💾 Archived View for auragem.space › texts › islam › quran › fa.khorramdel › 17 captured on 2022-07-16 at 19:13:27. Gemini links have been rewritten to link to archived content
-=-=-=-=-=-=-
[1] تسبیح و تقدیس خدائی را سزا است که بندهی خود (محمّد پسر عبدالله) را در شبی از مسجدالحرام (مکّه) به مسجدالاقصی (بیتالمقدّس) برد، آنجا که دَور و بر آن را پربرکت (از اقوات مادی و معنوی) ساختهایم. تا (در این کوچ یک شبهی زمینی و آسمانی) برخی از نشانههای (عظمت و قدرت خداوندی) خود را بدو بنمایانیم (و با نشان دادن فراخی گسترهی جهان و بخشی از شگفتیهای آن، او را از بند دردها و رنجهای زمینیان برهانیم و با دل و جرأت بیشتر به میدان مبارزهی حق و باطل روانه گردانیم). بیگمان خداوند بس شنوا و بینا است. (نه سخنی از او پنهان و نه کاری از او نهان میماند). [[«سُبْحَانَ»: پاک و منزّه است از ناتوانیها و ناشایستها. تسبیح و تقدیس و تعظیم و تکریم باد. این واژه مفعول مطلق فعل محذوفی است و برای اظهار تعجّب و بیان عظمت و قدرت به کار میرود. «أَسْرَی»: شبرَوی کرد. در اینجا به وسیله حرف (ب) متعدّی شده است. یعنی، در شب برد (نگا: هود / 81، دخان / 23). «الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»: مسجدالحرام که در شهر مکّه است و نقطه شروع سفر زمینی رسول است. «الْمَسْجِدِ الأقْصَی»: مسجد اقصی که در بیتالمقدّس است و نقطه پایان سفر زمینی و مکان آغاز سفر آسمانی رسول است. کوچ از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی را إسراء مینامند. و کوچ از مسجدالاقصی به برخی از کرات آسمانی را معراج میگویند. إسراء و معراج هر دو با هم در پاسی از یک شب انجام گرفته است (نگا: نجم / 1 - 18). «بَارَکْنَا»: مبارک و پربرکت گرداندیم. مراد حاصلخیزی زمینهای اطراف شهر بیتالمقدّس و برکات معنوی خود آنجا است؛ چرا که سرزمین انبیاء و قبلهگاه دلهای مردان خدا است.]]
[2] ما به موسی کتاب (تورات) دادیم و آن را رهنمود بنیاسرائیل کردیم (تا در پرتو آن از تاریکی جهل و کفر به سوی نور علم و ایمان راهیاب شوند. و بدیشان دستور دادیم) این که غیر ما را تکیهگاه و پشتیبان خود مسازید (و امور خویش را جز به ما مسپارید). [[«هُدیً»: هدایت. راهنما. «أَلاّ تَتَّخِذُوا»: فعلی پیش از آن محذوف است و تقدیر چنین است: قُلْنَا لَهُمْ لا تَتَّخِذُوا. در این صورت حرف (أَنْ) زائد است. یا این که به معنی (أَیْ) تفسیریّه است و تقدیر چنین میشود: أَیْ لا تَتَّخِذُوا. میتوان حرف جرّ را نیز مقدّر دانست. بِألاّ تَتَّخِذُوا. «مِن دُونِی»: به غیر از من. به جای من.]]
[3] ای فرزندان کسانی که با نوح (بر کشتی) سوار کردیم! (ما پدران شما را از غرقاب رهانیدیم. پس به شکرانهی این که زادگان آن مؤمنانید و خویشتن را پیروان نوح میدانید، از خدا سپاسگزاری کنید؛ چرا که) نوح بندهی بسیار سپاسگزاری بود (و شما نیز همچون گذشتگانتان او را قدوهی خود کنید و بدو تأسّی جوئید). [[«ذُرِّیَّةَ»: نژاد. نسل. منادا است، یا این که منصوب به اختصاص است و مفعولٌبه (أَخُصُّ) یا (أَعْنی) محذوف است.]]
[4] در کتاب (تورات) به بنیاسرائیل اعلام کردیم که دوبار در سرزمین (فلسطین و دَوروبر آن) تباهی میورزید و برتریجوئی بزرگی میکنید و طغیان و عدوان را به غایت، و ظلم و جور را به نهایت میرسانید. [[«قَضَیْنَا»: اعلام کردیم. باخبر ساختیم (نگا: حجر / 66، قصص / 44). «الْکِتَابِ»: مراد تورات است. «مَرَّتَیْنِ»: دوبار. مراد دو دفعه مهمّ است. «لَتَعْلُنَّ»: برتریجوئی میکنید. «عُلُوّاً»: برتریجوئی (نگا: مؤمنون / 91، قصص / 4، نمل / 31، دخان / 19).]]
[5] هنگامی که وعدهی نخستین آن دو فرا رسد، بندگان پیکارجو و توانای خود را بر شما (میگماریم و) برانگیخته میداریم که (شما را سخت درهم میکوبند و برای به دست آوردنتان) خانهها را تفتیش و جاها را جستجو میکنند. این وعده (ی غلبه و انتقام، حتمی و قطعی و) انجام پذیرفتنی است. [[«عِبَاداً لَنَا»: بندگان خود را. مراد تنها بندگان مؤمن خدا نیست، ممکن است بندگان کافر خدا باشد (نگا: مائده / 118، مریم / 93، فرقان / 17). «اُوْلِی بَأْسٍ»: جنگجویان. نیرومندان. عذاب رسانندگان. «بَأْسٍ»: جنگ (نگا: بقره / 177، احزاب / 18). قوّت و قدرت (نگا: نساء / 84، کهف / 2). عذاب (نگا: انعام / 43 و 148، اعراف / 79 و 98). «جَاسُوا»: تفتیش کردند. گشت زدند و گردیدند. «خِلالَ»: لابلای. میان. «الدِّیَارِ»: جمع دار، خانه و کاشانه. زاد و بوم. «مَفْعُولاً»: انجام شده. مراد قطعی و حتمی است (نگا: نساء / 47، انفال / 42 و 44).]]
[6] سپس (شما راه صلاح در پیش میگیرید و از فساد دست میکشید و آن گاه) شما را بر آنان چیره میگردانیم، و با اموال و فرزندان مدد و یاریتان میدهیم و تعداد نفراتتان را بیشتر (از دشمن) مینمائیم. [[«الْکَرَّةَ»: هجوم. یورش. مراد غلبه و قدرت است. «أَمْدَدْنَاکُمْ»: شما را یاری میدهیم و نیرو میبخشیم. «نَفِیراً»: نفرات. یاران همرزم. تمییز است.]]
[7] (آن گاه بدیشان گفتیم: ای بنیاسرائیل!) اگر نیکی کنید (و از خدا اطاعت نمائید) به خودتان نیکی میکنید (و سود آن در دنیا و آخرت به خودتان برمیگردد) و اگر بدی کنید (و از فرمان خدا سرکشی نمائید) به خودتان بدی میکنید. و هنگامی که وعدهی دوم (مجازات و عقاب فسادتان) فرا میرسد (دشمنانتان را نیرو بخشیده و بر شما مسلّط میگردانیم) تا شما را بدحال (و پریشان روزگار) سازند (و گرد غم و اندوه بر چهرههایتان بپاشند) و داخل مسجد (الاقصی) گردند، همان گونه که در دفعهی اوّل بدان داخل شدند (و بار دیگر به تخریب بیتالمقدّس دست یازند) و بر هر که و هرچه دست یابند بکشند و درهم کوبند. [[«وَعْدُ الآخِرَةِ»: زمان دفعه آخر دو فساد شما. «لِیَسُوءُوا ...»: تا اذیّت و آزارتان رسانند و آثار غم و اندوه بر سیما و دیدارتان پدیدار گردانند. متعلّق به فعل محذوفی است که جواب (إِذا) است. یعنی: بَعَثْنَاهُمْ لِیَسُوءُوا. «الْمَسْجِدَ»: مسجدالاقصی. «مَا عَلَوْا»: آنچه بر آن مستولی و چیره میشوند. در این صورت (ما) موصول و مفعولبه است. مدّتی که آنان مسلّط و چیره باشند. در این صورت (ما) مصدریّه ظرفیّه است. «تَتْبِیراً»: درهم کوبیدن و نابودن کردن (نگا: أعراف / 139). دو فساد بزرگ بنیاسرائیل و سرکوب آنان توسّط جنگجویان نیرومند و توانا، به درستی روشن نیست. برخی سرکوبگرِ نخستین را بختالنصّر پادشاه بابِل، و دومی را اسپیانوس قیصر روم دانستهاند و ... ولی قرآن کریم نوع فساد بنیاسرائیل و جنس دشمنانشان را روشن نفرموده است، امّا ایشان و ما و هرکس دیگری را بیم میدهد که ستمگریها و تباهیها در پیشگاه خدا بدون مجازات نمیماند و لذا صهیونیستهای فعلی هم باید در انتظار شکست مجدّد باشند؛ چرا که وعده خدا حتماً تحقّق میپذیرد، و برتریجوئی و بیدادگری آنان بیپاسخ نمیماند (نگا: أعراف / 167).]]
[8] امید است پروردگارتان (بعد از بار دوم نیز اگر توبه کردید و از تباهکاریها و ستمگریها برگشتید) به شما رحم کند (و شما را ببخشاید)، و اگر هم (به زشتیها و پلشتیها) برگردید، ما هم (به مجازات و کیفرتان در همین جهان) برمیگردیم، و دوزخ را (هم در آن جهان) زندان تنگ کافران (چون شما) میکنیم. [[«حَصِیراً»: مکان تنگ فراگیر. زندان سختی که نتوان از آن خارج شد (نگا: کهف / 29، حجّ / 22).]]
[9] این قرآن (مردمان را) به راهی رهنمود میکند که مستقیمترین راهها (برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت) است، و به مؤمنانی که (برابر دستورات آن) کارهای شایسته و پسندیده میکنند، مژده میدهد که برای آنان (در سرای دیگر) پاداش بزرگی (به نام بهشت) است. [[«لِلَّتِی»: به راهی که. (أَلَّتِی) صفت موصوف محذوفی مانند: (الطَّریقَة، الْحالَة، الْمِلَّة) است. «أَقْوَمُ»: مستقیمترین و استوارترین (نگا: بقره / 282، نساء / 46، مزّمّل / 6).]]
[10] و (به مؤمنان مژده میدهد به) این که برای کسانی که به قیامت ایمان نمیآورند، عذاب دردناکی آماده کردهایم. [[«أَعْتَدْنَا»: آماده کردهایم. تهیّه دیدهایم. از ریشه (عتد) است (نگا: نساء / 18 و 37، یوسف / 31).]]
[11] انسان (چه بسا در وقت خشم یا بلایا، دست دعا به سوی خدا برمیدارد و علیه خود و خویشاوندان و دوستان) دعای شرّ میکند، همان گونه که (به هنگام شادی یا عادی) دعای خیر میکند. اصلاً انسان همیشه شتابگر بوده است (و خوبی و بدی را آزمندانه و عجولانه از خدا خواسته است، و سود و زیان خود را چنان که باید ندانسته است). [[«یَدْعُو»: دعا میکند. میطلبد. در رسمالخطّ قرآنی واو آن ذکر نشده است. «دُعَآءَهُ»: مثل دعایش. همچون طلبیدنش. مفعول مطلق است. «یَدْعُو الإِنسَانُ بِالشَّرِّ ...». شرّ و بلا یا خیر و صفا را فریاد زدن و خواستن، به دو صورت امکانپذیر است، یکی با گفتار (نگا: انفال / 32، اعراف / 70، انبیاء / 38) دیگری با کردار خوب و رفتار پسندیده منتهی بدانها (نگا: یونس / 11). «عَجُولاً»: بسیار عجلهکننده. شتابگر. معنی آیه چنین نیز میتواند باشد: انسان همان گونه که نیکیها را طلب میکند، بر اثر شتابزدگی و عدم مطالعه کافی به طلب بدیها برمیخیزد، چرا که انسان ذاتاً عجول است.]]
[12] ما شب و روز را دو نشان (دالّ بر بودن یزدان و قدرت فراوان گردانندهی جهان) قرار دادهایم. نشان شب را محو (تاریکی) گرداندهایم (تا در آن بیاسائید) و نشان روز را تابان کردهایم تا (در آن به تلاش و کوشش بپردازید و) از فضل پروردگارتان بهرهمند گردید (و در پرتو پیاپی آمدن شبها و روزها) شمارهی سالها و حساب (امور زندگی خود) را بدانید. و ما هر چیزی را دقیقاً (برای هدف و کاری، معیّن و) مشخّص ساختهایم (و جهان را از روی نقشه و حساب و کتاب آفریده و به کار انداختهایم). [[«آیَتَیْنِ»: دو نشانِ وجود خدا. دو دلیلِ قدرت و عظمت الله. «فَمَحَوْنآ آیَةَ الَّیْلِ»: مراد از محو شب، تاریک گرداندن و در دل ظلمت نهان ساختن است. یعنی آفریدن شب بدین وضع و شیوه است. مثلاً اگر گفته شود: (بَیَّضَ اللهُ الْمَآءَ، وَ سَوَّدَ الْفَحْمَ): خداوند آب را سفید و زغال را سیاه کرده است، مراد این است که آن دو را بر این خلقت سرشته و با چنین ویژگیهائی آنها را آفریده است. «مُبْصِرَةً»: تابان. روشن (نگا: نمل / 13). «فَضْلاً»: نعمت. رزق و روزی. «عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ»: (نگا: یونس / 5). «وَ کُلَّ شَیْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً»: ما همهچیز را در قرآن بیان و روشن کردهایم (نگا: نحل / 89). ما هر چیزی را برای هدف و کاری، معیّن و مشخّص کردهایم. واژه (کلّ) منصوب به اشتغال است.]]
[13] ما اعمال هرکسی را (همچون گردنبند) به گردنش آویختهایم (و او را گروگان کردار و عهدهدار رفتارش ساختهایم) و در روز قیامت کتابی را (که کارنامهی اعمال او است) برای وی بیرون میآوریم که گشوده به (دست) او میرسد. [[«کُلَّ»: منصوب به اشتغال است. «أَلْزَمْنَاهُ»: ملازم او ساختهایم. همراه او کردهایم. یعنی: اعمال انسان در دنیا و آخرت از او جدا نمیشود و نتیجه خوب و بد آنها را میبیند. «طَآئِرَ»: عمل. خوشبختی و بدبختی ناشی از عمل (نگا: اعراف / 131). «کِتَاباً»: مراد نامه اعمال و کارنامه احوال انسان است (نگا: جاثیه / 28 و 29). «مَنشُوراً»: گشوده و باز. مراد این است که کارنامه عمل انسان در این جهان مکتوم و پوشیده است و در آن جهان باز و گشوده. واژه (مَنشُوراً) صفت دوم (کِتَاباً) یا حال ضمیر (ه) است.]]
[14] (در آن روز بدو گفته میشود:) کتاب (اعمال) خود را بخوان (و سعادت یا شقاوت خویش را بدان). کافی است که خودت امروز حسابگر خویشتن باشی. (چه مسائل روشناست و نیازی به شاهد و حسابرس دیگری نیست). [[«حَسِیباً»: حسابگر. حسابرس.]]
[15] هر کس (به راه حق) هدایت یابد، راهیابیَش به سود خودش است، و هرکس (از راه حق) گمراه شود، گمراهیَش به زیان خودش است. و هیچ کسی بارِ گناه دیگری را بر دوش نمیکشد (و به جرم دیگری کیفر داده نمیشود). و ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم. [[«لا تَزِرُ وازِرَةٌ ...»: (نگا: أنعام / 31 و 164، نحل / 25). «وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ ...»: مراد این است که عذاب بدون بیان صحیح نیست، و این است که خداوند ستمگران و منحرفان را کیفر نمیدهد، مگر این که پیغمبری را به میانشان بفرستد تا راه و چاه را بدیشان بنمایاند. امام محمّد غزّالی، مردمان بعد از بعثت پیغمبر اسلام را سه گروه کرده است: الف) کسانی که از بعثت محمّدی به طور کلّی بیخبرند، اینان رستگارند. ب) کسانی که به گونه راستین، دعوت اسلام بدیشان میرسد، ولی بر اثر سهلانگاری یا عِناد، بدان نمیگروند، اینان گرفتار عذاب کردگارند. ج) کسانی که به گونه راستین، دعوت اسلام بدیشان نمیرسد، و محمّد همچون شخص نیرنگباز و جاهطلب و خوشگذرانی بدیشان معرّفی و شناسانده میشود، اینان نیز همچون گروه نخست، رستگار و از عذاب در امانند. (نگا: تفسیرالمراغی، جلد اوّل، صفحه 134، تفسیر سوره اسراء: عبدالّله محمّد شحّاته، صفحه 98).]]
[16] هرگاه بخواهیم شهر و دیاری را نابود گردانیم، افراد دارا و خوشگذران و شهوتران آنجا را سردار و چیره میگردانیم، و آنان در آن شهر و دیار به فسق و فجور میپردازند (و به مخالفت با دستورات الهی برمیخیزند)، پس فرمان (وقوع عذاب) بر آنجا واجب و قطعی میگردد و آن گاه آن مکان را سخت درهم میکوبیم (و ساکنانش را هلاک میگردانیم). [[«أَمَرْنَا»: امیر و سردار میگردانیم. سلطه و قدرت میدهیم. به طاعت و عبادت دستور میدهیم. زیاد و فراوان میکنیم. «مُتْرَفِیهَا»: مُتْرَفین، اشخاص متنعّم خوشگذران و ثروتمندانِ غرق در شهوات (نگا: هود / 116). پیروی و دنبالهروی از آنان حکومت و کشور را به تباهی میکشاند و همگان را بر خاک مذلّت مینشاند. «حَقَّ»: ثابت و واجب شد (نگا: أعراف / 30، یونس / 33 و 96، نحل / 36). «الْقَوْلُ»: سخن تهدیدآمیز خدا (نگا: یونس / 33، هود / 40). «تَدْمِیراً»: هلاک گرداندن و درهم کوبیدن (نگا: أعراف / 137).]]
[17] و چه بسیارند مردمانی که در قرون و اعصار بعد از نوح میزیستهاند و ما آنان را (طبق همین سنّت، به سبب تمرّد و سرکشیشان) نابود گرداندهایم. (مثل: خود قوم نوح، قوم عاد، قوم ثمود، قوم لوط، قوم فرعون.) همین کافی است که پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بدانها بینا است (و لذا هیچ گونه کاری از دید او مخفی، و بیسزا و جزا نمیماند). [[«الْقُرُونِ»: جمع قَرْن، مردمان یک عصر و زمان (نگا: أنعام / 6، یونس / 13، هود / 116).]]
[18] هر کس که دنیای زودگذر (این جهان) را بخواهد (و تنها برای زندگی آن کار کند)، آن اندازه که خود میخواهیم و به هرکس که صلاح میدانیم، هرچه زودتر در دنیا بدو عطاء خواهیم کرد. به دنبال آن، دوزخ را بهرهی او میکنیم که به آتش آن میسوزد، در حالی که (به سبب کارهائی که در دنیا کرده است) مورد سرزنش است و (از رحمت خدا) رانده و مانده است. [[«الْعَاجِلَة»: جهان زودگذر. مراد لذائذ و نعمتهای دنیای فعلی است (نگا: هود / 15، شوری / 20، نجم / 29). «یَصْلاهَا»: بدان درآید و حرارت آن را بچشد. «مذموماً»: سرزنش شده. مراد این است که مبغوض خدا و فرشتگان و مردم است. «مَدْحُوراً»: رانده شده. مراد مطرود از الطاف و به دور از مراحم خدا است. واژههای (مَذْمُوماً مَّدْحُوراً) حال اوّل و دوم است (نگا: أعراف / 18).]]
[19] و هر کس که (دنیای جاودانهی) آخرت را بخواهد و برای (فراچنگ آوردن) آن، تلاش سزاوار آن را از خود نشان دهد، در حالی که مؤمن باشد، این چنین کسانی، تلاششان بیسپاس (و بیاجر) نمیماند. [[«سَعْیَهَا»: تلاشی که سزاوار آن جهان است. کوشش کردن در راه حقیقی آن، که متابعت از پیغمبر و انجام عبادات برابر رهنمود است. «مَشْکُوراً»: سپاسگزاری شده. سپاسگزاری خدا از بندگان، پذیرش اعمال و عبادات آنان و افزون دادن پاداش بدیشان است (نگا: فاطر / 30 و 34، شوری / 23، تغابن / 17).]]
[20] و ما هر یک از اینان (که آخرت طلبانند) و از آنان (که دنیا پرستانند، در این جهان) از بخشایش پروردگارت (بهرهمند میگردانیم و) کمک میرسانیم و (کافر و مؤمن را بر این خوان یغما مینشانیم. چرا که در صورت رعایت اسباب و علل،) بخشایش پروردگارت هرگز (از کسی بازداشته نشده است و از او) ممنوع نگشته است. [[«کُلاًّ نُّمِدُّ هؤُلآءِ وَ هؤُلآءِ»: به هر یک از این دو گروه مؤمن و مطیعِ آخرت طلب، و کافر و عاصیِ دنیا طلب، کمک و مدد و قدرت و نعمت میرسانیم. (کُلاًّ) مفعولبه مقدّم و (هؤُلآءِ) بدل از آن است. «مَحْظُوراً»: ممنوع.]]
[21] ببین چگونه برخی (از مردمان) را بر برخی دیگر (در همین دنیای ناچیز، به سبب تفاوت تلاش و کوشششان) برتری دادهایم و (یکی را شاه، دارا، دانا، و یکی را نوکر، نادار، نادان کردهایم. و امّا بدان که در دنیای مهمّ و ارزشمندِ) آخرت، درجاتْ بزرگتر و برتریها سترگتر است (و تفاوتها و فاصلهها بیشتر است؛ چرا که آنجا سرای جاویدان است و بهشت و درجات عظیمِ آن در میان است. پس ای انسان! برای آن به مسابقه بپرداز و شبانهروز بکوش). [[«أُنظُرْ»: ببین. دقّت کن. «دَرَجَاتٍ ... تَفْضِیلاً»: این دو واژه تمییزند.]]
[22] (ای انسان!) با یزدان، خدای دیگری قرار مده (و معبود خود مدان و به فریاد مخوان) که نکوهیده و زبون شوی. [[«فَتَقْعُدَ»: که زمینگیر و حقیر شوی و بر خاک مذلّت نشینی و دستگیر و یاوری برای خود نبینی (نگا: آلعمران / 160). فعل (تَقْعُدَ) را به معنی (تَصِیرَ) ذکر کردهاند. «مَخْذُولاً»: زبون. خوار. به خود رها شده و بیکمک و یاری مانده.]]
[23] (ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمائید). هرگاه یکی از آن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سنّ پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتّی سبکترین تعبیر نامؤدّبانهی همچون) اُف به آنان مگو! (و بر سر ایشان فریاد مزن) و آنان را از پیش خود مران و با سخنان محترمانه با آن دو سخن بگو. [[«قَضَی»: فرمان داده است. سفارش کرده است. «إِحْسَاناً»: نیکی کردن. زیبا رفتار کردن. «یَبْلُغَنَّ»: میرسد. واصل میشود. «الْکِبَرَ»: پیری و کهنسالی. «أُفٍّ»: وای. آه. اسمالفعل است و بیانگر دلتنگی و ناراحتی است. «لا تَنْهَرْهُمَا»: آن دو را مران. بر سرشان فریاد مزن. با آنان تندی و تیزی مکن. «کَرِیماً»: محترمانه و بزرگوارانه.]]
[24] و بال تواضعِ مهربانی را برایشان فرود آور (و در برابرشان کاملاً فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همان گونه که آنان در کوچکی (به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ نمودند. [[«إِخْفِضْ»: پائین آور. بگستران. «جَنَاحَ»: بال. «جَنَاحَ الذُّلِّ»: بال خواری. یعنی بالی که خواری است، همان گونه که میگویند: حاتِمُ الْجَواد، یعنی حاتم بسیار بخشنده. بال خواری، کنایه از تواضع فراوان و فروتنی بسیار است (نگا: حجر / 88). «مِنَ الرَّحْمَةِ»: از روی مهربانی و دلسوزی. «صَغِیراً»: در حال کوچکی. در زمان کوچکی.]]
[25] پروردگارتان (از خودتان) آگاهتر بدان چیزهائی است که در درونتان میگذرد (و لذا میداند که ارادهی نیکی و یا بدی، نسبت به والدین خود دارید). اگر افراد شایسته و بایستهای باشید (و در راه خدمت بدیشان لغزشی از شما سر زده باشد و در اندیشهی جبران آن بوده و از کردهی خود پشیمان شوید، خدا شما را میبخشد) چرا که او در حقِ توبهکاران همیشه بخشنده بوده است. [[«أَعْلَمُ»: داناتر. دانا. «صَالِحِینَ»: نیکان. شایستگان. «أوَّابِینَ»: بسیار برگشتکنندگانِ با توبه و استغفار به درگاه پروردگار. از ماده (أَوْب) به معنی: رجوع.]]
[26] حق خویشاوند را (از قبیل: صلهی رحم و نیکوئی و مودّت و محبّت)، و حق مستمند و واماندهی در راه را (از قبیل: زکات و صدقه و احسان)، بپرداز، و به هیچ وجه باد دستی مکن. [[«آتِ»: بده. بپرداز. «ذَا الْقُرْبَی»: خویشاوند. نزدیک. «تَبْذِیراً»: زیادهروی در پراکندن مال. باد دستی.]]
[27] بیگمان باد دستان دوستان اهریمنانند (و گوش به وسوسههای ایشان میدارند و در انجام بدیها همسان و همگامند) و اهریمنان بسیار ناسپاس (نعمتهای) پروردگار خود هستند (و تمام توان خویش را در فساد و نافرمانی از خدا میگذرانند. باد دستی هم فساد و نافرمانیاست، از آن خویشتن را برحذر دارید تا همچون اهریمنان بشمار نیائید و با ایشان در آخرت به دوزخ نیفتید). [[«الْمُبَذِّرِینَ»: باد دستان. «إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ»: برادران اهریمنان. دوستان و همدمان اهریمنان در انجام تباهیها و بزهکاریها و همنشینان ایشان در دوزخ (نگا: فصّلت / 25، زخرف / 36 - 39). «الشَّیْطَان»: اسم جنس است (نگا: تفسیر قرطبی، تفسیرالسراج المنیر). «کَفُوراً»: بسیار ناسپاس (نگا: هود / 9).]]
[28] و اگر از آنان (یعنی از خویشاوندان و بیچارگان و واماندگان در راه، به سبب نبودن امکانات و) به خاطر انتظار رحمت پروردگارت که امیدِ بدان داری، روی برگردانی، با ایشان محترمانه و مهربانانه سخن بگو (و با وعدهی احسان در آینده بدیشان، دلخوش و امیدوارشان گردان). [[«إبْتِغَآءَ»: خواستن. چشم داشتن. مفعولٌله یا این که حال است. و تقدیر چنین است: إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمْ مُبْتَغِیاً رَحْمَةَ. «تَرْجُوهَا»: امیدوار بدانی. خواستار آنی. میتواند حال بوده و تقدیر چنین باشد: راجِیاً إِیّاها. «قَوْلاً مَّیْسُوراً»: سخن خوب و گفتار نرم. مراد هرگونه سخن نیک و برخورد محترمانه و مهربانانه است.]]
[29] دست خود را بر گردن خویش بسته مدار (و از کمک به دیگران خودداری مکن و بخیل مباش،) و آن را فوقالعاده گشاده مساز (و بذل و بخشش بیحساب مکن و اسراف مورز، بدان گونه) که سبب شود از کار بمانی و مورد ملامت (این و آن) قرار گیری و لخت و غمناک گردی. [[«مَغْلُولَةً»: در غُل و زنجیر. بسته. «لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِکَ»: کنایه از بخل و تنگچشمی است. «لا تَبْسُطْهَا»: آن را گسترده و باز مگردان. کنایه از اسراف و تبذیر است. «تَقْعُدَ»: بشوی. بگردی. «مَلُوماً»: سرزنش شده و لومه شده. «مَحْسُوراً»: لخت و بیچیز. درمانده و اندوهناک.]]
[30] بیگمان پروردگارت، روزی هرکس را که بخواهد فراوان و گسترده میدارد، و روزی هرکس را که بخواهد کم و تنگ میگرداند. چرا که خدا از (سرشت) بندگان خود آگاه (و به احوال و نیازمندیهایشان آشنا و) بینا است. [[«یَبْسُطُ»: گسترده و فراخ میگرداند (نگا: بقره / 245، رعد / 26). «یَقْدِرُ»: ��م میگرداند. تنگ و ناچیز مینماید (نگا: رعد / 26، فجر / 16).]]
[31] و (از آنجا که روزی در دست خدا است) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم). بیگمان کشتن ایشان گناه بزرگی است. [[«اِمْلاق»: فقر و تنگدستی (نگا: انعام / 151). «خِطْئاً»: گناه.]]
[32] و (با انجام عوامل و انگیزههای زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است. [[«لا تَقْرَبُوا الزِّنَا»: زنا نکنید. به عوامل قرب زنا و مقدّمات آن از قبیل: چشمچرانی، بیحجابی، خلوت با اجنبی، رفتن به کانونهای فساد، نگاه به کتابها و فیلمهای آلوده ... نزدیک نشوید. «فَاحِشَةً»: گناه زشت و کاملاً آشکار (نگا: آلعمران / 135، نساء / 19 و 22 و 25، اعراف / 28).]]
[33] و کسی را نکشید که خداوند کشتن او را - جز به حق - حرام کرده است. هر کس که مظلومانه کشته شود، به صاحب خون او (که نزدیکترین خویشاوند بدو است، این) قدرت را دادهایم (که با مراجعهی به قاضی، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولی نباید او هم در کشتن اسراف کند (و به جای یک نفر، دو نفر و بیشتر را بکشد، یا این که به عوض قاتل، دیگری را هلاک سازد). بیگمان صاحب خون یاری شونده (از سوی خدا) است (چرا که حق قصاص را بدو داده است). [[«النَّفْسَ»: انسان. شخص. «بِالْحَقِّ»: به حق. به سبب حق. «سُلْطَاناً»: تسلّط بر قاتل در مسأله قصاص. دلیل و برهان اخذ قصاص. «إِنَّهُ»: ولی دم. صاحب خون.]]
[34] و در مال یتیم تصرّف نکنید مگر به شیوهای که (در حفظ و بهرهوری آن مفیدتر و) بهتر باشد. (بدین کار ادامه دهید) تا این که یتیم به سنّ بلوغ میرسد (و میتواند در دارائی خود تصرّف کند و به نحو احسن آن را مورد بهرهبرداری قرار دهد). و به عهد و پیمان (خود که با خدا یا مردم بستهاید) وفا کنید، چرا که از (شما روز رستاخیز دربارهی) عهد و پیمان پرسیده میشود. [[«لا تَقْرَبُوا»: مراد تصرّف و دست یازیدن است. «إِلاّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»: مگر از راهی که بهترین راهها، و طریقهای که سودمندترین طرائق باشد که با نگاهداری و افزایش آن انجامپذیر است. «أَشُدَّهُ»: مراد رشد عقلانی و حسن تصرّف در امور است (نگا: نساء / 6).]]
[35] و هنگامی که چیزی را به پیمانه میزنید، آن را به تمام و کمال پیمانه کنید، و با ترازوی درست (اشیاء را) بکشید (و در وزن و پیمانه به مشتری کم ندهید) که این کار سرانجام بهتر و نیکوتری (در دنیا و آخرت برای شما) دارد. [[«الْقِسْطَاسِ»: ترازو. عدالت. «بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ»: با ترازوی درست. با دادگری تامّ (نگا: شعراء / 182).]]
[36] از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی. بیگمان (انسان در برابر کارهائی که) چشم و گوش و دل همه (و سایر اعضاء دیگر انجام میدهند) مورد پرس و جوی از آن قرار میگیرد. [[«لاتَقْفُ»: دنبالهروی مکن. از ماده (قفو) به معنی دنبالهروی. یعنی: انسان باید گفتار و کردارش از روی علم و یقین باشد؛ نه از روی ظنّ و گمان و حدس و تخمین. «أُولئِکَ»: آنها. این واژه گاهی برای غیر ذویالعقول نیز به کار میرود. یا این که اندامهای بدن به عنوان ذویالعقول مورد خطاب قرار گرفتهاند. «کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»: انسان از کردار اندامها پرسیده میشود. یا این که: همه اندامها مخاطب و مورد پرسش قرار میگیرند (نگا: فصّلت / 20 و 21).]]
[37] و در روی زمین متکبّرانه و مغرورانه راه مرو. چرا که تو (با پای کوبیدن قلدرانهات بر زمین) نمیتوانی زمین را بشکافی، و (با گردن کشیدن جبّارانهات بر آسمان، نمیتوانی) به بلندای کوهها برسی. (آخر ذرّهی ناچیزی انسان نام، در برابر کرهی زمین، و کرهی زمین در برابر مجموعهی هستی، چه چیز بشمار آست؟!). [[«مَرَحاً»: خوشحالی فراوان. شادمانی زیاد، و توأم با خودپسندی و خود بزرگبینی. مصدر است و حال بشمار است؛ یا این که مفعول مطلق فعل محذوف، و یا این که معفولله است. «لَن تَخْرِقَ»: پاره نخواهی کرد. نخواهی شکافت. «طُولاً»: تمییز یا این که حالِ فاعل است. یعنی از لحاظ بلندی یا گردنکشان و متطاولانه.]]
[38] همهی آن (مأمورات و منهیّات مذکور در آیات پیشین) بدهایش (که منهیّات است) نزد پروردگارت زشت بشمار است (و از آن ناخوشنود است). [[«کُلُّ ذلِکَ»: همه آنها. یعنی جملگی 24 سفارشی که با (لا تَجْعَلْ مَعَ اللهِ) در آیه 22 شروع میگردد و شامل مأمورات و منهیّات میباشد. «سَیِّئُهُ»: بد و زشت آن. مراد بخش منهیّات و محظورات است.]]
[39] اینها از امور حکمتآمیزی است که پروردگارت به تو وحی کرده است، و هرگز با خداوند (یگانه و آفریدگار جهان هستی) معبود دیگری را انباز مکن، که (اگر چنین کنی) به دوزخ افکنده شوی (و از سوی خدا و مردم) سرزنش شده و مطرود (از رحمت الهی گردی). [[«ذلِکَ»: آن احکام پیشین راجع به اوامر و نواهی. «مِنَ الْحِکْمَةِ»: احکام مذکور برخی از امور حکمتآمیز است. احکام مذکور عین حکمت و ساخته و پرداخته از آن است. اشیاء متقدّم از جمله چیزهائی میباشند که عقل به صحّت و استواری آنها گواهی میدهد و نفس بدانها میگراید. «مَدْحُوراً»: مطرود از رحمت خدا (نگا: اعراف / 18، إسراء / 18).]]
[40] (ای کسانی که میگوئید: فرشتگان دختران خدایند!) آیا پروردگارتان (شما را بر خود ترجیح داده و) پسران را ویژهی شما کرده است (که به گمان شما نسل اعلی بشمارند) و از فرشتگان دخترانی را خاصّ خود کرده است (که به عقیدهی پوچ شما بیارج و از نسل ادنی محسوبند؟). واقعاً شما سخن بسیار (بزرگ کفرآمیزی و بهتان) عظیمی بیان میدارید. [[«أَفَأَصْفَاکُمْ»: آیا شما را اختصاص داده است به؟ آیا خاصّ شما کرده است؟ «إِنَاثاً»: جمع أُنْثی، مراد دختران است (نگا: نحل / 57، صافّات / 149 و 153، طور / 39). «قَوْلاً عَظِیماً»: سخنی بسیار زشت و بس بزرگ از نظر انحراف و قباحت و شناعتی که دارد.]]
[41] ما در این قرآن (اثبات توحید و نفی شرک را) به صورتهای گوناگون بیان داشتهایم (و با استدلالهای منطقی و فطری، و در شکل تهدید و تشویق، آن را متذکّر شدهایم) تا این که پند گیرند (و دست از این یاوهسرائیها بردارند) ولی جز بر نفرت و گریزشان (از حق) نمیافزایند. [[«صَرَّفْنَا»: با طرق و فنون مختلفِ کلام مکرّراً بیان داشتهایم. مفعول این فعل محذوف است و از سیاق کلام مفهوم است که نسبتِ فرزند به خدای بزرگوار و ردِّ آن از جانب کردگار است (نگا: انعام / 100 - 107، نحل / 57 - 62، زخرف / 16 - 19، نجم / 21 - 27). «نُفُوراً»: بیزاری و گریز.]]
[42] (ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: اگر با خداوند (جهان) آن چنان که میپندارید، خدایانی (در گسترهی هستی) بودند، در این صورت قطعاً درصدد برمیآمدند که بر (یزدان سبحان) صاحب تخت (جهان) چیره شوند، (و اختلاف و تنازع خدایان گوناگون، نظم و نظام دنیا را مختلّ میکرد). [[«آلِهَةٌ»: جمع إِله، خدایان و معبودان. «لاَبْتَغَوْا»: قطعاً طلب میکردند و میجستند. «ذِی الْعَرْشِ»: صاحب تخت فرماندهی و سریر فرمانروائی. مراد خداوند جهان است. «لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً»: خواستار غلبه بر خداوند جهان میشدند (نگا: انبیاء / 22، مؤمنون / 91). خدایان پنداری شما تلاش میکردند راهی برای تقرّب به خداوند جستجو کنند (نگا: اسراء / 57).]]
[43] خداوند از آنچه آنان (دربارهی خدا به هم میبافتند و از ناروا و نقائصی که در حق او) میگویند، بسیار به دور و (از اندیشهی ایشان) خیلی والاتر و بالاتر است. [[«عُلُوّاً»: بالائی و والائی. مفعول مطلق و برای تأکید است. مصدری است که از غیر فعل خود آمده است (نگا: نوح / 97).]]
[44] آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند همگی، تسبیح خدا میگویند و (با تنزیه و تقدیسش، رضای او میجویند. اصلاً نه تنها آسمانهای هفتگانه و زمین) بلکه هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی میگویند، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید (چرا که زبانشان را نمیدانید و از ساختار اَسرارآمیز عالَم هستی و نظام پیچیدهی جهان آفرینش چندان مطّلع نیستید. پس همآهنگ با سراسر جهان هستی به یکتاپرستی بپردازید و از راستای جملگی کنار نروید و دور نشوید. درهای توبه و برگشت به سوی یزدان جهان به روی همگان باز است). بیگمان یزدان بس شکیبا و بخشنده است (و در کیفر رساندن شتاب نمیورزد و فرصت آشنائی با توحید و رهاکردن شرک را به مردمان میدهد، و در برابر بیداری از خواب غفلتشان مغفرت خود را شاملشان میسازد). [[«تُسَبِّحُ لَهُ ...»: (نگا: رعد / 13، انبیاء / 32، حدید / 1). نطق آب و نطق خاک و نطق گِل]]
[45] (ای پیغمبر!) هنگامی که قرآن (ناطق به دلائل حق) را میخوانی، میان تو و آنان که به قیامت باور ندارند (و پیوسته دشمن حق و از حقیقت گریزانند) حجاب ناپیدائی قرار میدهیم (تا نور قرآن به دل ایشان پرتو نیندازد و به آنان سودی نرساند). [[«حِجَاباً»: پرده و مانعی که کافران معاند را از نور معنوی قرآن باز دارد (نگا: بقره / 26، توبه / 124 و 125). «مَسْتُوراً»: ناپیدا نادیدنی (نگا: بقره / 7).]]
[46] و (چون در ستیزهجوئی با حق پافشاری میکنند) بر دلهایشان پوششهائی قرار میدهیم تا قرآن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی ایجاد میکنیم (تا ندای هدایت قرآن را چنان که باید نشوند و از آن سود نبرند، و لذا) هنگامی که پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد میکنی (و خدایان پنداری ایشان را همراه با او نام نمیبری) پشت کرده و میگریزند (تا صدای توحید را نشنوند). [[«أکِنَّةً»: جمع کِنان، پرده و پوشش (نگا: أنعام / 25). «أن یَفْقَهُوهُ»: تا آن را نفهمند (نگا: أنعام / 25). «وَقْراً»: سنگینی (نگا: أنعام / 25). «وَحْدَهُ»: تنها و یگانه. حال است (نگا: أعراف / 70). «نُفُوراً»: مصدر است و به معنی: گریز. در این صورت مفعول مطلق یا مفعولله است. یا این که جمع نافِر است و به معنی: گریزانان. در این صورت، حال بشمار میآید.]]
[47] ما (از هر کس دیگری) بهتر میدانیم که آنان به چه منظوری به سخنان تو گوش فرا میدهند، هنگامی که پای سخنانت مینشینند، و آن زمان که با هم درگوشی صحبت میکنند. آن زمان که ستمکاران (کفرپیشه، نهانی به یکدیگر) میگویند (اگر شما دوستان همعقیدهی ما از او پیروی کنید) جز از مرد جادوشدهای پیروی نمیکنید (که جادوگران در عقل و هوش او رخنه کرده و آن را مختلّ ساختهاند). [[«یَسْتَمِعُونَ بِهِ»: حالی که ایشان به هنگام گوش فرا دادن داشتند و متلبّس به چه تمسخر و استهزائی در حق تو و قرآن بودند. «إِذْهُمْ نَجْوَی»: آن گاه که آنان با هم درگوشی صحبت میکردند و نهانی سخنان زشتی میگفتند. واژه (إِذْ) ظرف زمان و بدل از (إِذْ) پیشین است. واژه (نَجْوَی) جمع (نَجِیّ) است. مانند: قَتیل و قَتْلی، جَریح و جَرْحی. به معنی: نجواکنندگان با یکدیگر. کلمه (نَجْوی) میتواند مصدر هم باشد. «مَسْحُوراً»: جادو شده. مراد دیوانه و دارای اختلال حواسّ است.]]
[48] بنگر چگونه برای تو مثلها میزنند و (گاه کاهن، گاه مجنون، وقتی شاعر، و زمانی ساحرت میگویند.) از این رو آنان گمراه گشته و نمیتوانند راهی (به سوی حق) پیدا کنند. [[«ضَرَبُوا لَکَ الأمْثَالَ»: برای تو مثلها میزنند. مراد نسبتهای دروغین همچون ساحر و شاعر و کاهن و مجنون و غیره است.]]
[49] و (اینان و منکرانِ دیگر رستاخیز) میگویند: آیا هنگامی که ما استخوانی (پوسیده) و تکّههائی خشکیده (و از هم پاشیده) شدیم، مگر دیگر باره آفرینش تازهای خواهیم یافت (و زندگی دوبارهای پیدا خواهیم کرد؟!). [[«عِظَاماً»: جمع عَظْم، استخوانها. «رُفَاتاً»: درهم شکسته و از هم پراکنده. «خَلْقاً جَدِیداً»: آفرینش تازه. مخلوق نو و دوباره جان به پیکر دمیده (نگا: رعد / 5، ابراهیم / 19، یس / 78 و 79).]]
[50] بگو: شما سنگ باشید (که به هیچ وجه قابلیّت پذیرش حیات را ندارد) و یا آهن باشید (که از سنگ محکمتر است). [[«حَدِیداً»: آهن.]]
[51] یا این که (جز آن دو) چیز دیگری باشید که در نظرتان (از اینها هم) سختتر است (و از قابلیّت پذیرش حیات دورتر، باز خدا میتواند به پیکرتان جان بدمد و به زندگی مجدّد بازگرداند. آنان شگفتزده) خواهند گفت: چه کسی ما را باز میگرداند؟ بگو: آن خدائی که نخستین بار شما را آفرید. پس از آن، سرهایشان را به سویت (به عنوان استهزاء) تکان میدهند و میگویند: چه زمانی این (معاد) خواهد بود؟ بگو: شاید که نزدیک باشد. [[«یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ»: در نظرتان سختتر و اصلاً قابلیّت پذیرش حیات را ندارند. «سَیُنْغِضُونَ»: تکان خواهند داد.]]
[52] (این بازگشت به حیات مجدّد) روزی خواهد بود که خدا شما را (از گورهایتان برای گردهمائی در محشر) فرا میخواند و شما (فرمان او را) با حمد و سپاس پاسخ میگوئید و گمان میبرید که (در دنیا) جز مدّت اندکی ماندگار نبودهاید. [[«تَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ»: پاسخگوی امر خدا ستایشکنان خواهید بود. یعنی با سرعت همچون مطیعان مؤمن و فرمانبردار از گورها سر برآورده و رهسپار میدان محشر میگردید. «إِن لَّبِثْتُمْ»: ماندگار نبودهاید. نماندهاید. مراد ماندن در دنیا یا در گور است.]]
[53] (ای پیغمبر!) به بندگانم بگو: سخنی (در گفتار و نوشتار خود) بگویند که زیباترین (و نیکوترین سخنها) باشد. چرا که اهریمن (به وسیلهی سخنهای زشت و ناشیرین) در میان ایشان فساد و تباهی به راه میاندازد، و بیگمان اهریمن (از دیر باز) دشمن آشکار انسان بوده است (و پیوسته درصدد برآمده تا آتش جنگ را با افروزینهی وسوسه شعلهور سازد). [[«أَلَّتِی»: عبارت و مقالتی را که. «یَنزَغُ»: تباهی به راه میاندازد. شما را برای انجام فساد و تباهی وسوسه میکند (نگا: اعراف / 200).]]
[54] پروردگارتان از حال شما آگاهتر (از هر کسی) است، اگر بخواهد (به شما توفیق ایمان عطاء میکند) و شما را مشمول رحمت خود قرار میدهد، و اگر بخواهد (با کفر و عصیان شما را میمیراند و) دچار عذابتان میگرداند. (ای محمّد!) ما تو را به عنوان وکیل (ایمان آوردن) ایشان (و مراقب احوال آنان) نفرستادهایم، (تا ملزم باشی حتماً آنان ایمان بیاورند. بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). [[«وَکِیلاً»: واگذار و موکول به او. مراقب و محافظ. مراد این است که وظیفه پیغمبر و هر دعوتکنندهای، تنها تبلیغ روشن و آشکار و تلاش لازم در امر دعوت به سوی حق است.]]
[55] پروردگارت از (احوال همهی) مردمان و چیزهائی که در آسمانها و زمینند آگاهتر (از هر کسی) است (و میداند چه کسانی را از میان تودهی مردم به پیغمبری برمیگزیند). ما برخی از پیغمبران را بر برخی دیگر برتری دادهایم، و (از جمله) به داود زبور عطاء نمودهایم (و او را بدان افتخار بخشیده و بالاتر از بعضی انبیاء قرار دادهایم. به تو نیز قرآن ارمغان کرده و خاتم و سرآمد همهی پیغمبرانت ساختهایم). [[«زَبُوراً»: نام کتاب آسمانی داود است (نگا: نساء / 163).]]
[56] (ای پیغمبر! به مشرکان) بگو: کسانی را که بجز خدا (شایستهی پرستش) میپندارید (به هنگام بلا، به کمک) بخوانید، امّا (خواهید دید که) نه توانائی دفع زیان و رفع بلا از شما را دارند، و نه میتوانند آن را دگرگون سازند (و ناخوشیها را به خوشیها تبدیل کنند و یا این که از اندوه دردها بکاهند). [[«تَحْوِیلاً»: تغییر و تبدیل.]]
[57] آن کسانی را که به فریاد میخوانند (و خداگونههایشان میدانند) آنان که از همه مقرّبترند (به درگاه یزدان، همچون عیسی و عُزَیر و فرشتگان) برای تقرّب به پروردگارشان وسیله میجویند (که طاعات و عبادات است) و به رحمت خدا امیدوار و از عذاب او هراسناکند. چرا که عذاب پروردگارت (چنان شدید است که) باید از آن خویشتن را دور و برحذر داشت. [[«یَبْتَغُونَ»: میجویند. دنبال میکنند و میطلبند. «الْوَسیلَةَ»: چیزی که انسان را به اجر و پاداش خدا برساند و او را به خدا نزدیک گرداند که با انجام طاعات و ترک معاصی ممکن و مقدور است (نگا: مائده / 35). «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ»: آنان که به خدا نزدیکتر و در درگاه حق مقرّبترند. واژه (أَیُّ) بدل جزء از کلّ ضمیر واو در فعل (یَبْتَغُونَ) است. «مَحْذُوراً»: اسم مفعول است، یعنی برحذر داشته شده و بیم داده شده از آن.]]
[58] هر شهر و دیاری را (که اهل آن ستمکار باشند) پیش از روز قیامت (به مجازات میرسانیم و) نابودش میگردانیم، یا (اهالی) آن را به عذاب سختی گرفتار مینمائیم. این (مجازات دنیوی پیش از مجازات اخروی) در کتاب (الهی لوح محفوظ) ثبت گردیده است (و قلم قضا و قدر بر آن رفته است. پس قریشیان از این بترسند و بیشتر به دنبال کفر و ستم نروند). [[«إِن مِّن قَرْیَةٍ»: آبادی و شهری وجود ندارد. واژه (إِنْ) حرف نفی، و (مِنْ) بر عمومیّت مابعد خویش دلالت دارد. «قَرْیَةٍ»: هر آبادی و شهری از آبادیها و شهرهائی که ساکنان آنجا ستمگر و کافر و سرکش باشند (نگا: اسراء / 16، کهف / 59). «الْکِتَابِ»: لوح محفوظ (نگا: حدید / 22). «مَسْطُوراً»: نوشته. ضبط و ثبت شده.]]
[59] (قریشیان میخواهند، کوه صفا را طلا کنی، و کوههای پیرامون ایشان را از میان برداری و غیره). چیزی ما را از انجام این معجزات (مادی پیشنهادی) باز نمیدارد، مگر این که (ما قبلاً چنین معجزاتی را بر دست پیغمبران پیشین انجام دادهایم، و) گذشتگان آنها را (پس از مشاهده) تکذیب کردهاند. (سنّت ما هم بر این رفته است که پس از نمودن معجزات مادی، در صورت عدم پذیرش پیشنهادکنندگان، آنان را هلاک سازیم. از جمله) ما برای قوم ثمود شتر (از سنگ به در آوردیم و) به سویشان گسیل داشتیم که (معجزهی هویدا و شکّزدا و) روشنگری بود. امّا آنان نسبت بدان کفر ورزیدند (و آن را از جانب خدا ندیدند و کُشتند. اصولاً برنامهی ما این نیست که هر کسی معجزهای پیشنهاد کند پیغمبر وقت تسلیم او گردد) و ما معجزات را جز برای بیم دادن (مردم و اتمام حجّت) اجرا نمیسازیم. [[«أَن نُّرْسِلَ بِالآیَاتِ»: مراد معجزاتی است که قریش پیشنهاد میکردند و میخواستند (نگا: اسراء / 90 - 93). «مُبْصِرَةً»: روشنگر و شکّبرانداز. معجزهای که هرکس درباره آن بیندیشد، بینش به هم رساند و بصیرت پیدا کند. حال ناقه است. «ظَلَمُوا بِهَا»: به سبب باور نکردن به معجزه بودن آن شتر، به خود ستم کردند. منکر آن شدند و در حق آن ستم کردند. «تَخْوِیفاً»: بیم دادن. مفعولله است.]]
[60] زمانی (را به یاد آور ای پیغمبر که) به تو گفتیم: پرودگارت احاطهی کامل به مردم دارد و (از وضع آنان کاملاً آگاه است. پس بیباکانه دعوت خود را برسان و بدان که) ما دیداری را که (در شب معراج) برای تو میسّر کردیم و درخت نفرین شده (ی زقّوم را که در ته دوزخ میروید و خوراک بزهکاران است و مذکور) در قرآن، جز وسیلهی آزمایش مردمان قرار ندادهایم. ما ایشان را (با مخاوف دنیا و آخرت) بیم میدهیم، ولی چیزی بر آنان جز طغیان و عصیان فراوان نمیافزاید. [[«الرُّؤْیَا»: رؤیت. مشاهده و دیدار. مراد دیدن کردن از چیزهائی است که در شب معراج صورت پذیرفت. «فِتْنَةً»: آزمایش. امتحان. «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ»: درخت نفرین شده. مراد درخت زقّوم است که خوراک گناهکاران است و در بن دوزخ میروید (نگا: صافّات / 62 - 67، دخان / 43 و 44). علّت تسمیه آن بدین نام، از آن جهت است که چنین درختی نشانه دوری از رحمت خدا و لعنِ خورندگان آن است.]]
[61] زمانی (را یادآور شو) که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم کرنش کنید. فرشتگان جملگی کرنش کردند مگر ابلیس (که از جنّیان بود و در میان فرشتگان قرار داشت، او که نمونهی کامل استکبار بود) گفت: آیا برای کسی کرنش کنم که او را از گِل آفریدهای؟ (من که از آتشم، بهتر از آدمم! عالی برای دانی چگونه تعظیم کند؟). [[«خَلَقْتَ طِیناً»: او را از گِل آفریدهای (نگا: اعراف / 12). واژه (طیناً) منصوب به نزع خافض است.]]
[62] شیطان گفت: به من بگو که آیا این همان کسی است که او را بر من ترجیح و گرامی داشتهای؟! (جای تعجّب است). اگر مرا تا روز قیامت زنده بداری، فرزندان او را همگی جز اندکی (با گمراهی) نابود میگردانم (و لگامِ وسوسه را به دهانشان میزنم و به جادهی خطا و گناهشان میکشانم). [[«أَرَأَیْتَکَ»: آیا ملاحظه کردهای که چه کردهای؟ مرا بگو. خبرم کن. «هذَا الَّذِی ...»: ادات استفهامی محذوف و از سیاق کلام پیدا است. یعنی: هَلْ هذا هُوَ الَّذی. «لَأَحْْتَنِکَنَّ»: زیر چانه ایشان را افسار میبندم. لگام به دهانشان میزنم. با گمراهسازی نابودشان میگردانم و تباهشان میسازم.]]
[63] خدا فرمود: برو! (تا روز رستاخیز به تو مهلت داده میشود و هرچه میخواهی بکن. آدمیزادگان از عقل و اراده برخوردارند) کسانی که از ایشان از تو پیروی کنند، دوزخ سزای شما (اهریمن و آنان) است و سزای فراوان و بینقصانی است. [[«إِذْهَبْ»: برو. جنبه توهین و تحقیر را دارد. «جَزَآءً»: مفعول مطلق (جَزَآؤُکُمْ) یا فعل محذوفی است و تقدیر چنین است: تُجْزَوْنَ جَزآءً. «مَوْفُوراً»: فراوان. کامل و بیکم و کاست.]]
[64] و بترسان و خوار گردان با ندای (دعوت به معصیت و وسوسهی) خود هرکسی از ایشان را که توانستی، و لشکر سواره و پیادهی خود را بر سرشان بشوران و بتازان (و همهی تلاش خویش را برای شکست دادن و گول زدن ایشان به کار گیر) و در اموال آنان (با تشویق و تحریکشان برای کسب آن از حرام و صرف آن در حرام) و در اولاد ایشان (با گول زدن اولیاء و رهنمود فرزندانشان به کفر و فساد در پرتو تربیت نادرستشان) شرکت جوی، و آنان را (به نبودن حساب و کتاب و بهشت و دوزخ، یا به شفاعت خدایان و بتان و بزرگواری خاندان و غیره) وعده بده (و بفریب)، و وعدهی شیطان به مردمان جز نیرنگ و گول نیست. [[«إِسْتَفْزِزْ»: از مصدر استفزاز به معنی: استخفاف و خوار داشتن. به هراس انداختن. بریدن کسی از حق و کشاندن او به سوی باطل. «بِصَوْتِکَ»: مراد وسوسه اغواگرانه و گمراهسازانه اهریمن است. «أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ»: بر آنان فریاد بزن و بتاز. مراد لشکرکشی است. «بِخَیْلِکَ»: خیل، سواران. «رَجِلِکَ»: رَجِل، پیاده. اسم جنس و به معنی پیادگان اهریمن، اعوان و انصار و پیروان او است. «غُرُوراً»: نیرنگ. گول زدن و فریفتن. صفت مصدر محذوفی است و تقدیر آن چنین است: وَعْداً غُرُوراً.]]
[65] بیگمان سلطهای بر بندگان (مخلص و مؤمن) من نخواهی داشت، و همین کافی است که (ایشان در پناه خدایند و) پروردگارت حافظ و پشتیبان (این چنین بندگان) است. [[«إِنَّ عِبَادِی ...»: (نگا: حجر / 42).]]
[66] پروردگارتان آن کسی است که کشتیها را در دریاها به حرکت در میآورد تا جویای رزق او (شوید و از فضل و نعمتش برخوردار) گردید. خداوند همیشه در حق شما (بندگان) مهربان بوده است. [[«یُزْجِی»: میراند. سوق میدهد. «الْفُلْکَ»: کشتیها (نگا: بقره / 164). «مِن فَضْلِهِ»: از خیر و خوبی او.]]
[67] هنگامی که ناراحتیها در دریاها به شما میرسد (و گرفتار طوفانها و امواج سهمگین میشوید و کشتی خویش را همچون پر کاهی در پهنهی آبها میبینید، وحشت میکنید و) جز خدا همهی کسانی از نظرتان ناپدید میگردند که ایشان را به فریاد میخوانید. امّا زمانی که خدا شما را (از غرق شدن) نجات داد و به خشکی رسانید، (از یکتاپرستی) روی میگردانید (و انسانهای ناتوان و بتان بیجان را انباز یزدان جهان میسازید)، و اصولاً انسان بسیار ناسپاس است. [[«الضُّرُّ»: ناراحتیها و گرفتاریها. مشکلات و سختیها (نگا: انعام / 17، یونس / 12 و 107). «ضَلَّ»: گم شد. از ذهن محو و از نظر ناپدید گردید).]]
[68] آیا شما ایمن از این هستید که خدا گوشهای از خشکی را بشکافد و شما را در (کام) آن فرو برد؟ یا این که طوفانی به سویتان روان دارد که باران سنگ بر شما بباراند و آن وقت حافظ و نگهبانی برای خود پیدا نکنید؟ [[«یَخْسِفَ بِکُمْ جَانِبَ البَرِّ»: شما را به گوشهای از خشکی فرو برد. گوشهای از خشکی را بشکافد و شما را همراه با آن در درون زمین دفن و ناپدید گرداند. واژه (جانب) مفعولبه یا ظرف است. «حَاصِباً»: باران سنگ. طوفان بادی که سنگ از آن ببارد (نگا: حجر / 74).]]
[69] یا این که ایمن هستید از این که خداوند بار دیگر شما را (نیازمند سفر دریا سازد و) به دریا برگرداند و تندباد درهم شکنندهای به سویتان گسیل دارد (و بر سرتان بگمارد) تا شما را به سبب ناسپاسی (و کفرتان نسبت به یزدان) خودتان غرق گرداند، و از آن به بعد کسی را نیابید که خونبهای شما را از ما بخواهد (و در برابر آن ما را تعقیب و مورد پیگرد قرار دهد)؟ [[«قَاصِفاً»: باد تند و درهم شکننده. مراد طوفان درهم شکننده کشتیها است. «بِمَا کَفَرْتُمْ»: به سبب ناسپاسی و کفرانتان. به علّت زندقه و کفرتان. «تَبِیعاً»: تعقیب کننده. خواهان خونبها. فعیل به معنی فاعل است.]]
[70] ما آدمیزادگان را (با اعطاء عقل، اراده، اختیار، نیروی پندار و گفتار و نوشتار، قامت راست، و غیره) گرامیداشتهایم، و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکبهای گوناگون) حمل کردهایم، و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان نمودهایم، و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتریشان دادهایم. [[«عَلَی کَثِیرٍ»: مراد این است که خداوند انسان را جز بر فرشتگان بر همه مخلوقات اعم از جمادات و نباتات و حیوانات برتری داده است و با عطاء کردن چیزهائی بدو والاترش فرموده است.]]
[71] روزی همهی انسانها را همراه با نامهی اعمالشان فرا میخوانیم. آن گاه هرکس نامهی اعمالش به دست راستش داده شود (جزو سعادتمندان است) و آنان نامهی اعمالشان را (شادان و خندان) میخوانند و کمترین ستمی بدیشان نخواهد شد. [[«أُنَاسٍ»: گروهی از مردم (نگا: بقره / 60، اعراف / 82 و 160). «بِإِمَامِهِمْ»: مراد از امام، نامه اعمال (نگا: کهف / 49، یس / 12 و 36، جاثیه / 28 و 29)، پیغمبران (نگا: انبیاء / 73)، کتابهای آسمانی (نگا: هود / 17، احقاف / 12) پیشوایان و رهبران راه یزدان (نگا: فرقان / 74، قصص / 5) یا سردستگان و نشان دهندگان راه شیطان (نگا: توبه / 12، قصص / 14) است. حرف باء به معنی (مَعَ) میباشد. «فَتِیلاً»: رشته نازکی که در شکاف هسته خرما قرار دارد و کنایه از چیز بسیار کم و ناچیز است (نگا: نساء / 49 و 77).]]
[72] و هرکس در این (جهان) کور (دل و گمراه) باشد، در آخرت کورتر و گمراهتر خواهد بود. (چرا که وجود اخروی انسان، درخت روئیده از دانهی زندگی دنیوی او است). [[«فِی هذِهِ»: در این دنیا. «أَعْمَی»: واژه نخست صفت مشبّهه و به معنی کوردل، یعنی کسی است که راه هدایت و واقعیّت را نبیند و آیات آفاق و انفس را نادیده گیرد. و واژه دوم میتواند باز هم صفت مشبّهه بوده و به همین معنی، یا به معنی کورچشم و نابینا باشد (نگا: اسراء / 97، طه / 124 و 125) و یا این که اسم تفضیل و از عیوب درونی باشد، یعنی کورتر و نابیناتر برانگیخته شود و راه بهشت و سعادت را نبیند (نگا: تفسیر روحالمعانی، قاسمی، سراجالمنیر).]]
[73] نزدیک بود کافران (با نیرنگهای گوناگون و نیروهای زر و زور) تو را از (حکم) آنچه به تو وحی کردهایم (و قرآنش نامیدهایم، دور و) منصرف گردانند (و فقراء را از پیش تو برانند) تا (در عمل، حکم) جز قرآن را به ما نسبت دهی، و آن گاه تو را به دوستی گیرند (و همدمی تو را بپذیرند). [[«إِن کَادُوا»: نزدیک بود که. حرف (إِنْ) مخفّف (إِنَّ) است. «لَیَفْتِنُونَکَ»: باز دارند. تو را منحرف و منصرف سازند. «مِنَ الَّذِی أَوْحَیْنآ إِلَیْکَ»: از چیزی که به تو وحی کردهایم. اشاره به این است که قریشیان از پیغمبر میخواستند که فقراء را از خود دور کند، تا آنان در مجلس او حضور یابند (نگا: انعام / 52 و 53).]]
[74] و اگر ما تو را استوار و پابرجای (بر حق) نمیداشتیم، دور نبود که اندکی بدانان بگرائی. [[«لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ»: نزدیک بود که بدیشان اعتماد و به جانب ایشان میل کنی.]]
[75] (و اگر چنین میکردی) در این صورت عذاب دنیا و عذاب آخرت (تو) را چندین برابر (میساختیم و) به تو میچشاندیم (چرا که گناه بزرگان بزرگ است). سپس در برابر ما یار و یاوری نمییافتی (تا عذاب ما را از تو به دور دارد). [[«ضِعْفَ»: دو چندان. چندین برابر. «ضِعْفَ الْحَیَاةِ»: تقدیر چنین است: عَذاباً ضِعْفاً فِی الْحَیَاةِ وَ عَذاباً ضِعْفاً فِی الْمَمَاتِ. یعنی (عَذاباً) موصوف و (ضِعْفاً) صفت بوده است. سپس موصوف حذف گردیده و صفت به جای آن نشسته است و در مقام نیابت به واژه بعد از خود اضافه گشته است.]]
[76] (کفّار مکّه با نقشهها و توطئههای گوناگون خواستند در تو نفوذ کنند) و نزدیک بود آنان تو را از سرزمین (مکّه) برکنند (و محیط آن را برایت غیرقابل تحمّل کرده) تا تو را از آنجا بیرون کنند. (اگر آنان چنین میکردند) در این صورت بعد از تو جز مدّت کوتاهی نمیماندند. [[«لَیَسْتَفِزُّوَنَکَ»: (نگا: إسراء / 64). «إِذاً لا یَلْبَثُونَ»: در این صورت باقی و برجای نمیماندند. البتّه قریشیان عاقبت چنین کردند و سران ایشان هیجده ماه بعد از هجرت پیغمبر به مدینه در جنگ بدر کشته شدند و سرانجام با فتح مکّه بساط کفّار مکّه برچیده شد.]]
[77] (تنها در دفاع از تو چنین نبوده است. بلکه این) شیوهی ما در (دفاع از همهی) پیغمبرانی بوده است که پیش از تو فرستادهایم (و اقوام ایشان، آنان را کشته یا از میان خود راندهاند و بدین وسیله درِ سعادت را بر روی خود بستهاند و از رحمت الهی محروم گشتهاند) و تغییر و تبدیلی در شیوهی ما نخواهیدید (و کسی را نخواهی یافت که بتواند سنّت ما را دگرگون سازد). [[«سُنَّةَ»: شیوه. روش. منصوب به نزع خافض است و تقدیر چنین است: کَسُنَّةِ. یا این که مفعول مطلق فعل محذوفی است و در اصل چنین است: سَنَنّا بِکَ سُنَّةَ. «تَحْویلاً»: تغییر و تبدیل.]]
[78] نماز را چنان که باید بخوان به هنگام زوال آفتاب (از نصفالنهار، که آغاز نماز ظهر است و امتداد آن وقت نماز عصر را نیز دربر میگیرد) تا تاریکی شب (که آغاز نماز مغرب است و امتداد آن وقت نماز عشاء را نیز در برگرفته و با طلوع فجر پایان میپذیرد)، و نماز صبح را (در فاصلهی طلوع فجر تا طلوع آفتاب) بخوان. بیگمان نماز صبح (توسّط فرشتگان شب و فرشتگان روز) بازدید میگردد. [[«دُلُوکِ»: زوال خورشید از نصفالنهار. «غَسَقِ»: ظلمت. تاریکی. «غَسَقِ الَّیْلِ»: تاریکی شب. مراد از آن از اوّل شب تا پایان آن است (نگا: طه / 130، ِ / 39). «قُرْآنَ»: مراد نماز صبح است. از آنجا که خواندن قرآن یعنی فاتحه رکن مهمّ نماز و در آن تصریح شده است، از راه تسمیه کلّ به اسم جزء، قرآن نامیده شده است. نصب آن به خاطر عطف بر (الصَّلاةَ) بوده یا این که اغراء است و تقدیر چنین است: إِلْزَمْ قُرْآنَ الْفَجْرِ. «مَشْهُوداً»: دیده شدنی است. مورد بازدید قرار میگیرد. یعنی فرشتگان مأمور بر انسان آن را میبینند و به هنگام تعویض کشیک در دیوان الهی بر آن گواهی میدهند.]]
[79] در پاسی از شب از خواب برخیز و در آن نماز تهجّد بخوان، این یک فریضهی اضافی (و افزون بر نمازهای پنجگانه) برای تو است. باشد که (در پرتو این عمل) خداوند تو را به مقام ستودهای (و مکان برجستهای در دنیا و آخرت که موجب ستایش همگان باشد) برساند (و مقام شفاعت کبری را به تو ارمغان دارد). [[«فَتَهَجَّدْ»: تهجّد از (هجود) به معنی به خواب رفتن است. لیکن در باب تفعّل معنی سلب را میرساند، یعنی ترک خوابیدن. مانند واژههای (تأثُّم) و (تحنُّث). برخی هم آن را از اضداد شمردهاند و به معنی بیدار شدن و ماندن دانستهاند. نماز شب گزاردن. «بِهِ»: حرف (ب) به معنی (فی) و مرجع ضمیر (الَّیْل) است. یعنی: در شب. یا این که مرجع ضمیر (بَعْض) مفهوم از (مِن) یا (قُرْآنَ) مجرّد از اضافه است. یعنی: در برخی از شب، یا این که: نماز تهجّد را با تلاوت قرآن به جای آور. «نافِلَةً»: عبادت زائد بر نمازهای پنجگانه. مراد نماز تهجّد است که برای پیغمبر اسلام واجب بوده و برای پیروانش سنّت است. مفعولبه (تهجّد) و یا این که حال ذوالحال محذوف (صَلاة) است. «مَقَاماً مَّحْمُوداً»: هرگونه منزلت والا و مقام بالائی که ستایش همگان را برانگیزد. برخی گفتهاند مراد مقام شفاعت کبری است که در آن رسول اکرم از پروردگار تمنّا و تقاضا مینمایند که دادگاهیِ مردمان را با لطف و کرم خود آغاز فرمایند.]]
[80] بگو: پروردگارا! مرا صادقانه (به هر کاری) وارد کن، و صادقانه (از آن) بیرون آور، (و چنان کن که خطّ اصلی من در آغاز و انجام همهچیز، راستی و درستی باشد)، و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که (در امر حکومت بر دوستان و اظهار حجّت در برابر دشمنان، برایم) یار و مددکار باشد. [[«مُدْخَلَ»: مصدر میمی و به معنی إدخال، یعنی وارد گرداندن است. «مُخْرَجَ»: مصدر میمی و به معنی إخراج، یعنی بیرون گرداندن است. «مُدْخَلَ صِدِقٍ وَ مُخْرَجَ صِدْقٍ»: مراد آغازیدن و پایان بخشیدن زیبا و صادقانه جملگی کارهای دنیوی و اخرویاست. «سُلْطَاناً»: سلطه و قدرت. دلیل و حجّت.]]
[81] و (مشرکان را بترسان و بدیشان) بگو: حق فرا رسیده است (که یکتاپرستی و آئین آسمانی و دادگری است) و باطل از میان رفته و نابود گشته است (که چندتا پرستی و آئین تباه و ستمگری است). اصولاً باطل همیشه از میان رفتنی و نابود شدنی است (و سرانجام پیروزی از آن حق و حقیقت بوده و هست). [[«زَهَقَ»: زائل شد و نابود گردید. بیرون شد و رفت. «زَهُوقاً»: زائل و باطل. صیغه مبالغه و به معنی چیزی است که به طور کامل محو و نابود میگردد و میدان را هرچه زودتر خالی میکند.]]
[82] (حق چگونه نیرومند و پیروز نمیگردد؟ وقتی که) ما آیاتی از قرآن را فرو میفرستیم که مایهی بهبودی (دلها از بیماریهای نادانی و گمراهی، و پاکسازی درونها از کثافات هوا و هوس و تنگچشمی و آزمندی و تباهی) و رحمت مؤمنان (به سبب در برداشتن ایمان و رهنمودهای پرخیر و برکت یزدان) است، ولی بر ستمگران (کافر، به سبب ستیز با نور حق و داشتن روح طغیان) جز زیان نمیافزاید. [[«شِفَآءٌ»: بهبودی از بیمارهای فکری و اخلاقی فرد و جامعه. مراد مرحله پاکسازی یا به اصطلاح عرفاء مقام تخلیه است. «رَحْمَةٌ»: رحمت یزدان به بندگان، بر اثر شکفتن گُل ایمان در پرتو آیات قرآن. مراد مرحله نوسازی یا به اصطلاح عرفاء مقام تحلیه است.]]
[83] (از جملهی اخلاق فرد بیایمان، یکی این است که) هنگامی که به انسان (بیایمان) نعمت میبخشیم (و او را از ثروت و قدرت و سلامت و امنیّت برخوردار میسازیم، مسرور و مغرور میگردد و از طاعت و عبادت و شکر نعمت) روگردان میشود (و در وقت رسیدن به نوا) خویشتن را (از بندگی ما) به دور میدارد و تکبّر میورزد. (انگار ما را نمیشناسد و به ما کاری و نیازی ندارد). و هنگامی که شرّ و بلا گریبانگیر او گردید (و تنگدستی و بیماری و ناامنی وی را فرا گرفت) بسیار مأیوس و ناامید میگردد (و میپندارد که دیگر درهای رزق و روزی بر او بسته است و هرگز روی خیر و خوشی نخواهد دید). [[«أعْرَضَ»: از شکر نعمت منصرف و از طاعت و عبادت روگردان میشود. «نَأَیا بِجَانِبِهِ»: خویشتن را از یاد منعم اصلی به دور میکند. شانههای خود را بالا میاندازد و تکبّر میورزد. «یَئُوساً»: بسیار مأیوس و دلتنگ و ناشکیبا (نگا: هود / 9 - 11). مراد این است که کافران، هم در برابر خوشیها و هم در برابر سختیها خود را گم میکنند. در حال نوا مست و مغرور، و در وقت بلا پست و زبون میگردند. هر چند که در حالت یأس پردههای غفلت از روی فطرت کنار میروند و کافران بالإجبار به درگاه خدا روی میآورند و خالصانه رفع مشکلات را از قادر متعال درخواست مینمایند، امّا این توجّه اضطراری مایه افتخاری و دلیل بیداری حقیقی آنان نمیباشد. چرا که به محض رفع مشکلات و رهائی از طوفان حوادث، خودخواهیها و سرکشیها از ایشان سرمیزند و تغییرجهت میدهند (نگا: یونس / 12 و 22 و 23، اسراء / 67، عنکبوت / 65).]]
[84] بگو: هر کسی برابر روش خود کار میکند (و طریقهی خویش را در پیش میگیرد) و پروردگارتان بهتر (از همگان) میداند که چه کسی راهش درستتر (از راه دیگری بوده و راسترو کدام و گمراه کدام) است. [[«شَاکِلَة»: طریقه و شیوه. رویّه و روش. هرگونه عادت و مکتب و مذهبی که به انسان جهت میدهد.]]
[85] از تو (ای محمّد!) دربارهی روح میپرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است که تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبهی جهان آفرینش است. بنابراین جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجّه به گسترهی کلّ جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست). [[«الرُّوحِ»: روح آدمی. جان. مراد آفریدهای از آفریدگان خدا است که ساختمان و ماهیّت آن فراتر از ساختمان و ماهیّت جهان ماده است و غیبی از غیوب الهی است و حقیقت آن بر ما روشن نیست. برخی با توجّه به آیههای ماقبل و مابعد این آیه، واژه روح را قرآن معنی میکنند. چرا که قرآن معجزه جاویدان و نادره ناشناخته جهان، در قالب الفاظ و عباراتی نیست که انس و جنّ بتوانند از آن تقلید کنند و همسان آن را بسازند. بلکه چگونگی آن سرّی از اسرار است (نگا: غافر / 15، شوری / 52). «أَمْرِ»: جمع آن امور است، یعنی: کاروبار. «مِنْ أَمْرِ رَبّی»: چیزی است که تنها خدایم از آن آگاه است، و رازی است که در حیطه علم آفریدگارم است و بس.]]
[86] اگر ما بخواهیم آنچه را که (از قرآن) به تو وحی کردهایم، از تو بازپس میگیریم (و از درون دلها و لابلای کتابها محو میگردانیم) آن گاه کسی را نخواهی یافت که در این رابطه علیه ما از تو دفاع کند (و در حفظ قرآن یا برگشت آن بکوشد). [[«بِالَّذِی»: حرف (ب) برای تعدّیه، و به کاربردن موصول مختصّ (الَّذی) به جای موصول مشترک (ما) برای بیان اهمّیّت و عظمت قرآن است. «بِهِ»: در این رابطه که بازپس گرفتن قرآن است. «وَکِیلاً»: ملتزم. متعهّد. حافظ و نگهدار. مراد کسی است که تضمین حفظ قرآن یا اعادت آن کند.]]
[87] لیکن به خاطر رحمت پروردگارت (که شامل حال تو است، آن را برجای میداریم و این ارمغان را بازپس نمیگیریم). واقعاً کرم بزرگی خدا در حق تو داشته است (که قرآن را برای تو ارسال و تو را خاتمالأنبیاء نموده است، و با حفاظت از قرآن آئین تو را جاویدان کرده است). [[«إِلاّ رَحْمَةً ...»: استثناء منقطع است و (إِلاّ) معنی (لکِن) دارد. برخی (رَحْمَةً) را مفعولله دانستهاند. «فَضْلَهُ»: خیر و خوبی. کرم و نیکی.]]
[88] بگو: اگر همهی مردمان و جملگی پریان گرد آیند و متّفق شوند بر این که همچون این قرآن را (با این شیوههای دلربا و معانی زیبا بسازند و) بیاورند، نمیتوانند مانند آن را بیاورند و ارائه دهند، هرچند هم برخی از ایشان پشتیبان و مددکار برخی دیگر شوند (چرا که قرآن کلام یزدان و معجزهی جاویدان آفریدگار است و هرگز از معلومات محدود آفریدگان چنین چیزی ساخته نیست). [[«إِجْتَمَعَتْ»: گرد آیند. اتّحاد و اتّفاق حاصل کنند. «ظَهِیراً»: پشتیبان. کمککننده (نگا: تحریم / 4).]]
[89] ما در این قرآن، هر نوع مثلی را برای مردم، به شیوههای گوناگون بارها بیان داشتهایم، ولی بیشتر مردم جز انکار (حق، و نادیده گرفتن دلائل هدایت، و تکذیب خدا و رسول، چیزی قبول نمیکنند و) نمیپذیرند. [[«صَرَّفْنَا»: با شیوههای گوناگون بیان داشتهایم. انواع مختلف استدلال برحق را به صورتهای گوناگون تکرار کردهایم (نگا: إسراء / 41). «مِن کُلِّ مَثَلٍ»: معانی نمونهای که در زیبائی و گیرائی به مثل میمانند. با وجوه مختلف و شیوههای گوناگون. «کُفُوراً»: کفر. انکار حق. ناشکری و ناسپاسی.]]
[90] و (هنگامی که کافران مکّه در برابر اعجاز قرآن و دلائل روشن آن درمانده و مبهوت شدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر این که از زمین (خشک و سوزان مکّه) چشمهای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). [[«تَفْجُرَ»: برجوشانی. بیرون دمانی. «یَنبُوعاً»: چشمهای که آب آن فوّاره کند و بیرون دمد.]]
[91] یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکّه) داشته باشی و رودبارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی. [[«جَنَّةٌ»: باغ پردرخت. «تَفْجِیراً»: سخت برجوشاندن و روان کردن. این واژه معنی تکثیر دارد؛ نه تعدّیه.]]
[92] یا آسمان را تکّهتکّه بر سر ما فرود آری همان گونه که میپنداری (و میگوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بیاوری و با ما رویاروی گردانی. [[«زَعَمْتَ»: گمان بردهای. ادّعاء کردهای (نگا: سبأ / 22). «کِسَفاً»: قطعه قطعه. تکّهتکّه. جمع کِسْفَة به معنی و وزن قِطْعَة. حال است. «قَبِیلاً»: مقابل و رویارو. فعیل به معنی مُفاعل، مانند عَشیر به معنی مُعاشِر است. میتوان معنی کفیل و ضامن و متضمّن و شاهد و گواه نیز از آن استنباط کرد. گروه و جماعتی از مردم (نگا: انعام / 111). «تَأْتِیَ بِاللهِ وَ الْمَلآئِکَةِ قَبِیلاً»: خدا و فرشتگان را با ما رودررو گردانی. خدا و فرشتگان را بر پندار خود شاهد کنی. خدا را حاضر و فرشتگان را گروه گروه به پیش ما بیاوری. واژه (قَبِیلاً) حال از خدا و فرشتگان، یا تنها از فرشتگان است.]]
[93] یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بالا روی، و تنها به بالا رفتنت از آسمان هم ایمان نمیآوریم مگر این که کتابی همراه خود برایمان بیاوری که آن را بخوانیم (و ببینیم که از جانب خدا در آن نوشته شده است که تو فرستادهی پروردگار میباشی). بگو: پروردگار من منزّه است (از آن که کسی بدو فرمان دهد، یا این که در قدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستادهای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است؛ نه من). [[«زُخْرُفٍ»: پرنقش و نگار. مراد کاخ زرنگار و منقش به زیور و زینت است. «تَرْقَی»: بالا روی. صعود کنی.]]
[94] تنها چیزی که مانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هدایت (وحی آسمانی) برای ایشان شد، این است که میگویند: آیا خداوند انسانی را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! (فرشتگان افلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند؛ نه انسانهای خاکی). [[«وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ ...»: تنها مانع ایمان مردمان همین بهانهجوئی بوده است. این تعبیر دلیلِ بر انحصار نیست و بلکه برای تأکید و بیان اهمّیّت موضوع است. «أَبَعَثَ اللهُ بَشَراً رَّسُولاً»: مراد این است که اهل مکّه منکر این بودند که انسانی به مقام نبوّت برسد و پیغمبر گردد (نگا: أنعام / 91، هود / 27).]]
[95] بگو: اگر در زمین (به جای انسانها) فرشتگانی مستقرّ و در آن راه میرفتند، ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشتهای را به عنوان پیغمبر به سویشان میفرستادیم (چرا که رهبر باید از جنس پیروان خود باشد). [[«مُطْمَئِنِّینَ»: جمع مطمئن، آرمیده. مراد ساکن و مستقرّ است. حال است.]]
[96] بگو: کافی است که خدا میان من و شما گواه باشد. بیگمان او از (حال) بندگانش بسیار آگاه، (و نسبت به کارشان) بس بینا است (و لذا میداند که من فرمان او را به شما رساندهام و این شما هستید که از پذیرش حق لجوجانه سر باز میزنید). [[«شَهِیداً»: گواه. یعنی گواه بر صدق من و عناد با حق شما.]]
[97] خدا هر کس را (به سبب ایمان به پروردگار و پیغمبرش و کتاب آسمانی قرآن) رهنمود کند، راهیاب او است، و هرکس را (به سبب سوء اختیار و فرو رفتن در گناهان و سرکشی از قوانین آفریدگار) گمراه سازد، جز خدا دوستان و مددکارانی برای چنین کسانی نخواهی یافت (تا دست آنان را بگیرند و به سوی حق برگردانند و از کیفر و عذاب آخرت رستگارشان گردانند) و ما در روز رستاخیز ایشان را بر روی رخساره (کشانده و) کور و لال و کر (از گورها) جمع میگردانیم (و به صحرای محشر گسیل میداریم. به گونهای که بر اثر پریشانی حال چشمانشان نمیبیند و گوشهایشان نمیشنود و زبانهایشان قادر به تکلّم نمیباشد). جایگاهشان دوزخ خواهد بود. هر زمان که زبانهی آتش (به سبب سوختن گوشت و استخوان ایشان) فروکش کند، (با تجدید گوشت و استخوانشان) بر زبانهی آتششان میافزائیم. [[«أوْلِیَآء»: کمککنندگان. یاران. «عَلَی وُجُوهِهِمْ»: بر روی چهره و رخسارههایشان (نگا: فرقان / 34، قمر / 48). «عُمْیاً وَ بُکْماً وَ صُمّاً»: کوران و لالان و کران. این امر در اوائل زندهگرداندن دوباره و سر برآوردن از گورها است که به سبب سرگشتگی و پریشانی، حواسّ ایشان از کار میافتد. ولی بعدها پردههای سرگردانی به کنار زده میشود و اهوال قیامت را میبینند (نگا: کهف / 53، شوری / 45، ِ / 22). «خَبَتْ»: آتش فروکش کرد. از شعله افتاد. از ماده (خبو). «سَعیراً»: شعلهور. فروزان (نگا: نساء / 55).]]
[98] این (عذاب مضاعف و جاویدان) کیفرشان بدان خاطر است که آیههای (قرآنی و ادلّهی جهانیِ) ما را انکار مینمایند و میگویند: آیا زمانی که استخوانهائی شدیم و فرسودیم، مگر میشود که (دوباره زنده گردیم و) آفرینش تازهای پیدا کنیم؟! [[«بِأَنَّهُمْ»: به خاطر این که ایشان. «عِظَاماً»: استخوانهائی. «رُفَاتاً»: درهم شکسته و از هم پراکنده (نگا: اسراء / 49). «لَمَبْعُوثُونَ»: (نگا: أنعام / 29، هود / 7).]]
[99] آیا نمینگرند که خدائی که (بدون نمونه و مُدِل قبلی) آس��انها و زمین را آفریده است، توانا است بر این که پس از مردن (بار دیگر) همچون ایشان را بیافریند (و به زندگی دوباره عودت دهد؟ بلی که میتواند) ولی برای آنان سرآمدی تعیین نموده است که گمانی در آن نیست و (با فرارسیدن آن زمان که قیامت نام دارد همگان را زنده میگرداند و به صحرای محشر گسیل میدارد. این سرآمد قطعی است) امّا ستمگران جز کفر و انکار را پذیرا نمیباشند. [[«مِثْلَهُمْ»: همانند ایشان. عین خودشان. یعنی خدائی که نخستین بار انسانها را از نیستی به هستی آورده است، دوباره میتواند روح به پیکرشان بدمد و اجساد ایشان را زنده گرداند. «أَجَلاً»: مراد سرآمد دوران برزخ و سرآغاز قیامت است.]]
[100] بگو: اگر شما مالک خزینههای نعمت پروردگارم بودید (و صاحب همهی جهان میگشتید) باز هم از ترس فقر بخل میورزیدید، چرا که انسان طبعاً موجود بخیلی است. [[«رَحْمَةِ»: مراد نعمت است که از رحمت سرچشمه میگیرد. یا مراد چیزی است که سبب رحمت خدا است. از قبیل: دریافت کتاب و افتخار نبوّت. چرا که کافران به سبب تنگنظری روا نمیدیدند که موهبت نبوّت به انسانی چون محمّد (ص) داده شود. «لاَمْسَکْتُمْ»: بخل میورزیدید. از بذل و بخشش دست نگاه میداشتید. کلمه مُمْسِک، به معنی بخیل، از همین ماده است. «الإِنفَاقِ»: مراد فقر و تنگدستی است. «قَتُوراً»: بسیار بخیل و تنگنظر.]]
[101] (اگر بدین کافران معجزههای پیشنهادیشان نموده شود، به سبب ستیزهی با حق باعث ایمان آنان نمیگردد. چرا که) ما به موسی نُه تا معجزهی روشن دادیم (و با وجود آن ایمان نیاوردند). از بنیاسرائیل (همعصر خود که اسلام را پذیرفتهاند) بپرس، بدان گاه که موسی به سویشان آمد (میان او و فرعون چه گذشت). فرعون به موسی گفت: ای موسی! من معتقدم که تو دیوانهای. [[«تِسْعَ آیَاتٍ»: نُه معجزه. شاید مراد از عدد نُه، کثرت باشد، چرا که در خود قرآن معجزات فراوانی برای حضرت موسی ذکر شده است (نگا: بقره / 57 و 60، اعراف / 108 و 117 و 130 و 133 و 171، نمل / 10، طه / 20 - 22، شعراء / 63). اگر هم مراد عدد محدود نُه باشد، معجزاتی مورد نظر است که در ارتباط با فرعون و فرعونیان صورت گرفته است؛ نه آنهائی که در ارتباط با خود بنیاسرائیلاست (نگا: نمل / 12). برخی آیات نهگانه را به معنی فرمانهای نهگانه دانستهاند که به پرهیز از این چیزها دستور میدهند: شرک، زنا، کشتن بیگناه، دزدی، جادوگری، رباخواری، بیگناه را گرفتار امراءکردن و به کشتن دادن، زنان پاکدامن را تهمت زدن، تعدّی یهودیان از مراسم خاصّ شنبه. «فَاسْأَلْ بَنِی إِسْرَآئِیلَ»: از بنیاسرائیل برای روشنگری دیگران و گواهی بر صدق گفتار خود بپرس. مراد از بنیاسرائیل، کسانی است که مسلمان شده بودند و از تورات اطّلاع داشتند. «مَسْحُوراً»: جادو شده و دیوانه (نگا: شعراء / 27). ساحر و جادوگر (نگا: اعراف / 132).]]
[102] (موسی به فرعون) گفت: تو که (خوب) میدانی که این معجزههای روشنیبخش (و دلائل واضح) را جز صاحب آسمانها و زمین نفرستاده است (و تو کاملاً آگاهانه حقائق را انکار میکنی) و من معتقدم که تو ای فرعون! (از حق روگردانی و سرانجام اگر از سرکشی خود برنگردی) هلاک میگردی. [[«بَصَآئِرَ»: دلائل آشکاری که مردمان در پرتو آن راه حق را پیدا کنند و برای پیمودن جاده سعادت بصیرت و بینش پیدا میکنند (نگا: انعام / 104، اعراف / 203). حال واژه (هؤُلآءِ) است. «مَثْبُوراً»: نابود. هلاک شده. رویگردان از حق.]]
[103] (فرعون بر سرکشی خود افزود و) خواست که (موسی و پیروانش) جملگی را از سرزمین (مصر) بردارد (و ایشان را ریشهکن سازد). پس ما فرعون و همهی فرعونیان را غرق کردیم (و تیر نیرنگشان را به سوی خودشان برگرداندیم و زمین را از لوث وجودشان پاک کردیم). [[«أَن یَسْتَفِزَّهُم مِّنَ الأَرْضِ»: این که ایشان را از سرزمین مصر با کشت و کشتار نابود گرداند (نگا: اسراء / 64 و 76). إستفزاز به معنی بیرون راندن با زور و عُنف است و در اینجا مراد نابود کردن و ریشهکن ساختن است.]]
[104] پس از آن (که فرعون و فرعونیان را غرق کردیم) به بنیاسرائیل گفتیم: در زمین (شام، در ارض مقدّسی که به شما وعده داده شده است) سکونت جوئید. هنگامی که زمان زندگی اخروی فرا رسید، همهی شما را با همدیگر (اعم از بزرگ و کوچک، فرمانبردار و سرکش، نیرومند و ناتوان، مؤمن و کافر، و پرهیزگار و ناپرهیزگار، در پای حساب و کتاب) حاضر میگردانیم. [[«الأَرْضَ»: مراد سرزمین شام مابین عریش و فرات است که در قرآن (ارض مقدّس) نامیده شده است (نگا: مائده / 21). «لَفِیفاً»: آمیزه یکدیگر. تنگ همدیگر. گروهها و دستههای درهم آمیخته. مصدر است و حال ضمیر (کُمْ) میباشد.]]
[105] ما قرآن را با (ماده و محتوای) حق نازل کردهایم، و نازل شده است تا حق را (در زمین) پابرجا کند، و تو را جز به عنوان نویدرسان و بیمدهنده نفرستادهایم. [[«بِالْحَقِّ أنْزَلْنَاهُ»: قرآن را همراه با احکام و دستورات حق فرستادهایم و گمانی در آن نیست. «بِالْحَقِّ نَزَلَ»: برای پیاده کردن حق آمده است و سرانجام هم حق را در دلها جایگزین میسازد. یا این که: قرآن سرآغاز آن از خداوند، حق است و پیوسته در پرتو لطف حق محفوظ میماند و سرانجام حق را به بار میآورد.]]
[106] قرآنی است که آن را (در مدّت بیست و سه سال به گونهی آیهها و بخشهای) جداگانه فرستادهایم تا آن را آرام بر مردم بخوانی (و بدین وسیله جذب دلها و اندیشهها شود و در عمل پیاده گردد) و قطعاً ما آن را کم کم و بهره بهره فرستادهایم (نه یکجا و سرِهم). [[«قُرْآناً»: منصوب به اشتغال است. «فَرَقْنَاهُ»: جدا جدا و بهره بهرهاش کردهایم و در زمانهای متفاوت فرستادهایم. «عَلَی مُکْثٍ»: به آرامی و تدریجی. «نَزَّلْنَاهُ تَنزِیلاً»: قرآن را بخش بخش بر حسب وقائع و به مقتضی حکمت نازل نمودهایم. تنزیل عبارت است از انزال تدریجی.]]
[107] بگو: (ای کافران! میخواهید) به قرآن ایمان بیاورید یا ایمان نیاورید، (اختیار خوشبختی و بدبختی خودتان را دارید، ولی بدانید که اعجاز و حقیقت قرآن روشن است و) کسانی که قبل از نزول قرآن، دانش و آگهی بدیشان داده شده است (و با تورات و انجیل راستین سروکار داشتهاند)، هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود، سجدهکنان بر رو میافتند (و سر تسلیم در برابر خدا فرود میآورند و او را سپاس میگویند که ایشان را با نعمت ایمان نواخته است). [[«إِنَّ الَّذِینَ ...»: مراد یهودیان و مسیحیان آگاه یا دیگر فرزانگان و فهمیدگان مردم است. «یَخِرُّونَ»: بر زمین میافتند. فرو میافتند. «لِلأذْقَانِ»: بر چانهها. حرف (لِ) به معنی (عَلی) و (أَذْقانِ) نماینده تمام چهره و صورت است. «سُجَّداً»: سجدهکنان. کرنشکنان. حال ضمیر (و) در (یَخِرُّونَ) است.]]
[108] و (در حال این سجدهی عاشقانه) میگویند: پروردگارمان پاک و منزّه است (از این که در وعدهی نعمت بهشت و وعید عذاب دوزخ خلاف کند) مسلّماً وعدهی پروردگارمان انجامشدنی است. [[«إِنْ»: مسلّماً. همانا. از حروف مشبّهه بالفعل و مخفّف از مثقّله است. در اصل چنین است (إنَّهُ).]]
[109] و (بار دیگر) بر چهرهها فرو میافتند و میگریند و (اشک شادی میریزند، و مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) میافزاید. [[«یَزِیدُهُمْ»: فاعل آن قرآن است.]]
[110] بگو: (خدا را) با «الله» یا «رحمن» به کمک طلبید (فرقی نمیکند، و خدا را به نامها و صفات متعدّد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست) خدا را به هر کدام (از اسماء حُسنی) بخوانید (مانعی ندارد و تعداد اسماء نشانهی تعدّد مُسمّی نیست و) او دارای نامهای زیبا است (که هر یک مُعرِّف کاری از کارها و بیانگر زاویهای از کمالات یزدان جهان است. ای پیغمبر هنگامی که به نماز ایستادی) نمازت را بلند یا آهسته مخوان، و بلکه میان آن دو راهی پیش گیر (که میانهروی و اعتدال است). [[«أُدْعُوا»: به کمک طلبید. به فریاد خوانید. «الأسْمآءُ الْحُسْنَی»: نامهای زیبا (نگا: اعراف / 180). «لا تُخَافِتْ»: از مصدر تخافُت، صدا را پائین آوردن. «أَیّاً مَّا»: هر کدام که. واژه (ما) زائد و برای تأکید است.]]
[111] بگو: حمد و سپاس خداوندی را سزا است که برای خود فرزندی برنگزیده است و در فرمانروائی و مالکیّت (جهان) انبازی انتخاب ننموده است و یاوری به خاطر ناتوانی نداشته است. بنابراین او را چنان که باید به عظمت بستا (و زبان به بزرگواریش بگشا). [[«وَلِیٌّ»: سرپرست. یار و مددکار. «مِنَ الذُّلِّ»: به خاطر خواری و ناتوانی. برای رهائی از حقارت.]]