نمیگیرند، به طریق اولی برای نرفتن به جهاد درخواست اجازه نمیکنند) و خداوند به خوبی افراد پرهیزگار را میشناسد (و از نیّات و اعمال آنان کاملاً آگاه است). [[«لا یَسْتَأْذِنُکَ ...»: در کار جهاد از تو درخواست اجازه نمیکنند؛ نه برای خروج و نه برای قعود. متعلّق آن میتواند محذوف و واژه (تخلّف) باشد، و (أَن یُجاهِدُوا)، کَراهَةَ أَن یُجاهِدُوا منظور نظر و در تقدیر باشد.]]
[45] تنها کسانی از تو اجازه میخواهند که (در جهاد شرکت نکنند که مدّعیان دروغینند و) به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شکّ و تردید است و در حیرت و سرگردانی خود بسر میبرند. [[«إِرْتابَتْ»: دچار شکّ و تردید شده است. «یَتَرَدَّدُونَ»: در رفت و برگشت و آمد و شدند. سرگردانند.]]
[46] اگر (این منافقان نیّت پاک و درستی داشتند و) میخواستند (برای جهاد) بیرون روند، توشه و ساز و برگ آن را آماده میکردند (و مسلّح و مجهّز در خدمت رسول راه میافتادند.) امّا خدا (میدانست که اگر برای جهاد بیرون میآمدند جز زیان و ضرر نداشتند. این بود که) بیرونشدن و حرکتکردن آنان را (به سوی میدان نبرد) نپسندید و ایشان را از (این کار) بازداشت. و بدیشان گفته شد: با نشستگان (عاجز و ناتوان، از قبیل: بیماران و پیران و کودکان و زنان، در خانه) بنشینید (چرا که شایستگی آن را ندارید که در کارهای بزرگ و راه سترگ خدا گام بردارید). [[«عُدَّة»: توشه. ساز و برگ. «إِنْبِعاث»: روانهشدن. رفتن. «ثَبَّطَ»: بازداشت. با ترس و هراس انداختن به دل منافقان، از بیرون رفتن ایشان برای غزوه تبوک و جنگ با رومیان جلوگیری کرد. «قِیلَ»: گفته شد. این سخن میتواند القاء خدا، اذن رسول، ندای وجدان، وسوسه شیطان، و یا گفتار یک یا چند نفر از میان خودشان باشد.]]
[47] اگر آنان همراه شما (برای جهاد) بیرون میآمدند، چیزی جز شرّ و فساد بر شما نمیافزودند، و به سرعت در میان شما حرکت میکردند و مشغول آشفتن و گولزدن و برگرداندنتان از دین میشدند. در میانتان هم کسانی هستند که سخن ایشان را بشنوند (و دعوت تفرقهآمیز و فتنهبرانگیز ایشان را بپذیرند). خداوند ستمگران را خوب میشناسد (و از فاسق و فاجر ایشان آگاه و از رفتار آشکار و نهانشان باخبر است). [[«خَبَالاً»: شر و فساد (نگا: آلعمران / 118). «أَوْضَعُوا»: سرعت میگرفتند. با شتاب راه میافتادند. «خِلالَ»: جمع خَلَل؛ میان، بین. «فِتْنَة»: تفرقه و اختلاف. از دین برگرداندن. «سَمَّاعُونَ»: شنوندگان. فرمانبرداران. جاسوسان.]]
[48] (این گروه منافقان) پیش از این هم به فتنهگری و ایجاد فساد (در میان شما) پرداختهاند و (در جنگ احد و دیگر موارد) برضدّ شخص پیغمبر (و برخی از مؤمنان و خود آئین اسلام توطئهها چیدهاند و) نقشهها کشیدهاند و رایزنیها نمودهاند و نیرنگها ورزیدهاند (برای این که جلو اسلام را بگیرند و کار را بر تو تباه کنند) تا زمانی که - علیرغم خواست منافقان (و به کوری چشم ایشان) - یاری خدا فرا رسید و آئین اسلام آشکار و پیروز گردید (و دسته دسته مردمان بدان گرویدند و مزهی ایمان را چشیدند و به حساب منافقان رسیدند). [[«قَلَّبُوا لَکَ الأُمُورَ»: برضدّ تو مشورتها نمودهاند و چارهاندیشیها کردهاند و نیرنگها ساختهاند. «جَآءَالْحَقُّ»: حق فرا رسید. وعده پیروزی تحقّق یافت. «أَمْرُاللهِ»: مراد آئین خدا اسلام است.]]
[49] بعضی از منافقان میگویند: به ما اجازه بده (تا در جهاد با رومیان شرکت نکنیم) و ما را دچار فتنه و فساد (جمال ماهرویان رومی) مساز. هان! هماینک ایشان (با مخالفت فرمان خدا) به خودِ فتنه و فساد افتادهاند و (دچار معصیت و گناه شدهاند و در روز قیامت) آتش دوزخ، کافران (چون ایشان) را فرا میگیرد. [[«لا تَفْتِنِّی»: مرا دچار فتنه و آشوب مساز. مرا شیدا و مفتون زیبارویان رومی مساز و گناهآلودم مکن.]]
[50] اگر نیکی به تو رسد (و پیروزی و غنیمت یابی، این توفیق) ایشان را ناراحت میکند، و اگر مصیبتی به تو دست دهد (و مثلاً کشتهها و زخمیهائی داشته باشی، شادی میکنند و) میگویند: ما که تصمیم خود را از پیش گرفتهایم (و قبلاً خویشتن را برحذر از این بلا داشتهایم) و شادان برمیگردند و میروند. [[«أَخَذْنَا أَمْرَنَا»: تصمیم خود را گرفته بودیم. خود را از خطر رهانده و محفوظ و مصون داشتهایم.]]
[51] بگو: هرگز چیزی (از خیر و شرّ) به ما نمیرسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور میشویم و نه در برابر شرّ به جزع و فزع میپردازیم، بلکه کاروبار خود را به خدا حواله میسازیم، و) او مولی و سرپرست ما است، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس. [[«کَتَبَ»: مقدّر نموده است. واجب گردانده است. مقرّر داشته است.]]
[52] بگو: آیا دربارهی ما جز یکی از دو نیکی انتظار دارید: (یا پیروزی و غنیمت در دنیا، و یا شهادت و بهشت در آخرت). ولی ما دربارهی شما چشم به راه هستیم که یا خداوند (در این جهان یا آن جهان) به عذابی از سوی خود گرفتارتان سازد و یا (در این جهان) با دست ما (مذلّت و خواری نصیبتان سازد). پس شما چشم به راه (فرمان و خواست) خدا باشید و ما هم با شما در انتظاریم. [[«تَرَبَّصُونَ»: انتظار میکشید. چشمبراهید. «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ»: یکی از دو حالت نیک و عاقبت خوب. پیروزی و بهروزی یا شهادت و جنّت.]]
[53] (ای پیغمبر! به منافقانی که برای پنهان داشتن نفاق خود به بذل و بخشش میپردازند) بگو: چه از روی اختیار و چه از روی اجبار به بذل و بخشش بپردازید، در هر حال از شما پذیرفته نمیگردد، چرا که شما قوم فاسقی هستید (و بر دین خدا میشورید و از فرمان او به در میروید و نفاقتان اعمال نیکتان را پوچ و بیسود میگرداند). [[«أَنفِقُوا»: ببخشید. بخشش و احسان کنید. در ظاهرْ امر و در معنی خبر است (نگا: توبه / 80). «طَوْعاً أَوْکَرْهاً»: به دلخواه یا به ناچار. مصدرند و حال واقع شدهاند و به معنی (طَآئِعینَ) و (کارِهینَ) به کار رفتهاند.]]
[54] هیچچیز مانع پذیرش نفقات و بذل و بخششهایشان نشده است جز این که آنان به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و کفر هم اعمال را پوچ و بیسود میکند،) و جز با ناراحتی و بیحالی و سستی و سنگینی به نماز نمیایستند، و جز از روی ناچاری احسان و بخشش نمیکنند. [[«کُسَالَی»: جمع کَسْلان، تنبل. سست.]]
[55] فزونی اموال و اولاد (یعنی نیروی اقتصادی و انسانی) ایشان، تو را به شگفتی نیندازد. چرا که خداوند میخواهد آنان را در زندگی دنیا بدین وسیله معذّب کند (و پیوسته به جمع مال و منال کوشند و همهی عمر در راه نگهداری و پاسداری آن تلاش ورزند، و به خاطر دلبستگی فوقالعاده به این امور، خدا و آخرت را فراموش کنند) و در حال کفر جان دهند و قالب تهی کنند. [[«تَزْهَقَ»: بدر رود. از مصدر زُهوق به معنی خُروج، و در اینجا مراد جاندادن و قالب تهیکردن است که برای آنان همراه با شکنجهها و دردها است (نگا: انعام / 93 و أنفال / 50). «أَنفُس»: جمع نفْس، جان. روح.]]
[56] به خدا سوگند میخورند که آنان از شمایند (و مؤمن و مسلمانند) در حالی که از شما نیستند (و مؤمن و مسلمان نمیباشند) و مردمان ترسوئی هستند (و چون از شما وحشت دارند، دروغ میگویند و نفاق میورزند). [[«یَفْرَقُونَ»: میترسند. از مصدر (فَرَق) به معنی خوف و فزع.]]
[57] اگر پناهگاهی یا غارهائی و یا سردابی پیدا کنند شتابان بدانجا میروند و به سرعت بدان میخزند. [[«مَلْجَأً»: پناهگاه. «مَغَارَاتٍ»: جمع مَغارة، غارها. «مُدَّخَلاً»: سرداب. دهلیز. نقب. «یَجْمَحُونَ»: شتابان و پریشان میگریزند. از (جُموح) به معنی توسنی و سربرداشتنِ اسب. «وَ هُمْ یَجْمَحُونَ»: مراد این است که منافقان از شما نفرت و وحشت دارند و از آئین شما بیزارند.]]
[58] در میان آنان کسانی هستند که در تقسیم زکات از تو عیبجوئی میکنند و ایراد میگیرند (و نسبت بیعدالتی را به تو میدهند! اینان جز به فکر حطام دنیا در اندیشهی چیز دیگری نیستند، و لذا) اگر بدانان چیزی از زکات داده شود خوشنود میشوند و اگر چیزی از آن بدیشان داده نشود هرچه زودتر خشم میگیرند (و اخم و تخم میکنند). [[«یَلْمِزُکَ»: از تو عیبجوئی میکنند. به تو طعنه میزنند و از تو ایراد میگیرند. «الصَّدَقَاتِ»: جمع صَدَقَة، زکات (نگا: توبه / 60). «یَسْخَطُونَ»: خشمگین میشوند.]]
[59] اگر آنان بدانچه خدا و پیغمبرش بدیشان داده است (و قسمت ایشان کرده است) راضی میشدند و میگفتند: (دستور) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما میدهد و پیغمبرش (بیش از آنچه به ما داده است این بار به ما عطاء میکند، و) ما (به فضل و بخشایش پروردگار خود چشم دوخته و) تنها رضای خدا را میجوئیم، (اگر چنین میگفتند و میکردند، به سود آنان بود). [[«وَ لَوْ»: جواب آن محذوف است که (لَکانَ خَیْراً لَهُمْ) است. «رَاغِبُونَ»: جمع راغِب، مشتاق. خواهان. آرزومند.]]
[60] زکات مخصوص مستمندان، بیچارگان، گردآورندگان آن، کسانی که جلب محبّتشان (برای پذیرش اسلام و سودگرفتن از خدمت و یاریشان به اسلام چشم داشته) میشود، (آزادی) بندگان، (پرداخت بدهی) بدهکاران، (صرف) در راه (تقویت آئین) خدا، و واماندگان در راه (و مسافران درمانده و دورافتاده از مال و منال و خانه و کاشانه) میباشد. این یک فریضهی مهمّ الهی است (که جهت مصلحت بندگان خدا مقرّر شده است) و خدا دانا (به مصالح آفریدگان) و حکیم (در وضع قوانین) است. [[«الْفُقَرَآءِ»: مستمندانی که چیزی دارند ولی کفاف زندگی ایشان نمیکند. «الْمَسَاکِینِ»: مستمندانی که چیزی ندارند. فقیر و مسکین به جای همدیگر هم به کار میروند. «الْعَامِلِینَ عَلَیْهَا»: کارکنانی که از سوی پیشوای مسلمانان مأمور جمعآوری زکات میشوند. «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»: کسانی هستند که پیشوای مسلمانان صلاح بداند از راه احسان از ایشان دلجوئی شود و یا زیان و ضررشان به مسلمانان نرسد. «فِی الرِّقَابِ»: در راه آزادکردن بندگان با خرید و کمک ایشان برای آزادی. «الْغَارِمِینَ»: افراد مقروض و مدیونی که قادر به پرداخت قرض خود نباشند و وام آنان حاصل نادانی نبوده و صرف معصیت نشده باشد. «فِی سَبِیلِ اللهِ»: مراد تمام راههائی است که منتهی به خوشنودی خدا میگردند. «إبْنِ السَّبِیلِ»: مسافر دورافتاده از خانه و کاشانه و نیازمند کمک برای رسیدن به آن باشد. «فَرِیضَةً»: واجب. مصدر و مفعول مطلق تأکیدی برای فعل مقدّری است. یعنی: فَرَضَ اللهُ لَهُمُ الصَّدَقَاتِ فَریضَةً.]]
[61] در میان منافقان کسانی هستند که پیغمبر را میآزارند و میگویند: او سراپاگوش است (و راست و دروغ را میشنود و همهچیز را باور میکند). بگو: (او در نهایت لطف و محبّت به سخنان خوب و بد شما گوش فرا میدهد، ولی به سخن خوب عمل میکند و سخن بد را نادیده میگیرد و بدان عمل نمیکند، و این) سراپا گوش بودن او به نفع شما است. او به خدا ایمان دارد (و همهی فرمودههای او را تصدیق میکند) و به مؤمنان ایمان دارد (و هرچه بگویند باور میکند، چون معتقد به اخلاص ایشان است) و او برای کسانی که از شما که ایمان آوردهاند رحمت است (زیرا ایشان را به راستای خداشناسی آورده است و راه بهشت را بدانان نموده است). کسانی که فرستادهی خدا را میآزارند، عذاب دردناکی دارند. [[«أُذُنٌ»: گوش. مراد شخصی است که همه چیز را باور کند. خوشباور و دهنبین. نامیدن انسان به اندام شنوائی (أُذُن) یا اندام بینائی (عَیْن=جاسوس) برای مبالغه است.]]
[62] برای شما، به خدا سوگندها میخورند (که دربارهی پیغمبر چیز بدی نگفتهاند و به دروغ از شرکت در جهاد واپس نکشیدهاند) تا با سوگندهای خود شما را راضی کنند. در حالی که شایستهتر این است که خدا و پیغمبرش را (با عبادت و طاعت و فرمانبرداری) راضی کنند، اگر واقعاً ایمان دارند. [[«... أحَقُّ»: مراد این است که راضیکردن خدا و پیغمبر مهمتر از راضیکردن مسلمانان است. «أَن یُرْضُوهُ»: ضمیر (هُ) به (رسول) برمیگردد. ولی چون سخن از خدا و رسول در میان است، میبایست (یُرْضُوهُما) گفته شود. امّا از آنجا که راضیکردن پیغمبر عین راضیکردن خدا است ضمیر مفرد به جای ضمیر مثنّی ذکر شده است (نگا: نساء / 80). همچنین میتوان گفت: (وَ اللهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن یُرْضُوهُ)، دو جمله است و (اللهُ) و (رَسُولُ) مبتدا بوده و خبر اوّلی به خاطر دلالت خبر دومی بر آن، حذف شده است. تقدیر چنین است: وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ. مثل بیت زیر: نَحْنُ بِما عِنْدَنا وَ أَنْتَ بِماعِنْدَ کَ راضٍ وَ الرَّأْیُ مُخْتَلِفٌ]]
[63] آیا ندانستهاند که هرکس با خدا و پیغمبرش دشمنی و مخالفت کند، سزای او آتش دوزخ است و جاودانه در آن میماند؟ این (گرفتار آمدن به دوزخ) رسوائی و خواری بزرگی است. [[«یُحَادِدْ»: دشمنی و مخالفت کند. مراد این است: کسی که با انجام گناه نافرمانی خود را نشان میدهد، انگار جبههگیری کرده است و خویشتن را در حدّی یعنی جانبی، و خدا را در حدّی قرار داده است (نگا: مجادله / 5 و 20 و 22). «الخِزْیُ»: خواری و رسوائی.]]
[64] منافقان (خدا و آیات و پیغمبر او را در میان خود به مسخره میگیرند و) میترسند که سورهای برضدّ ایشان نازل شود (و علاوه از آنچه میگویند) آنچه را (هم که) در دل دارند به رویشان بیاورد و آشکارش سازد. بگو: هر اندازه میخواهید مسخره کنید، بیگمان خداوند آنچه را که از آن بیم دارید (و در پنهان داشتنش میکوشید) آشکار و هویدا میسازد. [[«یَحْذَرُ»: میپرهیزند. میترسند. «تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ»: برضدّ آنان نازل شود. «إِنَّ اللهَ مُخْرِجٌ ...»: (نگا: محمّد / 29و30).]]
[65] اگر از آنان (دربارهی سخنان ناروا و کردارهای ناهنجارشان) بازخواست کنی، میگویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی میکردیم. بگو: آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش میتوان بازی و شوخی کرد؟! [[«... نَخُوضُ»: بیقصد و غرض سخن میگفتیم و صحبت مینمودیم.]]
[66] (بگو: با چنین معذرتهای بیهوده) عذرخواهی نکنید. شما پس از ایمانآوردن، کافر شدهاید. اگر هم برخی از شما را (به سبب توبهی مجدّد و انجام کارهای شایسته) ببخشیم، برخی دیگر را نمیبخشیم. زیرا آنان (بر کفر و نفاق خود ماندگارند و در حق پیغمبر و مؤمنان) به بزهکاری خود ادامه میدهند. [[«بَعْدَ إِیمَانِکُمْ»: پس از آن که اظهار ایمان کردهاید.]]
[67] مردان منافق و زنان منافق همه از یک گروه (و یک قماش) هستند. آنان همدیگر را به کار زشت فرا میخوانند و از کار خوب باز میدارند و (از بذل و بخشش در راه خیر) دست میکشند. خدا را فراموش کردهاند (و از پرستش او رویگردان شدهاند)، خدا هم ایشان را فراموش کرده است (و رحمت خود را از ایشان بریده و هدایت خویش را از آنان دریغ داشته است). واقعاً منافقان فرمانناپذیر (و سرکش و گناهکار) هستند. [[«یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ»: دست خود را باز میدارند. مراد این است که بخل میورزند و به احسان و انفاق و بذل و بخشش نمیپردازند. «الْفَاسِقُونَ»: کسانی که از فرمان خدا بیرون میروند و عاصی و کافر و گمراه میشوند.]]
[68] خداوند به مردان و زنان منافق، و به همهی کافران وعدهی آتش دوزخ داده که جاودانه در آن میمانند، و دوزخ برای (عِقاب و عذاب) ایشان کافی است. (علاوه از آن) خدا آنان را نفرین و از رحمت خود به دور داشته و دارای عذاب همیشگی خواهند بود. [[«مُقیمٌ»: دائم. سرمدی. ناگسستنی.]]
[69] (شما ای منافقان!) همانند کسانی هستید که قبل از شما میزیستند (و در نفاق و کفر بر همدیگر سبقت میگرفتند و جز راه فسق و فجور نمیپوئیدند). آنان از شما نیرومندتر و از اموال و فرزندان بیشتری برخوردار بودند و از قسمت خود (در این جهان گذران، از لذائذ نامشروع و گناهان) بسی استفاده کردند و (عاقبت مردند و دنیا را به دیگران سپردند و شرمندگی بردند. هماینک شما نیز همچون ایشان از تقوا و یاد خدا دوری گزیدهاید و به راه هواها و هوسها رفتهاید و به گرداب شهوات افتادهاید و از محرّمات) شما هم بهرهی خود را بردهاید همان گونه که افراد پیش از شما بهرهی خود را بردند، و به همان چیزی (از پلشتیها و زشتیها) فرو رفتهاید که آنان بدان فرو رفتند. ایشان کردارشان در دنیا و آخرت پوچ و بیسود گشت و زیانبار (هر دو جهان) شدند. (هان اگر به راه آنان روید، همچون ایشان شوید). [[«کَالَّذِینَ ...»: خبر مبتدای محذوف است. تقدیر چنین است: أَنتُمْ کَالَّذِینَ. «إسْتَمْتَعُوا»: بسیار سود جستند و لذّت بردند. از لذائذ جسمانی و شهوات فانی بسی بهرهمند شدند. «خَلا»: بهره. نصیب. «خُضْتُمْ»: فرو رفتهاید. به باطل پرداختهاید و بدان وارد شدهاید. «کَالَّذِی»: موصول مفرد (الَّذِی)، به جای موصول جمع (أَلَّذِینَ) به کار رفته است. یا این که صفت موصوف محذوفی، مانند: فَریق، فَوْج، و خَوْض است، و تقدیر چنین است: کَالْفَرِیقِ الَّذِی ... کَالْخَوْضِ الَّذِی. یعنی: همچون کسانی که. همچون باطلگرائیها و شهوتپرستیهائی که.]]
[70] آیا (این گروه منافقان از سرگذشت دیگران عبرت نمیگیرند؟ مگر) خبر قوم نوح، عاد، ثمود، ابراهیم، شعیب، و لوط بدیشان نرسیده است؟ پیغمبرانشان همراه با دلائل روشن به سویشان آمدند (و به رهنمودشان پرداختند و آنان تکذیب و تکفیرشان کردند و به اندرزهایشان گوش ندادند و به روشنگریهایشان وقع و ارجی ننهادند و لذا به عذاب خدا گرفتار آمدند و نابود شدند) و خدا بدیشان ظلم و ستم نکرد، بلکه آنان خودشان به خویشتن ظلم و ستم کردند. [[«قَوْم عَاد»: قوم هود است که به وسیله بادهای تند و وحشتزا نابود شدند (نگا: اعراف / 65 و 71). «قَوْم ثمود»: قَوْم صالح است که با زلزلههای ویرانگر هلاک شدند (اعراف / 73 و 78). «أَصْحَابِ مَدْیَنَ»: قوم شعیب است که به وسیله آذرخش آسمان کشته شدند (نگا: اعراف / 91). «الْمُؤْتَفِکات»: زیر و رو شدهها. مراد شهر و روستای قوم لوط است که با زلزله زیر و رو گردید (نگا: حجر / 73 و 74، انبیاء / 74، نجم / 53). از ماده (إِفْک) به معنی وارونهکردن چیزی و برگرداندن آن از راهی به راهی است (نگا: احقاف / 22). دروغ را إِفْک میگویند، چون دروغ قلب حقائق است (نگا: نور / 11).]]
[71] مردان و زنان مؤمن، برخی دوستان و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به کار نیک میخوانند و از کار بد باز میدارند، و نماز را چنان که باید میگزارند، و زکات را میپردازند، و از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری میکنند. ایشان کسانیند که خداوند به زودی ایشان را مشمول رحمت خود میگرداند. (این وعدهی خدا است و خداوند به گزاف وعده نمیدهد و از وفای بدان هم ناتوان نیست. چرا که) خداوند توانا و حکیم است. [[«أوْلِیَآءُ»: یاران. یاوران.]]
[72] خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشت را وعده داده است که در زیر (کاخها و درختهای) آن جویبارها روان است و جاودانه در آن میمانند، و مس��نهای پاکی را در بهشت جاویدان بدانان وعده داده است (که جای ماندگاری همیشگی و زندگی سرمدی است. از همه مهمتر خداوند خوشنودی خود را بدیشان وعده داده است که) خوشنودی خدا بالاتر از هر چیز است. پیروزی بزرگ همین است. [[«طَیِّبَةً»: پاکیزه و قشنگ و دلپسند. «عَدْنٍ»: جای اقامت و ماندگاری. مراد بهشت جاویدان است که سرای ماندن و زیستن واقعی و همیشگی است. «رِضْوَانٌ»: رضایت و خوشنودی. «ذلِکَ»: همه اینهائی که گذشت، یا این که خوشنودی خدا.]]
[73] ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد و پیکار کن (تا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجازات کنونی ایشان است و در آخرت) جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است! [[«أُغْلُظْ عَلَیْهِمْ»: با کفّار به جهاد بیامان بپرداز، و منافقان را سخت تهدید و سرزنش کن و حدود و مقرّرات خدا را درباره ایشان اجرا نما (نگا: نور / 2). «الْمَصِیرُ»: سرنوشت. جایگاه.]]
[74] منافقان به خدا سوگند میخورند که (سخنان زنندهای) نگفتهاند، در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند و پس از ایمان آوردن، به کفر برگشتهاند و قصد انجام کاری کردهاند که بدان نرسیدهاند (و آن کشتن پیغمبر به هنگام مراجعه از جنگ تَبوک بود). چیزی که این منافقان را بر سر خشم آورد و سبب انتقام گرفتن آنان شود وجود ندارد، مگر این که خدا و پیغمبرش به فضل و کرم خود آنان را (با اعطاء غنائم که هدف ایشان در زندگی است) بینیاز گرداندهاند (و این هم نباید مایهی خشم و انتقام ایشان شود). اگر آنان توبه کنند، (خداوند توبهی ایشان را میپذیرد و) این برایشان بهتر خواهد بود، و اگر روی بگردانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت به عذاب بسیار دردناکی کیفر میدهد، و در سراسر روی زمین نه دوستی و نه یاوری خواهند داشت. [[«هَمُّوا»: قصد کردند. «مَا نَقَمُوا»: خشم نگرفتهاند. عیبجوئی نکردهاند (نگا: مائده / 59). «مِن فَضْلِهِ»: از مرحمت خدا و اعطای پیغمبر از غنائم بدیشان (نگا: توبه / 59). در اینجا سخن از فضل خدا و پیغمبر است ولی ضمیر مفرد به جای ضمیر تثنیه به کار رفته است و بلامانع است (نگا: توبه / 62). «یَکُ»: مخفّف (یَکُنْ) است که در اصل (یَکُونُ) و از افعال ناقصه است.]]
[75] در میان (منافقان) کسانی هستند که (سوگند میخورند و) با خدا پیمان میبندند که اگر از فضل خود ما را بینیاز کند (و به نعمت و نوائی برساند) بدون شکّ به صدقه و احسان میپردازیم و از زمرهی شایستگان (درگاه یزدان و نیکوکاران مردمان) خواهیم بود. [[«عَاهَدَ اللهَ»: با خدا پیمان بست. «لَنَصَّدَّقَنَّ»: حتماً به صدقهدادن و احسانکردن و بخشش نمودن میپردازیم. از باب تفعّل و اصل آن (لَنَتَصَدَّقَنَّ) است.]]
[76] امّا هنگامی که خدا از فضل خود (ثروت و دارائی) بدانان بخشید، بخل ورزیدند (و چیزی نبخشیدند و به عهد خود وفا نکردند، و هم از خدا و هم از خیرات) سرپیچی کردند و روی گرداندند. [[«وَ هُم مُّعرِضُونَ»: اصلاً آنان مردمانی هستند که عادتشان روگردانی از طاعت است، و گوش به فرمان خدا و دل به حقائق نمیدهند.]]
[77] خداوند نفاق را در دلهایشان پدیدار و پایدار ساخت تا آن روزی که خدا را در آن ملاقات میکنند. این به خاطر آن است که پیمان خدا را شکستند و همچنین دروغ گفتند. [[«أَعْقَبَ»: برجای نهاد. پدیدار و پایدار کرد. «فَأَعْقَبَهُمْ ...»: فاعل میتواند خدا باشد و معنی آن گذشت، و میتواند بخل و رویگردانی باشد که در این صورت معنی چنین میشود: این بخل و رویگردانی، نفاق را در دلهایشان تا روز رستاخیز متمکّن و برقرار ساخت تا در آن روز به سزای عمل بد خود برسند، و ... «یَلْقَوْنَهُ»: خدا را ملاقات کنند. به سزای عمل خود برسند. ضمیر (هُ) به خدا یا به بخل برمیگردد.]]
[78] مگر آنان نمیدانستند که خداوند راز و نجوای ایشان را میداند و خدا بس آگاه از نهانیها و پنهانیها است؟ (و لذا نقض عهد و نیرنگ ایشان دربارهی مؤمنان از خدا مخفی نمیماند). [[«نَجْوَاهُمْ»: نجوی، سخن درگوشی. سخن پنهان از دیگران. سرّ و راز.]]
[79] کسانی که مؤمنان (ثروتمندی) را که مشتاقانه بیش از اندازه به خیرات و صدقات میپردازند، و مؤمنان (فقیری) را که (با وجود تنگدستی) به کمکهای مختصری دست مییازند، مورد تمسخر قرار میدهند، خداوند ایشان را (با کشف رسوائیها و پلشتیهایشان در پیش مردم) مورد تمسخر قرار میدهد و عذاب بسیار دردناکی خواهند داشت. [[«أَلَّذِینَ»: مبتدا و خبر آن (فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ، سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ) یا (وَ مِنْهُمْ) مقدّر است و تقدیر چنین است: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یَلْمِزُونَ. «یَلْمِزُونَ»: عیبجوئی میکنند. رخنه میگیرند. «الْمُطَّوِّعِینَ»: اصل آن الْمُتَطَوِّعِینَ است به معنی کسانی که بیش از اندازه لازم و واجب زکات میدهند و احسان میکنند. کسانی که مشتاقانه برای رضای خدا خیرات و صدقات فراوان میدهند. «جُهْدَهُمْ»: به اندازه تاب و توانشان. مراد مال اندکی است که به قدر وسع و طاقت خود میدهند. «سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ»: مراد مُشاکله است. یعنی خداوند سزای مسخرهکردنشان را میدهد.]]
[80] چه برای آنان طلب آمرزش کنی و چه نکنی، حتّی اگر هفتاد بار (و دفعات بسیار) برای آنان طلب آمرزش کنی، هرگز خداوند آنان را نمیآمرزد. این بدان خاطر است که به خدا و پیغمبرش ایمان ندارند (و سر از بند شریعت و ربقهی اطاعت برتافتهاند) و خداوند گروه بیرونروندگان از فرمان یزدان (و آئین آسمانی) را (به راه سعادت) هدایت نمیکند. [[«إِسْتَغْفِرْ»: از لحاظ لفظ امر است و از نظر معنی مضارع. «إِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ ...»: اگر خواستی برای آنان طلب آمرزش کن و یا مکن. چه برای آنان طلب آمرزش کنی یا نکنی. «سَبْعِینَ مَرَّة»: هفتاد بار. مراد کثرت است؛ نه تحدید.]]
[81] (منافقانی که از رفتن به جنگ تبوک سر باز زدهاند و در خانههای خود گرفتهاند و نشستهاند، این) خانهنشینان (منافق) از این که از رسول خدا واپس کشیدهاند شادمانند، و نخواستند با مال و جان در راه یزدان جهاد و پیکار کنند (و دین خدا را یاری دهند. تا میتوانند دیگران را از جنگ میترسانند و با نشستنِ با خود تشویق مینمایند) و میگویند در گرما (ی سوزان تابستان به سوی میدان نبرد) حرکت نکنید. (ای پیغمبر! بدانان) بگو: اگر دانا بودند میفهمیدند که آتش دوزخ بسیار گرمتر و سوزانتر (از گرمای تابستان و از همهی آتشهای جهان) است. [[«الْمُخَلَّفُونَ»: واپسماندگان. برجای نشستگان. «مَقْعَد»: نشستن. مصدر میمی است. «خِلافَ»: خلف. بعد، در این صورت ظرف است. به معنی مخالفت هم آمده است که در این صورت مفعولله است، و یا مصدر است و به معنی مُخالِفینَ بوده و حال است. «الْحَرِّ»: گرما.]]
[82] (بگذار در این جهان بر اثر مسخرهکردن مؤمنان) اندکی بخندند و (امّا لازم است بدانند که باید در آن جهان) بسیار گریه کنند، این جزای کارهائی است که میکنند. [[«فَلْیَضْحَکُوا ... وَ لْیَبْکُوا»: مراد خبر است. یعنی: می خندند. و گریه میکنند.]]
[83] هرگاه خداوند تو را (از جنگ تبوک) به سوی گروهی از آنان بازگرداند و ایشان از تو اجازه خواستند که در رکاب تو به سوی جهاد حرکت کنند، بگو: هیچ گاه با من به جهاد نخواهید آمد و هیچ وقت همراه من با هیچ دشمنی نخواهید جنگید (و این افتخار نصیبتان نخواهد شد) چرا که شما نخستین بار به کنارهگیری و خانهنشینی خوشنود شدید، پس با کنارهگیران و خانهنشینان بنشینید (و با پیرمردان و زنان و بیماران و کودکان باشید). [[«رَجَعَ»: برگرداند. این فعل از افعال ذو وجهین است (نگا: اعراف / 150 / و طه / 40). در اینجا متعدّی است. «رَضِیتُم بِالْقُعُودِ ...». بار اوّل بدون عذر از جهاد واپس کشیدند، پس توبه شما پذیرفته نیست و ... «الْخَالِفِینَ»: ماندگان. متخلّفان.]]
[84] هرگاه یکی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز مخوان و بر سر گورش (برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) نایست، چرا که آنان به خدا و پیغمبرش باور نداشتهاند و در حالی مردهاند که از دین خدا و فرمان الله خارج بودهاند. [[«لا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِّنْهُمْ ...»: بر کسی از آنان نماز میت مخوان. چرا که نماز خواندن تو رحمت است و ایشان درخور رحمت نیستند (نگا: توبه / 103).]]
[85] اموال و اولادشان تو را به شگفت نیندازد. خداوند میخواهد آنان را با آن در دنیا (با رنجها و بلاهائی که در جمعآوری اموال، و غمها و اندوههائی که در پرورش اطفال متحمّل میشوند) شکنجه دهد، (و به سبب اشتغال به اموال و اولاد از آخرت غافل بشوند) و جانشان برآید در حالی که کافر باشند (و در نتیجه دنیا و آخرت را از دست بدهند). [[«تَزْهَقَ»: بیرون رود. برآید.]]
[86] هنگامی که سورهای نازل گردد (و آنان را دعوت کند) که در ایمان خود به خدا اخلاص داشته باشید و به همراه پیغمبرش به جهاد بپردازید ثروتمندان ایشان از تو اجازه میخواهند (که به جهاد نروند و) میگویند: بگذار با خانهنشینان (معذور، در مدینه) بمانیم. [[«أُوْلُوا الطَّوْلِ»: ثروتمندان. مقتدران بر جهاد با مال و جان. «الطَّوْلِ»: قدرت. ثروت. امکانات. «ذَرْنَا»: ما را رها کن.]]
[87] آنان بدین خوشنودند که با زنان خانهنشین (و پیران و بیماران و کودکان) باقی بمانند. دلهایشان (با خوف و نفاق) مهر زده شده است و لذا نمیفهمند (که عزّت دنیا و سعادت آخرت در جهاد و پیروی از پیغمبر است و بس). [[«الْخَوَالِفِ»: جمع خالِفَة، بازماندگان. مراد زنان است چون در خانه میمانند. «طُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ»: بر دلهایشان مهر زده شده است. مراد این است که دلهایشان از فهم حقیقت و دریافت گفتار و کردار درست بسته است.]]
[88] ولی پیغمبر و مؤمنانی که با او هستند، با مال و جان خود به جهاد میپردازند (تا خدا را از خود خوشنود سازند و دین خدا را بالا برند). همهی خوبیها و نیکیها (از قبیل: پیروزی و غنیمت دنیا، و بهشت و کرامت آخرت) از آن ایشان است، و آنان بیگمان رستگارانند. [[«الْخَیْرَاتُ»: انواع منافع. خوبیها و نیکیهای هر دو جهان.]]
[89] خداوند برای آنان باغهای (بهشت) را آماده کرده است که جویبارها در (زیر کاخها و درختان) آن روان است و جاودانه در آن میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. [[«الْفَوْزُ»: رستگاری. پیروزی. رسیدن به آرزوها و خوبیها.]]
[90] عذرخواهان اعراب (بادیهنشین، که دارای عذرهای درست و پذیرفتنی هستند، به پیش تو) آمدهاند تا بدیشان اجازه داده شود (که در جهاد شرکت نکنند. و امّا گروه دیگری از آنان که کافرند، حتّی زحمت آمدن به پیش شما را هم به خود نمیدهند) و در خانه نشستهاند و (در اظهار ایمان) به خدا و پیغمبرش دروغ گفتهاند. به افراد کفرپیشهی آنان عذاب بسیار دردناکی خواهد رسید. [[«الْمُعَذِّرُونَ»: عذرخواهان. عذرتراشان. «جَآءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ ...»: برخی چنین عربهای بادیهنشینی را صادق و برخی کاذب میدانند. اگر صادق به حساب آیند، «قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا ...»: غیر از ایشانند، و معنی آن در بالا گذشت. اگر کاذب به حساب آیند، گروه دومی در میان نیست و معنی چنین میشود: عذرتراشان منافق بادیهنشین به پیش تو آمدهاند تا بدیشان اجازه شرکت نکردن در جهاد داده شود. بدینوسیله میبینی کسانی خانهنشینی گزیدهاند که در اظهار ایمان به خدا و پیغمبرش دروغ گفتهاند. به چنین افراد بادیهنشینی عذاب بسیار دردناکی خواهد رسید.]]
[91] بر ناتوانان و بیماران و کسانی که چیزی ندارند که آن را صرف جهاد کنند (و با آن خویشتن را برای جهاد آماده سازند) گناهی نیست (و عذرشان مقبول و جهدشان مشکور است) هرگاه اینان با خدا و پیغمبرش خالص باشند (و در دینشان شکّ و شبههای نبوده و آنچه در توان دارند از خدا و پیغمبرش دریغ ندارند. آنان در این صورت نیکوکارند و) بر نیکوکاران هیچ راهی (برای سرزنش و گناهکار قلمداد کردنشان) وجود ندارد. و خداوند دارای مغفرت بیشمار و رحمت بسیار است. [[«الْمَرْضَی»: جمع مریض، بیماران. «حَرَجٌ»: گناه. ایراد. «نَصَحُوا»: خالص و مخلص شدند. از مصدر (نصح) به معنی خلوص. «مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ»: این جمله جنبه ضربالمثل را دارد. حرف (مِنْ) زائد و برای تأکید است. یعنی: سرزنشگران راهی برای سرزنش محسنان ندارند.و ...]]
[92] همچنین ایراد و گناهی نیست بر کسانی که وقتی به پیش تو آمدند تا آنان را بر مرکبی سوار کنی (و به جهاد روانه سازی. ولی) تو گفتی: مرکبی ندارم که شما را بر آن سوار کنم. ایشان برگشتند، در حالی که چشمانشان از غم (فوت افتخار جهاد) پر از اشک بود (و افسوس میخوردند) چون چیزی نداشتند که آن را صرف جهاد کنند. [[«إِذَا مَا»: وقتی که. «أَتَوْکَ»: نزد تو آمدند. «حَزَناً»: از غم. مفعولله است. «أَلاّ یَجِدُوا ...»: مفعولله (حَزَناً) است.]]
[93] تنها راه (رخنه و تنبیه) به روی کسانی باز است که از تو اجازه میخواهند (در جهاد شرکت نکنند) در حالی که ثروتمند و قدرتمندند، (و میتوانند ساز و برگ جنگ را تهیّه کنند و در میدان نبرد برزمند). آنان بدین خوشنودند که با زنان (و سالخوردگان و کودکان و بیماران) باقی بمانند. خداوند دلهایشان را مهر زده است (چرا که آنان دلهایشان را بر روی حقائق بستهاند و از ترس با ضعیفان در خانه نشستهاند) و آنان نمیدانند (که چه سرانجام بدی و عاقبتِ وخیمی در دنیا و آخرت متوجّه ایشان به سبب تخلّف از فرمان و عدم شرکت آنان در جنگ است). [[«إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ ...»: کسانی مورد بازخواست قرار میگیرند و لومه و عقاب میشوند که.]]
[94] وقتی که به سوی آنان (از جنگ تبوک) برگردید، ایشان شروع به عذرآوری میکنند (و دروغها به هم میبافند. بدیشان) بگو: عذرخواهی مکنید. ما هرگز به شما باور نمیکنیم. خداوند ما را از خبرهایتان آگاه ساخته است (و برخی از دروغها و ترفندهایتان را به پیغمبر وحی کرده است. این همه دروغ و عذرخواهی چرا، سخن کوتاه کنید و در عمل کوشید که) خدا و پیغمبرش عمل شما را خواهند دید. (اگر کردارتان گواهی بر صلاح و تقوایتان داد و بیانگر توبهی حقیقی شما از نفاق گردید، از همان مزایائی برخوردار میشوید که سایر مؤمنان برخوردارند، و اگر باز هم به نفاق خود ادامه دادید، با شما همان شدّت و حدّت و جهاد و پیکاری خواهد شد که با کافران میگردد. این در این جهان، و امّا) پس از این (جهان؛ یعنی در آخرت) به سوی خدا برگردانده میشوید که آگاه از پنهان و آشکار (همگان و ظاهر و باطن شما منافقان) است و شما را از آنچه انجام میدادهاید باخبر میسازد (و پاداش و پادافره اعمال و اقوالتان را میدهد). [[«لَن نُّؤْمِنَ لَکُمْ»: به شما باور نداریم و تصدیقتان نمیکنیم. «نَبَّأَنَا»: ما را باخبر کرده است. «سَیَرَی اللهُ ...»: مراد این است که آینده صدق یا کذب شما را روشن خواهد ساخت، و کردارتان بر گفتارِ راست یا دروغ شما گواهی خواهد داد.]]
[95] هنگامی که به سوی آنان بازگردید، برای شما به خدا سوگند خواهند خورد (که معذرتهایشان راست و درست است) تا از آنان صرف نظر کنید. (ولی از کار آنان غافل مشوید و از آنان در مگذرید و) از ایشان دوری گزینید، بیگمان آنان پلیدند (و دارای نیّت و هدف ناپاکی هستند) و به کیفر کارهائی که میکنند جایگاهشان دوزخ است. [[«إِنقَلَبْتُمْ»: برگشتید. «لِتُعْرِضُوا ... فَأَعْرِضُوا»: این دو فعل از مصدر اعراض بوده و در اوّلی به معنی: صرف نظر کردن و عفونمودن، و در دومی به معنی: رویگردانی و دوری کردن به کار رفته است. «رِجْسٌ»: خبیث. پلید (نگا: مائده / 90). همان گونه که باید انسان خود را از کثافات مادی بپرهیزد، لازم است خویشتن را از نجاسات معنوی هم دور نگهدارد.]]
[96] برای شما سوگندها میخورند تا از آنان درگذرید و خوشنود شوید. تازه اگر هم شما از آنان درگذرید و خوشنود شوید، خداوند (از ایشان خشمگین است و) از گروهی که سر از فرمان تافته و بر دین شوریده باشند، در نمیگذرد و خوشنود نمیشود. [[«الْفَاسِقِین»: شوریدگان بر دین. بیرونروندگان از آئین و فرمان یزدان.]]
[97] بادیهنشینان عرب، کفر و نفاقشان شدیدتر است از (کفر و نفاق شهرنشینان عرب. زیرا سنگدلتر و جفاپیشهترند و با اهل خیر و صلاح نشست و برخاست کمتری دارند) و آنان بیشتر سزاوارند که از مقرّرات و قوانین چیزی بیخبر باشند که خداوند بر پیغمبرش نازل کرده است. خداوند آگاه (از احوال بندگان، اعم از مؤمنان و کافران و منافقان، و) حکیم (در کار خود، از جمله تعیین سزا و جزای مردمان) است. [[«الْأَعْرَابُ»: عربهای بادیهنشین (نگا: توبه / 90). «أَجْدَرُ»: سزاوارتر. درخور و شایستهتر. «حُدُودَ»: احکام و شرائع. اوامر و نواهی. فرائض و واجبات. «أَجْدَرُ أَلاّ یَعْلَمُوا»: سزد که ندانند و بیخبر بمانند.]]
[98] برخی از بادیهنشینان (منافق) عرب، چیزی را که (در راه خدا) صرف میکنند، زیان میدانند (چرا که به ثواب آن ایمان ندارند)، و چشم به راه (حوادث دردناک و) بلایا و مصائب (خوفناکی) هستند که شما را از هر سو احاطه دهند (و له و لوردتان کنند) - بلاها و مصیبتها گریبانگیر خودشان باد - (چون مردمان بدخواه و تنگچشم و منافقی هستند، تیرهروزیها و ناکامیها و بدبختیها تنها به سراغ آنان میرود). خداوند شنوا و دانا است (و لذا نیّات و اقوال و افعال ایشان را میداند و میشنود). [[«یَتَّخِذُ»: به حساب میآورد. به شمار میآورد. «مَغْرَماً»: زیان و ضرر. «یَتَرَبَّصُ»: انتظار میکشد. «الدَّوَآئِرَ»: جمع دائرة، بلایا و مصائب روزگار. «السَّوْء»: هرگونه شر و بلا و زیان و ضرری که مایه بدحالی انسان شود. «دَآئِرَةُ السَّوْءِ»: بلای بد. اضافه موصوف به صفت است (نگا: مریم / 28) و جنبه مبالغه دارد. از قبیل: رَجُلُ صدق. برخی گفتهاند. واژه (دائِرَة) دارای همان معنی است که واژه (السَّوْء) بیانگر آن است. در این صورت اضافه به خاطر بیان و تأکید است.]]
[99] در میان عربهای بادیهنشین، کسانی هم هستند که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند و چیزی را که (در راه خدا) صرف میکنند مایهی نزدیکی به خدا و سبب دعای پیغمبر (در حق خود) میدانند (و دعای پیغمبر مایهی سعادت محسنان و خیر و برکت عُمر و روزی ایشان است). هان! بیگمان صرف پول (در راه خدا، و دعاهای رسول) مایهی تقرّب آنان (در پیشگاه خداوند) است. (به طور قطع) خداوند آنان را غرق رحمت خود خواهد کرد، چرا که خداوند آمرزنده (ی گناهان و) مهربان (در حق بندگان) است. [[«قُرُبَاتٍ»: جمع قُرْبَة، به معنی تقرّب یا چیزی است که مایه تقرّب میگردد. منصوب است چون مفعول دوم (یَتَّخِذُ) است، و جمع آمدن آن با توجّه به انواع خوبیها و راههای گوناگون آنها است. «صَلَوَاتِ»: جمع صَلاة، دعاها. «إِنَّها»: مرجع ضمیر (ها) واژه نفقه است که از (صَلَوات) مفهوم میگردد و با توجّه به معنی، ضمیر مؤنّث به کار رفته است. برخی هم مرجع آن را (صَلَوات) دانستهاند.]]
[100] پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند، و خداوند برای آنان بهشت را آماده ساخته است که در زیر (درختان و کاخهای) آن رودخانهها جاری است و جاودانه در آنجا میمانند. این است پیروزی بزرگ و رستگاری سترگ. [[«السَّابِقُونَ»: پیشگامان. سبقتگیرندگان بر دیگران در ایمان و هجرت و نصرت. مراد مهاجرانی است که پیش از صلح حُدَیْبِیّه هجرت کردند و با جان و مال در راه خدا کوشیدند، و نیز انصاری است که در عقبه اوّل و دوم با پیغمبر بیعت کردند و یا این که هنگام قدوم پیغمبر به مدینه ایمان آوردند. «وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ ...»: مراد کسانی است که به دنبال این پیشگامان مهاجر و انصار ایمان آوردند و در اقوال و افعال، صادقانه از چنین پیشوایان پیشتاز پیروی کردند. تابعین و همه مؤمنانی که از کردار نیک و رفتار پسندیده مهاجران و انصار بزرگوار در تمام امکنه و اعصار تا آخر روزگار پیروی میکنند.]]
[101] در میان عربهای بادیهنشین اطراف (شهر) شما، و در میان خود اهل مدینه، منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهاند. تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را میشناسیم. ایشان را (در همین دنیا) دو بار شکنجه میدهیم (: یکبار با پیروزی شما بر دشمنانتان که مایهی درد و حسرت و خشم و کین آنان میگردد، و بار دوم با رسواکردن ایشان به وسیلهی پردهبرداری از نفاقشان). سپس (در آخرت) روانهی عذاب بزرگی میگردند (و به دوزخ گرفتار میآیند). [[«مَرَدُوا»: تمرین دیدهاند و چیرگی و مهارت پیدا کردهاند. «مَرَّتَیْنِ»: دوبار: غیظ و خشم ناشی از پیروزی مسلمانان که آنان را میترکاند، و رسوائی اجتماعی ناشی از پردهبرداری از نفاق ایشان. بلاها یا رسوائیهای دوران زندگی، و عذاب وقت مرگ و داخل قبر (نگا: انفال / 50 و توبه / 55 و 57). «یُرَدُّونَ»: بازگردانده میشوند. مراد به دوزخ حوالت کردن و در جهنّم انداختن ایشان است (نگا: بقره / 85).]]
[102] مردمان دیگری هم هستند که (نه از پیشگامان نخستین، و نه از منافقین بشمارند و) به گناهان خود اعتراف میکنند، و کار خوبی را با کار بدی میآمیزند (و گاهی به حسنات و زمانی به سیّئات دست مییازند) امید است که خداوند توبهی آنان را بپذیرد (و احساس شرمندگی چنین کسانی از گناه، و هراس آنان از عقاب و عذاب، و تصمیم ایشان بر این که به سوی گناه نروند، سبب گردد که دیگر دچار معصیت نشوند و مشمول مغفرت و مرحمت خدا شوند. چرا که) بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان و رحمت بیکران است. [[«آخَرُونَ»: دیگران. مراد گروه سومی غیر از دو گروه پیشین یعنی پیشگامان نخستین و منافقان داخل و خارج مدینه است.]]
[103] (ای پیغمبر!) از اموال آنان (که به گناه خود اعتراف دارند و در صدد کاهش بدیها و افزایش نیکیهای خویش میباشند) زکات بگیر تا بدین وسیله ایشان را (از رذائل اخلاقی، و گناهان، و تنگچشمی) پاک داری، و (در دل آنان نیروی خیرات و حسنات را رشد دهی و درجات) ایشان را بالا بری، و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن که قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مایهی آرامش (دل و جان) ایشان میشود (و سبب اطمینان و اعتقاد بیشترشان میگردد) و خداوند شنوای (دعای مخلصان و) آگاه (از نیّات همگان) است. [[«صَدَقَة»: زکات. آنچه مؤمن برای نزدیکی به خدا صرف میکند. «صَ��ِّ عَلَیْهِمْ»: برای ایشان دعا کن. «صَلاتَکَ»: دعای تو. «سَکَنٌ»: رحمت. آرامش خاطر.]]
[104] آیا نمیدانند که تنها خدا است که توبه (ی توبهکاران راستین) و زکات و صدقه (ی مؤمنان مخلص) را میپذیرد، و فقط او است که بسیار توبهپذیر و مهربان است؟ [[«یَأخُذُ»: در اینجا به معنی میپذیرد و پاداش آن را میدهد (نگا: ذاریات / 16). رابطه لطیفی میان (خُذْ) در آیه قبلی، و (یَأْخُذُ) در این آیه است، و آن این که پیغمبر همان چیزی را دریافت میدارد که خدا بدان دستور میدهد.]]
[105] بگو: (هرچه میخواهید) انجام دهید (خواه نیک، خواه بد. امّا بدانید که) خداوند اعمال (ظاهر و باطن) شما را میبیند (و آنها را به حساب شما میگیرد) و پیغمبر و مؤمنان اعمال (ظاهر) شما را میبینند و (به نسبت خوبی و بدی، با شما دوستی یا دشمنی میورزند. این در دنیا، و امّا) در آخرت به سوی خدا برگردانده میشوید که آگاه از پنهان و آشکار (همگان و دیدنی و نادیدنی جهان) است و شما را بدانچه میکنید مطّلع میسازد (و پاداش و پادافره اعمال و اقوال شما را میدهد). [[«قُلْ»: فعل (قُلْ) عطف بر فعل (خُذْ) در آیه 103 است. «فَسَیَرَی اللهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»: خدا از کارتان آگاه است، چون حاضر در همهجا و ناظر بر همهچیز است. پیغمبر و مؤمنان هم از کارتان مطلع میشوند، چرا که انسان هر عملی را انجام دهد - خواه ناخواه - ظاهر خواهد شد. اعمالتان از دید خدا پنهان نمیماند و در روز قیامت پیغمبر و مؤمنان هم از کردارتان باخبر میگردند (نگا: آلعمران / 179، اعراف / 188، توبه / 94، نمل / 65، احقاف / 9، حاقّه / 18، الطارق / 9، العادیات / 10).]]
[106] و گروه دیگری (از متخلّفان از جهاد) هستند که به فرمان خدا واگذار گردیدهاند (و مردم باید در انتظار بمانند تا ببینند که دستور خدا دربارهی این دسته که بدون عذر از جهاد بازپس ماندهاند چه باشد) یا خدا ایشان را به گناه خود میگیرد و یا بر آنان میبخشاید. خداوند آگاه (از احوال و نیّات آنان بوده و) حکیم است (و برابر حکمت خود، بندگان را ثواب یا عقاب میدهد). [[«آخَرُونَ»: دسته دیگری که غیر از دسته مذکور در آیه 102 میباشند که بدون عذر از جهاد واپس کشیدند و بعدها پشیمان گشتند و عذرتراشی هم ننمودند و به فرمان پیغمبر از همنشینی و گفتگوی با اصحاب و حتّی نزدیکی با زنان خود محروم شدند، تا فرمان خدا در آیه 118 در رسید و ایشان را بخشید. «مُرْجَوْنَ»: به تأخیر انداختهشدگان. واگذارشدگان. جمع (مُرْجی) است که اسم مفعول است و از مصدر (إرجاء). اصل آن (رجو) یا (رجا) میباشد (نگا: اعراف / 11 و احزاب / 51).]]
[107] و (از میان منافقان) کسانی هستند که مسجدی را بنا کردند و منظورشان از آن، زیان (به مؤمنان) و کفرورزی (در آن) و تفرقهاندازی میان مؤمنان (و درهم کوبیدن صفوف مسلمانان) و کمینگاه ساختن برای کسی بود که قبلاً با خدا و پیغمبرش جنگیده بود و (علم طغیان برافراشته بود) سوگند هم میخوردند که نظری جز نیکی نداشتهاند (و تنها مرادشان خدمت به مردمان و اقامهی نماز در آن بوده و بس) امّا خداوند گواهی میدهد که آنان (در سوگند خود) دروغ میگویند. [[«الَّذِینَ ...»: عطف بر ماسبق است و تقدیر آن چنین است: وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً. «ضِراراً»: زیان رساندن. مفعولله است. «إِرْصَاداً»: در کمین نشستن. «الْحُسْنَی»: کار نیک. علّت تأنیث آن این است که در اصل (ألْخَصْلَة الْحُسْنَی) بوده و موصوف حذف شده و صفت به جای آن نشسته است. آیه مذکور درباره گروهی از منافقان است که وقتی مسجد قبا در مدینه ساخته شد، ابوعامر نامی ایشان را بر آن داشت که منافقان برای چشم هم چشمی با کسانی که مسجد قباء را ساختند، و برای گردهمائی و رایزنی علیه اسلام و مؤمنان، مسجدی بسازند. بعد از اتمام آن از پیغمبر درخواست کردند که در چنین مسجدی که بعدها مسجد ضرار نام گرفت نماز بخواند. امّا وحی آسمان نقاب از چهره آنان برداشت و پیغمبر چه رسد به این که در آن نماز نخواند، دستور داد که آن را بسوزانند و زبالهدانش نمایند.]]
[108] (ای پیغمبر!) هرگز در آن (مسجد ضرار) نایست و نماز مگذار. مسجدی (مانند مسجد قبا) که از روز نخست بر پایهی تقوا بنا گردیده است (و مراد سازندگان آن تنها رضای الله بوده است) سزاوار آن است که در آن برپای ایستی و نماز بگزاری. در آنجا کسانی هستند که میخواهند (جسم و روح) خود را (با ادای عبادتِ درست) پاکیزه دارند و خداوند هم پاکیزگان را دوست میدارد. [[«لا تَقُمْ فیهِ ...»: در آن به عبادت نایست. در آن نماز مخوان (نگا: نساء / 102). اصلاً در آن توقّف مکن و ممان. «أَحَقُّ»: این واژه گرچه افعل التفضیل است ولی در اینجا مراد مقایسه میان (شایسته) و (شایستهتر) نیست؛ بلکه مقایسه میان (شایسته) و (ناشایسته) است؛ لذا در اینجا (أَحَقُّ) به معنی شایسته است؛ نه شایستهتر (نگا: فرقان / 24).]]
[109] آیا کسی که شالودهی آن (مسجد) را بر پایهی تقوا و پرهیز از (مخالفت فرمان) خدا و (جلب) خوشنودی (او) بنیاد نهاده است، (کارش) بهتر است یا کسی که شالودهی آن را بر لبهی پرتگاه شکافته و فرو تپیدهای بنیاد نهاده است و (هر آن با فرو ریختن خود) او را به آتش دوزخ فرو میاندازد؟ خداوند مردمان ستمپیشه را (به چیزی که خیر و صلاح ایشان در آن باشد) هدایت نمیکند. [[«بُنْیَان»: پایه. شالوده. مصدر است و به معنی اسم مفعول به کار رفته است. یعنی بناء به معنی مبنی. «بُنْیَانَهُ»: شالوده مسجد. شالوده دین خود. «شَفا»: لبه. کناره (نگا: آلعمران / 103). «جُرُفٍ»: گودال. پرتگاه. «هَارٍ»: شکافته و مشرف به سقوط، از ماده (هور) و در آن قلبالمکان شده است و لامالفعل و عینالفعل به جای همدیگر به کار رفته است. «فَانْهارَ بِهِ»: پرتگاه، ساختمان و صاحب آن را با خود به پائین انداخت. برخی معنی آیه را چنین بیان کردهاند: آیا کسی که پایه دین خود را بنیاد نهاده است بر شالوده استوار که تقوا و کسب رضای خدا یا طاعت و عبادت است، بهتر است، یا کسی که آن را بر ضعیفترین و سستترین شالوده بنیاد نهاده است که او را به دوزخ میاندازد و ...]]
[110] بنائی را که خودشان برپا کردهاند همواره به عنوان (یک عامل شکّ و تردید، یا یک نتیجهی) شکّ و تردید، در قلوب آنان باقی میماند، مگر این که دلهایشان قطعه قطعه شود (و بمیرند، و یا این که توبه کنند و به سوی خدا برگردند) و خدا آگاه (از هر چیزی و) حکیم (در افعال و دادن جزا و سزای هرکسی) است. [[«رِیبَةً»: شکّ و تردید. خبر لایَزالُ است. «إِلاّ»: به معنی (إِلی) است. «تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ»: دلهایشان پاره پاره شود. دل از کفر برکنند و توبه کنند. فعل (تَقَطَّعَ) مضارع است و تائی از اوّل آن حذف شده است. آیه را چنین هم معنی کردهاند: این بنای ایشان هرقدر بیشتر بماند، آنان بیشتر در میان مسلمانان شکّ و تردید میپراکنند.]]
[111] بیگمان خداوند (کالای) جان و مال مؤمنان را به (بهای) بهشت خریداری میکند. (آنان باید) در راه خدا بجنگند و بکشند و کشته شوند. این وعدهای است که خداوند آن را در (کتابهای آسمانی) تورات و انجیل و قرآن (به عنوان سند معتبری ثبت کرده است) و وعدهی راستین آن را داده است، و چه کسی از خدا به عهد خود وفاکنندهتر است؟ پس به معاملهای که کردهاید شاد باشید، و این پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است. [[«إِشْتَرَی»: خریداری کرده است. معمولاً فعل ماضی در معاملات معنی مضارع دارد؛ لذا میتوان آن را (خریداری میکند) معنی کرد. «یُقَاتِلُونَ»: میجنگند. فعل مضارع در اینجا میتواند معنی امر داشته باشد: باید بجنگند. «وَعْداً»: مفعول مطلق فعل محذوف (وَعَدَ) است. «حَقّاً»: مفعول مطلق فعل محذوف (اَحَقَّ) یا صفت (وَعْداً) است (نگا: نساء / 122). «أَوْفی»: وفاکنندهتر. «إِسْتَبْشِرُوا»: شادمان باشید. شاد و خوشنود باشید. «ذلِکَ»: این معاملهای که خریدار خدا، فروشندگان مؤمنان، کالا اموال و انفس مسلمانان، بها بهشت جاویدان، و سند گفته خداوند سبحان و ثبت در تورات و انجیل و قرآن است.]]
[112] (از جملهی اوصاف این مؤمنان و سائر مسلمانان این است که) آنان توبهکننده (از معاصی)، پرستنده (ی دادار)، سپاسگزار (پروردگار)، گردنده (در زمین و اندیشمند در آفاق و انفس)، نمازگزار، دستوردهنده به کار نیک، بازدارنده از کار بد، و حافظ قوانین خدا میباشند. (ای پیغمبر!) مژده بده به مؤمنان (به چیزهائی که خارج از توصیف و تعریف و به دور از فهم مردمان است). [[«الْتَّآئِبُونَ»: توبهکنندگان. خبر مبتدای محذوف یا مبتدای خبر محذوف است و تقدیر چنین است: هُمُ التَّآئِبُونَ ... التَّآئِبُونَ الْعَابِدُونَ ... مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَیْضاً (نگا: نساء / 95 و حدید / 10). «السَّآئِحُونَ»: گردندگان در زمین برای اطّلاع از آثار و درس گرفتن و عبرت آموختن از تاریخ گذشتگان و دیدن عجائب و غرائب جهان (نگا: انعام / 11، توبه / 2). روزهداران (نگا: تحریم / 5). «الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ»: محافظان قوانین خدا. اجراکنندگان احکام و شرائع الله. «بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ»: مژده بده به مؤمنان. مورد مژده محذوف است و اشاره بدان دارد که بیرون از حدود شُمار و گفتار و پندار است که بهشت و رضای کردگار است.]]
[113] پیغمبر و مؤمنان را نسزد که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، هرچند که خویشاوند باشند، هنگامی که برای آنان روشن شود که (با کفر و شرک از دنیا رفتهاند، و) مشرکان اهل دوزخند. [[«مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا»: برای پیغمبر و مؤمنان شایسته و درست نیست که. «أُوْلِی قُرْبَی»: خویشاوندان. نزدیکان.]]
[114] طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش، به خاطر وعدهای بود که بدو داده بود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که پدرش (در قید حیات بر کفر اصرار میورزد و برابر وحی آسمانی دار فانی را با کفر وداع میگوید، دانست که او) دشمن خدا است، از او بیزاری جست (و ترک طلب آمرزش برای وی گفت). واقعاً ابراهیم بسیار مهربان و دستبدعا و فروتن و شکیبا بود. [[«إِسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ»: (نگا: شعراء / 86). «مَوْعِدَة»: وعده (نگا: مریم / 47). «تَبَرَّأَ»: بیزاری جست. دوری کرد (نگا: بقره / 166 و 167). «أَوَّاهٌ»: آهگویان. خاشع در دعا. تسبیحگوی. مهربان. کثیرالدعاء. «حَلِیمٌ»: صبور و بردبار. از آیه چنین برمیآید که دعاکردن برای هدایت کافران و مشرکان زنده بلامانع است ولی برای مردگان آنان صحیح نیست (نگا: مجادله / 22).]]
[115] خداوند (به سبب عدالت و حکمتی که دارد) هیچ وقت قومی را که هدایت بخشیده است گمراه نمیسازد (و در برابر اشتباه و لغزش ناشی از اجتهادی که میکنند، به عقاب و عذابشان نمیگیرد) مگر زمانی که چیزهائی را که باید از آنها بپرهیزند روشن و آشکار (و بیشبهه و اشکال، توسّط پیغمبر) برای آنان بیان کند. بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است. [[«لِیُضِلَّ»: گمراه سازد. حکم به گمراهی دهد. مراد این است که عقاب بعد از بیان احکام است.]]
[116] حکومت آسمانها و زمین تنها از آن خدا است. او است که زندگی میبخشد و میمیراند. جز خدا برای شما سرپرستی (که کارهای شما بدو واگذار شود) و یاوری (که شما را کمک و از شما دفاع کند) وجود ندارد. [[«مِن دُونِ الله��»: سِوای خدا. بجز خدا.]]
[117] خداوند توبهی پیغمبر (از اجازهدادن منافقان به عدم شرکت در جهاد) و توبهی مهاجرین و انصار (از لغزشهای جنگ تبوک، مثل کُندی و سستی اراده و اندیشهی بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نیمهی راه جهاد) را پذیرفت. مهاجرین و انصاری که در روزگار سختی (با وجود گرمای زیاد، کمی وسیلهی سواری و زاد، فصل درو و چیدن محصول خود) از پیغمبر پیروی کردند (و همراه او رهسپار جنگ تبوک شدند) بعد از آن که دلهای دستهای از آنان اندکی مانده بود که (از حق به سوی باطل) منحرف شود. (در این حال) باز هم خداوند توبهی آنان را پذیرفت. چرا که او بسیار رؤوف و مهربان است. [[«لَقَد تَّابَ اللهُ عَلَی النَّبِیِّ ...»: ذکر پیغمبر در سرآغاز توبهکنندگان، به خاطر بزرگداشت هرچه بیشتر مهاجرین و انصار است، والاّ گناهی از او سر نزده بود تا از آن توبه کند. یا این که توبه پیغمبر از اموری است که اگر از دیگران سر میزد، مانند اجازهدادن به منافقان که در منزل بمانند و در جنگ شرکت نکنند (نگا: توبه / 43) اصلاً گناه یا حتی درخور لومه و عتاب نبود. یا این که طلب استغفار باید پیشه هر مؤمنی اعم از پیغمبر و غیره باشد (نگا: محمّد / 19 و فتح / 2). «سَاعَةِ الْعُسْرَةِ»: هنگام سختی و بحرانی. مراد زمانی است که مؤمنان آماده جنگ تبوک میشدند و به مناسبت سختی معیشت و مشکلات راه و رزمیدن با امپراطوری روم در نقطه بسیار دوری از مدینه سخت در تنگنا بودند، و لشکری را هم که تهیّه دیدند جَیْشُ الْعُسْرَة لقب گرفت. «کَادَ یَزِیغُ»: نزدیک بود که منحرف و از راه به در شود. «فَرِیقٍ»: دسته. گروه.]]
[118] خداوند توبهی آن سه نفری را هم میپذیرد که (بیهیچ حکمی به آینده) واگذار شدند (و پیغمبر و مؤمنان و خانوادهی خودشان با ایشان سخن نگفتند و از آنان دوری جستند) تا بدانجا که (ناراحتی ایشان به حدّی رسید که) زمین با همهی فراخی، بر آنان تنگ شد، و دلشان به هم آمد و (جانشان به لب رسید. هم مردم از آنان بیزار و هم خودشان از خود بیزار شدند. بالأخره) دانستند که هیچ پناهگاهی از (دست خشم) خدا جز برگشت به خدا (با استغفار از او و پناهبردن بدو) وجود ندارد (چرا که پناه بیپناهان او است و بس). آن گاه خدا (به نظر مرحمت در ایشان نگریست و) بدیشان پیغام توبه داد تا توبه کنند (و آنان هم توبه کردند و خدا هم توبهی ایشان را پذیرفت). بیگمان خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است. [[«الثَّلاثَةِ»: سه نفر که عبارت بودند از: کعببن مالک و مُرارهبن ربیع و هلالبن امیه. «خُلِّفُوا»: واپس نهاده شدند. مراد این است که خداوند حکم قطعی درباره آنان صادر نفرمود (نگا: توبه / 106) و به آینده واگذار شدند. «بِمَا رَحُبَتْ»: با همه وسعتی که دارد. «ظَنُّوا»: یقین حاصل کردند (نگا: بقره / 46). «مَلْجَأَ»: پناهگاه. «تَابَ عَلَیْهِمْ»: ایشان را توفیق توبه داد. با مرحمت بدیشان برگشت و پیام پذیرش توبه آنان را به پیغمبر وحی کرد. «لِیَتُوبُوا»: تا آنان توبه کنند و در آینده نیز بر توبه و استغفار ماندگار باشند.]]
[119] ای مؤمنان! از خدا بترسید و همگام با راستان باشید. [[«الصَّادِقِینَ»: راستان در کردار و گفتار و پندار.]]
[120] درست نیست که اهل مدینه و بادیهنشینان دوروبر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او به جهاد نروند، و در راه همان چیزی جان نبازند که او در راه آن جان میبازد) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتر داشته باشند. چرا که هیچ تشنگی و خستگی و گرسنگی در راه خدا به آنان نمیرسد، و گامی به جلو برنمیدارند که موجب خشم کافران شود، و به دشمنان دستبردی نمیزنند (و ضرب و قتل و جرحی نمیچشانند و اسیر و غنیمتی نمیگیرند) مگر این که به واسطهی آن، کار نیکوئی برای آنان نوشته میشود (و پاداش نیکوئی بدانان داده میشود). بیگمان خداوند پاداش نیکوکاران را (بیمزد نمیگذارد و آن را) هدر نمیدهد. [[«مَا کَانَ»: صحیح نیست. درست نیست. «لا یَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ»: جان خود را از جان او عزیزتر و با ارزشتر ندانند. از بذل جان خود در راه حفظ جان او دریغ نکنند. «ظَمَأٌ»: تشنگی. «نَصَبٌ»: خستگی. «مَخْمَصَةٌ»: گرسنگی. «لا یَطَأُونَ»: گام نمیگذارند. پای نمینهند. «مَوْطِئاً»: جای گام. قدمگاه. «لا یَطَأُون مَوْطِئاً»: مراد این است که گامی به جلو برنمیدارند و وارد مکانی نمیشوند، مگر این که ... «لا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً»: صدمهای به دشمن نمیرسانند و اسیر و غنیمتی از ایشان نمیگیرند، و ...]]
[121] (همچنین مجاهدان راهحق) هیچ خرجی خواه کم خواه زیاد نمیکنند، و هیچ سرزمینی را (در رفت و برگشت از جهاد) نمیسپرند، مگر این که (پاداش آن) برایشان نوشته میشود، تا (از این راه) خداوند پاداشی نیکوتر از کاری که میکنند بدیشان دهد. [[«نَفَقَةً»: خرج. صرف مال. «وَادِیاً»: زمین گود پرپیچ و خم و فراز و نشیبی که میان کوهها و جنگلها لمیده باشد. مراد سرزمین به طور مطلق است. «کُتِبَ لَهُمْ»: برای آنان نوشته میشود. نائب فاعل، ذلِکَ یا ثَوابٌ یا عَمَلٌ صالِحٌ است. «أَحْسَنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»: پاداشی نیکوتر از کاری که میکنند. پاداش نیکوترین کاری که میکنند، و آن جهاد است. نیکوترین پاداشی که نیکوکاران در برابر نیکوکاریهایشان مستحقّ آن میباشند. واژه (أَحْسَنَ) صفت مصدر محذوف (جَزَآءً) است و تقدیر چنین است: لِیَجْزِیَهُمُ اللهُ جَزَآءً أَحْسَنَ جَزَآءٍ مَّا.]]
[122] مؤمنان را نسزد که همگی بیرون بروند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). باید که از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلهی خود برگشتند (به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و) آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند. [[«کَآفَّة»: همگی. جملگی. حال ضمیر واو در فعل (لِیَنفِرُوا) است. «فَلَوْلا نَفَرَ»: چه خوب است که عازم بشود و بیرون برود. «طَائِفَةٌ»: دستهای. برخی. «لِیَتَفَقَّهُوا»: تا دانشاندوزی کنند. تا آشنا شوند و مهارت به هم رسانند. معنی دیگر آیه این است که: شایسته نیست، مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) بیرون بروند. چرا از هر گروهی برخی از آنان (به کارزار) نمیروند (و برخی در مدینه نمیمانند) تا در دین (و معارف اسلامی) آگاهی پیدا کنند و وقتی که قوم خود (از جهاد) به سوی ایشان برگشتند، آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا بترسند (و خویشتندار و پرهیزگار گردند). با توجّه به معنی نخست، ضمیر فعل (لِیَتَفَقَّهُوا) و (لِیُنذِرُوا) و (رَجَعُوا) به طالبان علم برمیگردد که به جهاد اکبر مشغولند، و ضمیر فعل (یَحْذَرُونَ) به قوم و قبیله آنان. امّا با توجّه به معنی دوم، ضمیر فعل (لِیَتَفَقَّهُوا) و (لِیُنذِرُوا) به کسانی برمیگردد که به جهاد اصغر یعنی پیکار با دشمنان نمیروند و بلکه در خدمت پیغمبر در مدینه میمانند و دانشاندوزی میکنند و چیزهائی را که در غیاب مجاهدان وحی شده است بدیشان میرسانند. و ضمیر فعل (رَجَعُوا) و (یَحْذَرُونَ) به مجاهدان و پیکارگران برمیگردد.]]
[123] ای مؤمنان! با کافرانی بجنگید که به شما نزدیکترند، و باید که (در جنگ) از شما شدّت وحدّت (و جرأت و شهامت) ببینند. و بدانید که خداوند (یاری و لطفش) با پرهیزگاران است. [[«یَلُونَکُمْ»: از حیث مکان یا نسب به شما نزدیکند. در اینجا بیشتر قرب مکانی مورد نظر است. از ماده (ولی) است. «غِلْظَة»: شدّت و خشونت در جنگ که بالطبع صبر و شکیبائی و جرأت و شهامت را نیز شامل میشود.]]
[124] هنگامی که سورهای (از سورههای قرآن) نازل میشود، کسانی از آنان (که منافقند، از روی تمسخر و استهزاء، برخی به برخی رو میکنند و) میگویند: این سوره بر ایمان کدام یک از شما افزود؟ (و آیا چیز مهمّ و مفیدی گفت و نمود؟!) و امّا مؤمنان، (همان سورهی قرآن) بر ایمانشان میافزاید و (نور آن بیش از پیش راه حق را بدیشان مینماید، و از این نزول قرآن که مایهی افزایش ایمان و پرتو جان و سعادت هر دو جهان آنان میشود) شادمان میگردند. [[«إِذا مَا»: هر زمان که.]]
[125] و امّا کسانی که در دلهایشان بیماری (نفاق) است، (نزول سورهای از سورههای قرآن، به جای این که روح تازهای به کالبدشان دمد و مایهی تربیت جدیدی شود)، خباثتی بر خباثتشان میافزاید (و کفر و عنادشان را بیشتر مینماید، و پلیدیهایشان هر روز فزونی میگیرد، و تاریکیهای جان و دلشان دائماً تراکم میپذیرد، و) در حال کفر میمیرند (و در دوزخ جای میگیرند). [[«مَرَضٌ»: مراد نفاق است (نگا: بقره / 10 و محمّد / 20). «رِجْساً»: خباثت. پلیدی (نگا: اعراف / 71 و توبه / 125). مراد کفر و نفاق است.]]
[126] آیا منافقان نمیبینند که در هر سالی، یک یا دو بار (و بلکه بیشتر) مورد آزمایش قرار میگیرند (و بلاهائی از قبیل: کشف اسرار و ظهور احوال و پیروزی مؤمنان، و شکست کافران میبینند، ولی) بعد از آن (همه گرفتاریها و آزمونها، از کردهها و گفتههای زشت خود دست نمیکشند و) توبه نمیکنند و عبرت نمیگیرند و بیدار و هوشیار نمیشوند. [[«یُفْتَنُونَ»: آزمایش میگردند. به بلاهاگرفتار میشوند تا مایه بیداری ایشان گردد. «مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ»: یکبار یا دوبار. مراد تکثیر است؛ نه عدد به خصوصی.]]
[127] و هرگاه آنان (در مجلس پیغمبر باشند و) سورهای نازل گردد، برخی به برخی مینگرند (و با اشاره به همدیگر میفهمانند که) آیا کسی شما را میبیند (و متوجّه ما میباشد؟ همین که اطمینان یافتند مؤمنان به سخنان پیغمبر سرگرم و سراپا گوشند) آن وقت (از مجلس) بیرون میروند (و ندای هدایت را نمیشنوند. چراکه تحمّل شنیدن پیام آسمانی را ندارند و از ایمان و ایمانداران بیزارند). از آنجا که قوم بیدانش و نفهمی هستند، خداوند دلهایشان را (از حق) بگردانیده است. [[«هَلْ یَرَاکُم مِّنْ أَحَدٍ»: این جمله میتواند بیانگر گفتار زبانی ایشان، یا اشارات سر و صورت و چشمهای آنان باشد. در هر حال تفسیری است برای نگاههایشان به یکدیگر. «إِنصَرَفُوا»: از مجلس بیرون میروند. دل به سخنان نمیدهند و بدان ایمان نمیآورند و بلکه از وحی آسمانی رویگردان میشوند. «صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُمْ»: این جمله میتواند خبریّه باشد که معنی آن گذشت، و میتواند انشائیّه یعنی برای دعا و نفرین باشد. در این صورت معنی چنین میشود: خداوند دلهایشان را از ایمان بگرداند و از جانب حق بچرخاند.]]
[128] بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما عشق میورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است. [[«مِنْ أَنفُسِکُمْ»: از خود شما انسانها. یعنی انسان است و از لحاظ سرشت بشری همچون شما است (نگا: کهف 110 /، فصّلت / 6). «عزیز»: سخت و دشوار. «عَنِتُّمْ»: رنج بردید. ناراحتی کشیدید. از ماده (عَنَت) به معنی مشقّت. «مَا عَنِتُّمْ»: رنج و مشقّتی که میبینید. واژه (ما) مصدریّه است. «حَرِیصٌ»: علاقهمند.]]
[129] اگر آنان (از ایمان به تو) روی بگردانند (باکی نداشته باش و) بگو: خدا مرا کافی و بسنده است. جز او معبودی نیست. به او دلبستهام و کارهایم را بدو واگذار کردهام، و او صاحب پادشاهی بزرگ (جهان و ملکوت آسمان) است. [[«الْعَرْشِ»: تخت سلطنت. آفریده سترگی است که چگونگی آن بر ما مجهول است (نگا: اعراف / 54، حاقّه / 17).]]