بازگشت

هاروستر

روزی آدم‌های مریخی به ایران آمدند تا ایران را نابود کنند. چون تعدادِ آن‌ها کم بود، در غاری مخفی شدند و در آن‌جا مشغولِ ساختنِ ماشین‌هایی بودند که همه‌چیز را نابود می‌کردند. انسان‌ها خبر نداشتند که اتفاق‌هایی افتاده است.

روزی مردم در حالِ رفتن به سرِ کارشان بودند که ناگهان هاروستر به آن‌ها حمله کرد و تعدادِ زیادی آدم را کشت. از این به بعد آدم‌ها از خانه‌شان بیرون نمی آمدند تا کشته نشوند، ولی هاروستر خیلی قوی بود. او ساختمان‌ها را خراب می‌کرد و مردم را می‌کشت. پلیس‌ها هم زیرِ میزِ کارشان قایم شده بودند!!! شهر در حال نابودی بود. همهٔ مردم وصیت‌نامه‌شان را نوشته بودند، کارگرها هم فقط قبرستان درست می‌کردند!!!

روزی یک مخترعِ بزرگ گفت: «نمی‌شود که همین‌طوری قایم شویم. باید کاری کنیم.» او تمامِ مخترع‌ها را جمع کرد و آن‌ها با هم ماشینی ساختند به نامِ «کریتون آروو». این ماشین مجهز به کمک‌فنرِ قوی، سرعتِ زیاد و تفنگ است و می‌تواند پرواز کند. همچنین این ماشین دارای هوشِ مصنوعیِ بسیار پیش‌رفته می‌باشد. همهٔ مردم منتظر بودند تا کریتون آروو، هاروستر را نابود کند.

یک روز کریتون آروو با هاروستر روبه‌رو شد و به هاروستر گفت: «نی‌نی کوچولوی به این پررویی ندیده بودم.» هاروستر عصبانی شد و به او حمله کرد. کریتون آروو پرواز کرد. هاروستر محکم به دیوار خورد و داغان شد. بعد محکم زد توی سرِ کریتون آروو و کریتون آروو جیغ زد و فرار کرد. بعد هاروستر دنبالِ او حرکت کرد. سپس کریتون آروو یک بمبِ لیزری انداخت و هاروستر پنچر شد. او سلاحش را انداخت روی کریتون آروو و او را داغان کرد. ولی تیرهای مسمومِ کریتون آروو هاروستر را کشت و مردم رقصیدند و شعر خواندند!!!

یادداشت نویسنده

این اولین داستانی بود که منتشر کردم. برای نوشتنِ این داستان، از بازیِ Car Eats Car ایده گرفته بودم.

منتشر شده تحتِ پروانهٔ CC BY-SA 4.0